به گزارش خبرنگار ایکنا، ادبیات عامهپسند عبارتی است که این روزها بیشتر شنیده میشود و به بیان برخی اهالی کتاب و نشر، تعدادی از پرفروشها نیز در گروه همین نوع ادبیات قرار دارند. گفتوگو با مظفر سالاری، نویسنده رمان «رؤیای نیمهشب»، با هشتاد بار تجدید چاپ و رمان «دعبل و زلفا» با چهل بار ابعاد این موضوع را بیشتر روشن کرده است. این گفتوگو را در ادامه می خوانید:
* ادبیات عامهپسند از نظر شما چه تعریفی دارد؟
ادبیاتی که جنبه همگانی و مردمپسند داشته باشد، ادبیات عامهپسند نام دارد. در یک تقسیم کلی، سه نوع ادبیات داریم: ادبیات خواص، ادبیات عامه و ادبیات عوامانه. ادبیات خواص مربوط است به طبقه تحصیل کرده و روشنفکرمأب که بیشتر شخصی، درونگرایانه و تجربهگراست و نوعی غموض و دیریابی در شکل روایت، ساختار، محتوا و زبان است که عامه مردم آن را نمیپسندند یا سر درنمیآورند؛ مانند رمانهای خشموهیاهو، گوربهگور، در جستوجوی زمان از دست رفته، اولیسس، خیزابها، پاککنها، خانمدالووی، به سوی فانوس دریایی، شازده احتجاب و ...
ادبیات عوامانه مربوط است به کمسوادها و کمسلیقهها که آثار بیمحتوا و صرفاً سرگرم کننده را دوست دارند؛ کارهایی که به آنها مبتذل، سطحی، پاورقی، زرد و پالپ فیکشن میگویند و ذائقه را خراب میکنند.
بین این دو نوع ادبیات، آثار عامهپسند جا میگیرند که انبوهی از کارهای فاخر و ماندگار تا داستانهای ساده و غیرپیچیده را شامل میشود. آثار دیکنز، بالزاک، الکساندر دوما، ویکتور هوگو، همینگوی، سالینجر، ژول ورن، مارکز، چخوف، رولددال و مرادیکرمانی چنیناند.
*ادبیات عوامانه را با اغماض باید در دایره ادبیات راه داد. پرسش مهم این است که آیا هر آنچه روایتی داستانی دارد و خوانندهاش را سرگرم میکند، سزاوار نام ادبیات است؛ هرچند سخیف و پیش پا افتاده باشد؟
در مجموع به نظرم نباید ادبیات عامه یا عمومی را با شبه ادبیات عوامانه یکی فرض کرد. ادبیات عامهپسند برای عموم مردم است و زیبایی و سازندگی دارد و تصویر درستی از جنبههای فردی و اجتماعی انسان ارائه میدهد؛ به خلاف ادبیات عوامانه که جز سرگرمی و دزدیدن وقت گرانبهای آدمها هدفی ندارد؛ ادای ادبیات را درمیآورد و از حقیقت آن بیبهره است.
*چرا مفهومی منفی از ادبیات عامهپسند به ذهن متبادر میشود؟
چون آن را معادل پالپفیکشن گرفتهاند؛ در حالی که چنین نیست. مثلاً رمان چارلز بوکفسکی را باید «عوامانهپسند» ترجمه میکردند، نه «عامهپسند»؛ همینطور فیلم معروف تارانتینو را باید به فارسی، «یک داستان عوامانهپسند» مینامیدند. قرآنکریم، عامه مردم را «ناس» خطاب میکند و میگوید: «و ما ینفع الناس فیمکث فی الارض؛ و آنچه برای مردم مفید است، در زمین ماندگار خواهد بود.» آثاری به ماندگاری میرسند که عامهپسند باشند. این مردماند که با اقبال به آثاری که دوست دارند و برایشان زیبا و مفید است، آنها را حفظ میکنند و نمیگذارند به ورطه فراموشی سپرده شوند؛ از کارهایی مانند برباد رفته، غرش طوفان، سه تفنگدار، رابینسون کروزو، بابالنگ دراز، زنان کوچک، سفرهای گالیور، توم سایر، هکلبری فین، اولیورتویست، جزیره گنج، دور دنیا در هشتاد روز، کنت مونت کریستو، ارباب حلقهها، دیوید کاپرفیلد و آرزوهای بزرگ که بیشتر به ماجرا توجه نشان دادهاند تا کارهای جدیتر و عمیقتر مانند شازده کوچولو، ناتوردشت، مرشد و مارگریتا، باباگوریو، مادام بواری، آلیس در سرزمین عجایب، جنایت و مکافات، خوشههای خشم، غرور و تعصب و موبیدیک.
اگر ادبیات عامهپسند و عوامانه را جداسازی کنیم، این سایه منفی و تیره برداشته میشود. فرهنگ عامه و ادبیات عامهپسند نقش غیرقابل انکار تودههای مردم را در فرهنگآفرینی و قرار داشتن در خط مقدم دفاع از داشتهها و مواریث فرهنگی نشان میدهد.
*آیا آثار پرخواننده و عامهپسند، موجودیت ادبیات خواص را تهدید میکند؟
آثار عوامانه مانند ویروسی بیماریزاست که اگر مدیریت نشود، رشد میکند و برای تمام ادبیات، ضرر و زیان روزافزونی خواهد داشت؛ مانند این است که همه به جای خوردن غذاهای سالم و سازنده که گران است، مرتب فستفود و پفک بخورند که ارزان است. اما ادبیات عامهپسند از کف تا سقف مفید است و اگر نباشد، ادبیات خواص نیز نخواهد بود. سبکهای نوگرا از ادبیات عامهپسند زاییده میشوند؛ چرا که به آوانگاردها امکان میدهد پا روی شانهاش بگذارند و به افقهای تازه و تجربههای ناآزموده بپردازند.
*مردم چگونه به یک اثر علاقهمند میشوند؟
مردم دوست دارند آینهای صاف پیدا کنند و خود را به درستی در آن ببینند و کژی و کاستیشان را اصلاح کنند. یکی از این آینهها ادبیات است. این همان نیاز مخاطب است. هر اثری که هنرمندانه و به زیبایی آیینهگی کند و به نیازهای زیباییشناسانه، روانشناسانه، جامعهشناسانه و هستیشناسانه ما پاسخ دهد، علاقه ما نیز پاسخ آن خواهد بود. روان انسان در زندگی پر چالش روزمره، بوی نا میگیرد و کپک میزند. ادبیات، مانند یک حلاج، پنبه تشک نمور روان ما را به آفتاب میبرد و وامیزند تا در هوای آزاد جستوخیز کند و کودک درونش و آزادی کودکانهاش را به یاد آورد. این رستاخیز درونی را آثار ادبی موفق به ما میدهند و ما تصمیم میگیریم این گونه آینهها را برای خودمان حفظ کنیم. ماندگاری برخی آثار به این علت است.
*مخاطبان معیار یکسانی دارند تا سبب شوند اثری پرمخاطب باشد؟
کلیت به نظرم همان است که گفتم؛ اما انسان موجود پیچیدهای است و لایهها و وجوه متعدد و متکثری دارد. اینها انسانها را متفاوت میکند و آنها صاحب سلیقهها و معیارهای گوناگون میشوند. معیارهای متفاوت انسانی در استقبال از آثار ادبی را میتوان در یک معیار کلی و فراگیر و ازلی ـ ابدی جمع آورد و آن اصل «جذابیت» است. تمام هیاهویی که ادبیات راه انداخته، زیر سر همین اصل اصیل جذابیت است. انسان در برابر آنچه برایش جذابیت دارد، همانند عبد ذلیل، رام و همراه است. به نظرم اگر معیاری فاقد عنصر جاودان جذابیت باشد، معیار درستی برای سنجش ادبیات نیست. ادبیات عوامانه که سرگرمکنندهاند، مقدار اندکی از همین جذابیتها را در خود دارند که البته نازلترین لایههای جذابیت است.
*نگاهی به آثار پرفروش در کشورمان نشان میدهد که سلیقه و ذائقه خوانندگان رمان به سمت آثار نویسندگان ترک رفته است. چرا؟
این خیلی خوب است که بیشتر از آنکه از امریکا و اروپا و شرق دور بخوانیم، از همسایههامان بخوانیم. ما و همسایههامان هرچه باشد سر و ته یک کرباسیم و مشترکات فرهنگی زیادی داریم. ترکیه از نظر رمان از ما جلوتر است و حداقل دو برنده نوبل در این زمینه دارد: یاشار کمال و اورهان پاموک. اقبال ما به نویسندگان ترکیه مسبوق به سابقه است. ناظم حکمت، یاشار کمال و عزیز نسین را کدام کتابخوان است که نشناسد! امروزه نوبت رسیده به اورهان پاموک و الیف شافاک. رمان «ملت عشق» فقط در ایران پرفروش نبوده، بلکه از اقبال جهانی برخوردار شده. در ترکیه با بیش از ۵۰۰ بار تجدید چاپ، رکورددار است. خانم شافاک مانند آقای پاموک از فرهنگ ایران متأثر است. پاموک برای رمان نام من سرخ، شاهنامه و اگر اشتباه نکنم منطقالطیر را خوانده. با مینیاتور ایرانی و شریعتی و اندیشمندان معاصر ایران آشناست. بوی ایران در آثارش به خوبی به مشام میرسد. باید کارهای امثال اینها را بخوانیم تا یاد بگیریم چطور ایرانمان را بهتر بشناسیم و در کارهامان جلوه دهیم.
*چه کسانی باعث میشوند که یک اثر عامهپسند شود؟ نویسنده، ناشر، مخاطبان؟
همه عوامل مربوطه مؤثرند. کتابی که محتوای جذابی دارد، باید به شکل جذابی چاپ شود و خوب تبلیغ و توزیع شود تا خواننده پیدا کند. بعد که مخاطبان، آن را شناختند، خودشان آن را به دیگران معرفی میکنند و موجی ایجاد میشود که گاهی سالها ادامه پیدا میکند. امروزه نقش رسانهها نیز در معرفی کتاب خیلی مهم است و همینطور مسابقات کشوری کتابخوانی.
*چرا برخی ناشران به سمت رمانهای ترجمهای فاخرتر نمیروند؟
این همان حکایتِ وارد کردن اجناس چینی بیکیفیت است و عاملش گاهی سودجویی محض عدهای از خدا بیخبر. چنین وارداتی در حوزه فرهنگ و ادب، خیانتی بزرگتر است. فرق است بین کسی که تیشرت یا کفشی بیکیفیت وارد میکند تا کسی که ادبیات عوامانه وارد میکند. سیل بیرویه ترجمههای نازل، آثار خوب وطنی را دارد خفه میکند و کسی جلودارش نیست. مسئله کپیرایت هم به این آتش دامان میزند. ناشران به صورت کیلویی از آن طرف آب، کتاب وارد میکنند و به ارزانی ترجمه میکنند و به چاپ میرسانند و از سود سرشارش برخوردار میشوند. پیدا کردن و ترجمه کردن و فروش آثار فاخر، کار آسانی نیست. افسوس که بُنجلفروشی در کشورمان رواج دارد و سودش تضمین شده است! در حالی بنجلفروشها بارشان را به سرعت میبندند و به ریش همه میخندند که ناشران و مترجمهای متعهد نزدیک است تغییر شغل دهند. نمیدانم به سؤالتان پاسخ دادم یا نه. در یک جمله، سودجویی، راحتطلبی و بیسوادی سبب خیلی از نابسامانیهاست. باید ترتیبی داد که هرچه ترجمه میشود، از حداقلهای ادبیات عامهپسند برخوردار باشد و برای ترجمه کارهای فاخر، تشویق و ترغیبهایی در نظر گرفت.
*آیا توجه صرف به افزایش سرانه مطالعه باعث نشده از تغییر مذاق مردم به سوی آثار فاقد ارزش غافل شویم؟
امروزه متن به اثر مکتوب انحصار ندارد. آنچه قابل مطالعه و بررسی و نقد است، از رفتارهای فردی و اجتماعی، متن قلمداد میشود؛ حتی آگهیهای تبلیغاتی تلویزیون، لطیفههای سیاسی در فضای مجازی و تابلوهای شهری. در همه این فضاها با متنهای عوامانه، مبتذل و دزد وقت مواجهیم. افزایش کمّی مطالعه مکتوب و غیرمکتوب نباید ما را از حفظ تراز کیفیت غافل کند؛ وگرنه صِرف رشد کمی، ما را به جایی نمیرساند و شاید آسیبهایی را در پی داشته باشد.
انتهای پیام