به گزارش ایکنا؛ حجتالاسلام سیدعلی طالقانی، عضو هیئت علمی گروه فلسفه دفتر تبلیغات اسلامی خراسان رضوی، 22 اسفند، در هفتمین دوره علمی - پژوهشی مشکات که به همت انجمن علمی دانشجویی الهیات دانشگاه امام صادق(ع) برگزار شد، به ایراد سخن پرداخت که متن آن را در ادامه میخوانید؛
در این جلسه، به گفتوگو در مورد شیوه زندگی حکیمانه یا به تعبیر دیگر، چگونگی زیست فلسفی یا فلیسوف شدن میپردازم. موضوعی که ابتدا مطرح شد، عنوان مفصلتری داشت که عبارت از «چگونگی زیست فلسفی و فیسلوف شدن و یا ابزارهای لازم برای یک دانشجوی فلسفه در طول تحصیل» بود. عنوان بلندی است و ادات «یا»، تفصیل ماتقدم است و تمرکز بحث بر روی چگونگی زیست فلسفی است. در خود عنوان مفروض گرفته شده که فلسفه میتواند به نحوهای زیست یا شیوه زندگی تبدیل شود و اکنون پرسش در مورد چگونگی چنین زیستی است.
فلسفه تعبیری یونانی است و از فیلوسوفیا گرفته شده است. سوفیا اصولاً به حکمت ترجمه میشود و فیلو به معنای دوستداری است و به این ترتیب فلسفه به معنای طلبالحکمه و یا حکمتاندوزی است. پس اگر بخواهیم با تعابیر فارسی امروزین استفاده کنیم، که البته واژههای دخیل عربی نیز در آن زیاد است و این از محاسن زبان معاصر فارسی محسوب میشود، بیان دیگر مسئله این است که چطور میتوان زندگی با محوریت طلبالحکمه داشت و زندگی همراه و یا مبتنی بر حکمتاندوزی داشت و همچنین دید ابزارهای لازم برای یک دانشجوی فلسفه در طول تحصیل چیست که ادامه همین پرسش است.
در اینجا باید قدری پرسش ثانوی را کاوید. مراد از تعبیر طول تحصیل را باید روشن کرد؛ یعنی تا قبل از اخذ مدرک است و با اخذ مدرک در هر مقطعی، شخص فارغالتحصیل میشود و دوره تحصیل حکمت و دوره حکمتاندوزی پایان مییابد؟ بعید میدانم کسی این تعریف را قبول داشته باشد. به بیان دیگر زیست فلسفی، زیستی برای تمام عمر است و تا پایان حیات دنیوی ادامه دارد و در حقیقت این حکمتجویی و حکمتاندوزی همانند تقواپیشگی است که باید تا پایان عمر ادامه داشته باشد. پس در تعبیر ابزارهای لازم برای دانشجوی فلسفه یا طالب فلسفه یا حکمتجو در طول تحصیل، یعنی در طول عمر. به تعبیر دیگر فلسفه یک شغل مادی نیست و شبیه کسب روزی مادی هم نیست که در یک دوره در زمانهای مشخصی در جستوجوی آن هستیم و آن را کسب میکنیم و میگوییم حاصل شده است. حکمتاندوزی نحوهای سلوک است و برای هر شخصی از یک زمانی آغاز میشود اما تا پایان عمر ادامه پیدا میکند.
از نظر گستردگی نیز حکمتاندوزی امری است که میتواند و بلکه شایسته است که تمام شئون حیات را در بگیرد و برهان این مسئله تابع روشن شدن معنای حکمت و روشن شدن معنای طلبالحکمه یا فلسفه است. پس چهبسا مناسب باشد که بحث را بیشتر بر چیستی فلسفه و به تبع آن، چیستی طلبالحکمه متمرکز کنیم و در ادامه تبیین شود که زیست فلسفی چه نوع زیستی است و طرق این نوع زیستن و شیوه حیات چیست.
شاید بهتر این است که تعبیر ابزار، تبدیل به طرق تحصیل فلسفه و یا تحصیل حکمت شود، هرچند تعبیر ابزار ما را به یاد ارغنون که عنوان آثار منطقی ارسطو است، میاندازد و دستکم نحلهای از نحلههای حکمتاندوزی، ابزار و وسیله به دست آوردن و دستیابی حکمت، قواعد منطقی دانسته شده است، اما در فلسفه اسلامی حتی از زمان ابن سینا این روش بخشی از شیوههای حکمتاندوزی شمرده شد و آرام آرام روشهای دیگری که نسبت وثیقتری با حقیقت حکمت دارند، جای آنها را گرفت. حال باید دید فلسفه چیست؟ دو معنا به نحو متعارف برای آن بیان میشود و به وفور این دو تعبیر مشاهده میشود؛ یک تعبیر با استفاده از تعابیر سنت فلسفی است که به آن فلسفه نظری میگوییم و تعبیر دیگر فلسفه عملی است.
فلسفه نظری بررسی مسائل کلی و بنیادی است. روشن است که این غیر از معنایی است که در آثاری مانند بدایه و نهایه آمده است که گفته شده فلسفه، علم به موجود بما هو موجود است. فلسفه به معنای تاریخی کلمه و به معنایی که از یونان باستان آغاز و در جهان منتشر شد و امروزه نیز دانشجویان و طلاب فلسفه را از این طریق میشناسند و به تعبیر دیگر این نحله حکمی بود که بر سایر نحلههای حکمی چیره شد. در همین نحله حکمی که امروزه نیز در غرب معاصر ادامه حیات میدهد، فلسفه دامنهای گستردهتر از بررسی موجود بما هو موجود دارد و به تعبیری، بررسی همه مسائل بنیادین و کلی است. ممکن است کسی بگوید بنیادیتر از مسئله وجود نداریم، اما این بحثانگیز است و وارد این زیربحث نمیشویم و روشن است که وجود یکی از همین بنیادیترین و کلیترین مسائل بشری است.
اما افزون بر آن، مسئله معرفت و شناخت، ارزشها اعم از ارزشهای اخلاقی و زیباییشناختی و مسئله نفس، ذهن یا مسئله زبان در حال حاضر به ویژه در رویکرد تحلیلی، رشتهای مستقل را به خود اختصاص داده است. برای مثال بحث در متافیزیک معطوف به وجود و یا موجود بما هو موجود است و آنچه در بدایه و نهایه آمده، بیان دیگری از متافیزیک است. اما رشته دیگری نیز در فلسفه وجود دارد که معرفتشناسی و یا اپیستمولوژی است و رشتههای دیگری نیز داریم که به موضوعات بنیادین میپردازند و کسانی که آشنایی اجمالی با این رشتهها داشته باشند، برایشان روشن است که مسائلی که در فلسفه اخلاق و ... مطرح میشود، مسائلی نیست که در متافیزیک مطرح میشود. لذا فلسفه یعنی بررسی نظری بنیادیترین و کلیترین مسائل.
تعبیر دیگر از فلسفه که شاخه مهم فلسفه است، به تعبیر برخی، نظریه و یا رویکرد و گرایش که تعیینکننده نحوه اعمال و رفتار ما از طریق مشخص کردن یک اصل راهنمای بنیادین است. این غیر از بررسی نظریهای به بنیادیترین و کلیترین مسائل است. به تعبیر دیگر در گرایش اول مسئله صرفا نظری است اما در گرایش دوم چهبسا نظری هم نباشد و حتی به نظر میرسد در میان توده چه در فارسی زبانها و ... نیز این را میبینیم و این تعبیر رایج است که میگویند فلسفه فلانی چنین است و منظور این نیست که دیدگاه او در پاسخ به مسائل بنیادی چنین است منظور این است که اصل راهنمای او در زندگی این است و اینچنین زندگی میکند. این تعبیر دیگری از حکمت عملی است. اگر چنین چیزی را در نظر داشته باشیم، پس حکمتاندوزی و یا طلب حکمت یکی از این دو وجه را پوشش میدهد.
اما بنده باید به حکمت بازگردم؛ تعریف زیست فلسفی یعنی زندگی با محوریت طلب حکمت و یا چنین اموری است و اگر حکمت را به این دو امر فروبکاهیم، زیست فلسفی یعنی زندگی با محوریت بحث و گفتوگو در مورد کلیترین و بنیادیترین مسائل که یک معنا است، اما در معنای دوم که ناظر به حکمت عملی است، زیست فلسفی زیستی متعهدانه به آن اصل راهنمای منتخب در زندگی است. یعنی همینطور حیران نباشیم و رفتارهای ناسازگار نداشته باشیم و براساس و بنیاد یک اصل اساسی راهنما در حیات زندگی کنیم و این میشود زیست فلسفی اما این با عنایت به معنای فلسفه ناظر به حکمت عملی است.
اما باید دید هدف یک دانشجوی فلسفی چیست؟ آیا مدرک گرفتن است؟ آیا استاد دانشگاه شدن است؟ عنوان اجتماعی کسب کردن است؟ واقعا اگر این باشد به نظر میرسد او کاسب است و نسبتی با فلسفه ندارد و به نظر میرسد این روش مناسبی برای کسب نیست، اگر اهداف اقتصادی و یا مادی باشد و دانشجو دنبال شهرت و اعتبار و عنوان باشد، طرق مناسبتری برای نیل به این اهداف وجود دارد. افزون بر اینکه حقطلبانه نیست که حکمت ابزاری برای رسیدن به ثروت و قدرت باشد. اگر کسی جویای ثروت و قدرت است راههای دیگر و مناسبتری برای آنها وجود دارد. پس هدف اصلی و غایت اصلی طلبه فلسفه و یا حکمتاندوز، باید خود حکمت باشد. نه اینکه حکمت پلی برای رسیدن به یک هدف دیگر باشد. پس هدف اخذ مدرک نیست و چه بسیارند کسانی که مدارک ظاهری آکادمیک را دارند، اما نسبتی با طلبالحکمه ندارند.
اما آیا طلبالحکمه با به خاطر سپردن و یادگیری و حفظ ذهنی اقوال حکما حاصل میشود؟ یا در بهترین حالت این مقدمهای برای نیل به حکمت است؟ اینکه ما استحضار کامل داشته باشیم و بر دیدگاههای افلاطون و ارسطو و ابن سینا و فارابی و ... مسلط باشیم و به آثار آنها ارجاع دهیم، آیا غایت نهایی حکمت است و یا حکمت فراتر از اینها است و چه بسا غیر از اینها است؟ اینها در بهترین حالت مقدمه حکمت و فلسفه هستند. چه بسا الآن تصور این باشد که حفظ دیدگاههای حکمای نامدار، فیلسوف شدن نیست و هدف اصلی یک دانشجوی فلسفه فیلسوف شدن است و نه مدرک گرفتن و فیلسوف شدن نیز غیر از معلم فلسفه شدن به معنای تسلط بر اقوال و حتی تسلط و مهارت کافی در تحلیل و تطبیق و مقایسه دیدگاهها است. هدف اصلی رسیدن به پاسخ آن پرسشهای بنیادین کلی و اصل راهنمای اساسی زندگی شایسته از طریق و دلیل آن است. بقیه در بهترین حالت مقدمه هستند.
اینجا است که لازم میآید به حقیقت حکمت بازگردیم تا ببینیم طلبالحکمه چیست. حکمت در عربی از ریشه حَکم و در یونانی سوفیا است که برخی گفتهاند صوفی نیز مشتق از سوفیا است هرچند این دیدگاه محققانه نیست. به نظر میرسد که حکمت با توجه به ریشه لغویاش که حکم و به معنای بازداشتن است و با تعبیر عقل همریشه است، منع و بازداشتن از نادرستی و ناراستی است. حکمت حقیقتا یعنی عصمت از نادرستی و ناراستی. اگر نادرستی را برای دیدگاههای کاذب به کار ببریم و ناراستی را برای رفتارهای ناشایست، جنبه نظری و عملی را پوشش دادهایم. پس حکمت نهایتا گونهای عصمت است؛ عصمت نظری و عملی و به همین دلیل است که فکر میکنیم، حکمای راستین و واقعی، انبیا(ع) و ائمه اطهار(ع) هستند که از حیث نظر و عمل معصوم هستند و به تعبیر دیگر و به بیان دیگر، حکمت، نهادن هر امری در جایگاه خود است.
انتهای پیام