مهدی جمشیدی، عضو هیئت علمی پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی طی یادداشتی که در اختیار ایکنای قم قرار داده است، نوشت: دوست و دشمن میدانند که یک تاریخ جدید، به او تکیه داده است و او چونان یک مرد بزرگِ تاریخی، در حال گشودن معبر برای انقلاب است. انقلاب دینی ما، نقطه مرکزی دارد که ولی فقیه است، بدون او، هر تصور تلخ و ناگواری، محتمل است، اما با او میتوان امیدها داشت و اکنون و آینده را به تصرف درآورد. حلقه اتصال ما با امام غایب است و از اینرو، واسطه فیض است. 30 سال است که جامه زعامت به تن کرده و در دشوارترین شرایط تاریخی، انقلاب را به پیش برده است. چالشهایی که انقلاب در این برهه با آنها دست به گریبان بوده، عظیم و خطیر بودهاند، اما او توانسته انقلاب را از این گردنهها عبور بدهد. این انقلاب در هر دهه، با مصائب و موانعی روبرو بوده که نفسگیر و فلجکننده بودهاند و میرفت که انقلاب به نقطه پایان حیاتش برسد، اما دست غیبی، آن را نگاه داشته و تداوم داده است. یک لایه از این حیات معمایی و معجزهآسا، وابسته به شخص حضرت آیتالله خامنهای(مدظله العالی) بوده است؛ هیچ تردیدی در میان نیست که او این قافله تاریخی را هدایت کرده و از بحرانها و مهلکهها عبور داده است.
بیشتر بخوانید:
هیچکس شبیه او نیست؛ شخصیتی منحصر بهفرد و متمایز که بهراستی در آنجاست که باید باشد. درخور زعامت است و تجربه عینی سه دهه گذشته، همگان را به تعظیم و تکریم وی واداشته است. هرچه که در نظر، مناقشهبرانگیز بوده، در عمل و عین، به سویی حرکت کرده که مؤید موضع وی بوده است. برخلاف رهبر معمار و مؤسس، آیتالله خامنهای(مدظله العالی) بهتدریج و با گذر زمان و ظهور عینیتها، اعتبار و وجاهت بسیار متمایز یافته و مشاهدات اصحاب تردید و تأمل، جملگی به یقین و قطعیت درباره وی تبدیل شده است.
از این جهت، او گرانیگاه هویت و معنا و سیاست و انقلاب در ایران است؛ همه میدانند که اصل وجود ایشان، نعمت و فضیلت و مزیت است؛ بودنی که به خود انقلاب، هستیِ مستمر بخشیده است. انقلاب بدون ایشان، باید دههها پیش، متوقف میشد و به راهی دیگر میرفت یا برچیده میشد.
در ظرف ادراک غربیان نمیگنجد که نسبت جامعه ایران با ایشان چگونه است. آنها، تفسیری جز این ندارند که آیتالله خامنهای(مدظله العالی) با آنکه موجودیت دینی دارد، اما یک رهبر سیاسی و تابع اقتضائات عالم سیاست است. جامعه ایران، فهم دیگری دارد و ایشان را همچون پیر طریقت میشمارد؛ کسیکه نایب امام معصوم است و در زمانه غیبت، حلقه وصل است و حکمش همانند حکم او. اینچنین نسبت و ربطی، در هیچ سیاستی نظیر ندارد. این سیاست، عارفانه و باطنی است و از این جهت است که در قالب ولایت، تحقق یافته، نه حکومت به معنای رایجش. جامع ایران، ماهیتی اینچنینی دارد؛ اسلام در همه ساحات آن رسوخ تاریخی یافته و بافت و ساخت آن را به تصرف خویش درآورده است.
تولد انقلاب اسلامی بهعنوان عظیمترین انقلاب اجتماعی در عصر کنونی، محکمترین دلیل بر باطن جامعه ایران است؛ جایی که همه بضاعتها و امکانها، معطوف به امر دینی میشوند و دین، تمامیت اراده ملت را منسجم میکند. وجود آیتالله خامنهای(مدظله العالی) در دل و جان ایرانیان مسلمان، ریشه در چنین برداشت و فهمی دارد، اما آنان که در این عالم معنایی و هویتی به سر نمیبرند و درکی از باطن و ملکوت و حیات دینی ندارند، نمیتوانند این قطعات را مفصلبندی کنند.
چندی پیش آیتالله خامنهای(مدظله العالی) از دیدهها و نظرها پنهان بود تا دست تعدی دشمن به ایشان نرسد. این دوره مهجوریت، بر جامعه ایران به تلخی گذشت؛ هرچند پیامهای تصویری سهگانه، جرعههای گوارایی بود که صبر و بردباری را میسر میکرد. در 30 سال گذشته، اینچنین مهجوریتی تجربه نشده بود و این نخستین تجربه بود. جنگ با دشمنی که تجسم ابلیس است و هیچ قیدی وی را محدود نمیکند، چنین اقتضائی دارد. او در برابر دیدگان ما نبود، اما در میدان تدبیر و تصمیم بود و این بودن، تفوقِ کنونی ما را رقم زده است.
سرپنجه عقل قدسی ایشان، ایرانِ خدایی را همچنان ایستاده نگاه داشته است؛ چنین کسی، مایه قوام قوم ماست و شیرازه تداوم هویت اسلامی و انقلابیمان. هیچ فضل و نعمتی در این سطح نیست و ایران بدون او، به همان ایرانِ دورههای پیشین تبدیل میشود که میبازد و تحقیر میشود و کوچکتر میشود. این قطعه از خاک، به سبب چنین وجود قدسی و دلالتهای هویتی و معنایی آن، در مدار مقاومت و هیبت و شوکت قرار گرفته است.
آری، او در شب عاشورا آمد. و با چنین آمدنی میخواهد بگوید: من نواده حسین بن علیام؛ سید حسینیام؛ دور است از من بیم و خوف؛ عاشوراییام و همعهد با خون و حماسه و مقاومت. مرا از تهدید جبهه ابلیس، باک نیست. حاشا، گریختن من از میدان جنگ. در شب عاشورا، در کربلا میمانم برای فردای عاشورایی.
آیتالله خامنهای(مدظله العالی) به حسینه آمد، اما در زمانه حسینی؛ شب عاشورا. این تجلی ناگهانی در قاب رسانه، با زمانش معنی میشود. بافت و زمینه این آمدن، زمان است. پس این آمدن، آمدن عاشورایی است؛ یعنی شکستن اتهام ترس و تردید، و گشودن افق مبارزه و مقاومت. آن چفیه 20 ساله همیشگی نیز، چنین معنایی داشت و دارد، اما اینک، تاریخ انقلاب به تاریخ شب عاشورا، تأویل شد؛ عاشورایی که دیگر حاصلش، شهادت و اسارت نیست، بلکه فتوحات مقدمه عهد مهدوی است. منطق سرخ، اینچنین صورت عینی یافت.
ما حماسه حسین را با دو مفهوم میشناسیم: عاشورا و کربلا. عاشورا، زمان است و کربلا، مکان. در اینجا نیز نواده حسین، شب عاشورا و حسینیه را برگزید. جمع میان زمان و مکان سرخ. این تاریخ و این جغرافیا، هر دو حماسی و حسینی هستند. نمادهایی که از حقیقت باطنی آیتالله خامنهای حکایت میکنند و بنیان مواجهه ایشان را با دشمن، نمایان میکنند.
در ذهنیت روشنفکریِ سکولار، ایده ایرانِ منهای «مکتب» و «هویت» و «فرهنگ» با جهتگیری الهی و دینی وجود داشت و همین ایده را نیز بیان کرد. از اینرو، تصریح کرد که باید اینک از «ایدئولوژی اسلامی و انقلابی» عبور کنیم و مستقل از هر قید و انگاره و تفسیری، فقط و فقط، خود ایران را بهمثابه یک «جغرافیای مشترک»، مبنای وحدت ملی قرار بدهیم. میگفتند جامعه ایران، از اسلام عبور کرده و دیگر اسلام نمیتواند همبستگی اجتماعی بیافریند و چارهای جز عبور از ایده «ایران اسلامی» به «مطلق ایران» نیست. میگفتند باید قیدها و جهتها و ماهیتها را از ایران زدود، تا اجماع اجتماعی حاصل شود و یک چتر فراگیر برای همگرایی و انسجام به وجود بیاید.
آنها، چنین سودایی داشتند، اما مسئله این است که خواست و طلب خویش را به جامعه نسبت میدادند و مدعی بودند بر جامعه، چنین گذشته است و جامعه، تغییر ماهیت داده است. البته این برداشت از جامعه، برداشت حقیقی نبود، بلکه همچنان که اشاره شد، آرزو و میل آنهاست، اما این میل و آرزو را بهعنوان امر محقق و عینی مطرح میکردند تا شاید جامعه، باور کند که چنین شده است. این گفتنها، در جامه توصیف واقعیت اجتماعی بیان میشد و میشود، اما در پشت صحنه، در پی تجویز است و میخواهد چنین بشود. گاهی تکرار خواستها و آرزوها، باور ایجاد ایجاد میکند و واقعیت نیز همانگونه میشود که در مقام میل و اراده، توصیف شده است.
در ذهن آیتالله خامنهای(مدظله العالی)، هرگز چنین برداشتی از ماهیت جامعه ایران وجود ندارد. ایشان برخلاف روشنفکریِ سکولار، مایه اصلی هویت ملی ایرانیان را «اسلام» میداند، نه فقط جغرافیای خاکیِ مشترک. انقلاب اسلامی، از متن همین فضای معنایی مشترک برخاست و به تکوین نظام اسلامی انجامید، بلکه باید گفت در دوره پس از اسلام، ایران آنچنان در حقایق و معنایی اسلامی غوطهور شد که هویت جدید یافت و اسلام، به هسته محوری هویت ایرانیان تبدیل شد. این هویت، بهطور طبیعی ساخته شده و در گذر زمان، هرچه بیشتر تثبیت شد. این هویت تدریجی و مستمر، حاصل اراده کسی نبوده که بتوان آن را به امری بیرون از حیات طبیعی جامعه ایران نسبت داد. ایران بهمثابه یک جغرافیا، این «عالم معنایی» را انتخاب کرد و با آن انس گرفت و در آن، خود را بازتعریف و بازطراحی کرد.
به این ترتیب، تاریخ این جغرافیا، «تاریخ دینی» است و هیچ امری از لحاظ هویتبخشی در عرض آن نیست. به این جهت است که آیتالله خامنهای(مدظله العالی)، عناصر هویت ملی ایرانیان را «عقبه تاریخی»، «اسلام» و «انقلاب» میشمارد. این روایت، برخلاف روایت کسانی است که اسلام را از تاریخ و هویت ایرانیان میزدایند و ایران را سکولار و فاقد افق معنایی مشترک تعریف میکنند. امروز نیز هم هویت دینیشده، برجسته و کارساز است؛ چنانکه عظیمترین کنشهای جمعی ایرانیان، معطوف به اسلام است. این یعنی قدرت بسیجگری اسلام در ایران، همچنان حرف اول را میزند.
شعرِ «ای ایران»، دو نسخه دارد. نسخه نخست، ایدئولوژیزداییشده است که فقط از مطلق ایران سخن میگوید و هیچ نماد و نشانه هویتی در آن به چشم نمیخورد. این نسخه، عام و مطلق است؛ چنان که هر ملیتی میتواند گستره خاکی خویش را مبنا قرار بدهد و از همبستگی معطوف به آن سخن بگوید. اما نسخه دوم شعر «ای ایران»، ایدئولوژیک است؛ یعنی تمامیت هویت اسلامی ایرانیان در آن برجسته و آشکار شده است و خنثی و بیطرف نیست. ایران در روایت شعر دوم، هویت خاص دارد؛ بهطوری که در ایران جغرافیایی، یک روح دینی مشترک پدید آمده است که مبنای همبستگی اجتماعی شده است.
میان این دو روایت از ایران، تفاوت بسیار وجود دارد. شعر نخست، نشانهزدایی هویتی شده و به قدری عام است که چیزی جز جغرافیای خاکی مشترک را مبنا قرار نداده است؛ چنان که گویا این جغرافیا، فاید تاریخ است، چه رسد به تاریخ معنوی و دینی. اما در شعر دوم و تجدیدنظرشده، نشانههای هویتی، بیان شدهاند: میهنِ خدایی، صحنِ امام رضایی، ایرانِ ذوالفقار، ایران عاشورایی، بوی کربلا، بیرق سرخ سقّا، خط سرخ شهدا، دست خدا و غیرت حسینی. این ترکیب یعنی در این جغرافیا، تاریخ دینی حاکم است و غلبه دارد و اینچنین نیست که معنا و مفاهیم دینی در آن، حاشیهنشین و فرعی باشند. در این روایت، ایران به اعتبار اسلام، هویتمند شده و منزلت معنایی یافته و ارزش و فضیلت پیدا کرده است. این ایران، فقط ایران جغرافیایی نیست، بلکه ایرانِ تاریخی است؛ آن هم تاریخ دینی نه تاریخ سکولار.
اینکه گفته شود ابتدا باید ایران باشد تا بهواسطه این ایران، از اسلام دفاع بشود، مانند این است که بگوییم: باید ابتدا انسان وجود داشته باشد تا دین، موضوعیت بیابد؛ یا ابتدا باید انسان، آزاد باشد تا انتخاب دین و فضیلت دینی، معنا بیابد. این منطق را پیش از این، درباره بسیاری از موضوعات به کار بستهاند و از آن، تقدم انسان بر دین یا تقدم آزادی بر دین را نتیجه گرفتهاند، در حالی که این نگاه، مغالطه است. روشن است که ابتدا باید شیء در میان باشد تا آنگاه، ارزشها بر آن مترتب بشوند، اما این تقدم، زمانی است و اعتبار و وجاهت نمیآفریند. مسئله این نیست که کدام یک باید «تقدم زمانی» داشته باشند، بلکه این است که شیء در چه صورت، «هویت ارزشی» مییابد. این مسائل در فلسفه ارزشها مطرح شده و ملاک دینی آن نیز مشخص است. فقط و فقط، «ربط به اراده تشریعی الهی» است که به شیء و وجود و هستی خاص، ماهیت ارزشی میدهد. ایران نیز اگر «ایران اسلامی» باشد و انگاشته بشود، ارزش دینی دارد، وگرنه «ایران سکولار»، همان انگاره ناسیونالیسم غربی است. ایران به اعتبار امری بیرون از خودش، هویت ارزشی مییابد، نه بهصورت ذاتی و بهعنوان قطعهای از این کره خاکی. خاکها و قطعههای خاکی، بهصورت ذاتی و مستقل، هیچیک بر دیگری برتری ندارند.
همه مناقشهها درباره این موضوع در میان نیروهای فکری جبهه انقلاب، از اینجا شکل میگیرند که کسانی نسبت به وضع فکری جریان روشنفکری سکولار، آگاهی روزآمد ندارند و بهطور سنتی و بریده از عینیت نظر میدهند و نمیدانند در پُشت این ایدهها، چه جریانی ایستاده است و چه میخواهد. به عبارت دیگر، اینان گرفتار رئالیسم خام هستند و ایده را از بافت تاریخی و زمینه عینیاش جدا میبینند و تفسیر میکنند و عوامل غیرمعرفتی و انگیزهها و نیات را حذف میکنند. این فهم غیرتاریخی و زمینهزدوده، آفت قضاوتهای اجتماعی است.
روشنفکری سکولار، دهههاست که در پی استحاله هویتی و ایدئولوژیزدایی و تثبیت اجتماعی سکولاریسم است و به همین دلیل میخواهد با تحلیلها و تفسیرهای سکولاریستی و ایدئولوژیزداییشده، به طرح خودش نزدیک بشود. واقعگرایی خام، این نسبتها و طرحها را نمینگرد و از ساخت ذهنی روشنفکری سکولار، بیخبر است. ازاینرو، همواره حمل بر صحت میکند و نسبت به سکولاریسم تحلیلی، حساس نیست. گمان میکند که سخنگفتن روشنفکری سکولار از ایران، بهمعنی باور به ایران مبتنی بر تاریخ دینی است، در حالی که چنین نیست و ایران اینان در مقایسه با ایران ما، چیزی بیش از اشتراک در لفظ نیست. ایران در این روایت، انگاره رقیب اسلام و انقلاب و به معنی عبور از آن است، نه ایران آمیخته با اسلام و انقلاب.
روشنفکری سکولار، باوری به قید دینی و انقلابی برای ایران ندارد و مطلق آن را اراده کرده است، تا به این واسطه، از فرصت جنگ به نفع پیشبرد طرح ایدئولوژیزدایی استفاده کند. بر این اساس است که نظام اسلامی را در برابر جامعه قرار میدهد و جامعه را از آن، بریده و گسسته میانگارد و انسجام جامعه را نه معطوف به آن، بلکه خودبنیاد و مستقل قلمداد میکند. این یعنی هم دین را کنار میزند و هم انقلاب را و فقط یک جغرافیایی خاکی را، ملاک و معیار انسجام اجتماعی معرفی میکند.
تاریخ انقلاب اسلامی، از آغاز نیز گرهخورده با حماسه حسین بود و همه تحرک و جوشش و غلیان خویش را از عاشورا برگرفت. همه قطعههای وجودی انقلاب، ریشه در خاک کربلا داشتند و خود را در آن جغرافیایی ملکوتی، معنا میکردند. انقلاب بدون عاشورا، میسر و ممکن نبود، فعلیتهای انقلابی، بر عقل سرخ تکیه داشتند که حاصل آفرینش حسین در کربلا بود. آیتالله خامنهای(مدظله العالی) از میان همه گزینهها، شب عاشورا را برگزید تا به دشمن، پیام خاص مقاومت را بدهد و هویت دینیمان را به رخ او بکشد.
انتهای پیام