گوشه‌‌هایی از معراج رسول اکرم(ص)
کد خبر: 4196213
تاریخ انتشار : ۱۲ بهمن ۱۴۰۲ - ۰۱:۲۵
در صحبت قرآن/ 323

گوشه‌‌هایی از معراج رسول اکرم(ص)

واقعه معراج، شور و غوغا و معرکه و نمایشگاهی در ادب و هنر پارسی به راه انداخته که در فرهنگ جهان نظیر ندارد. هیچ پادشاهی در جهان با چنین شکوه و عظمتی بر پرده نقاشی کلمات و رنگ‌ها و صورت‌ها جلوه نکرده است.

۳۶۵ روز در صحبت قرآن، نوشته استاد حسین محی‌الدین الهی قمشه‌ای، کتاب چهارم از مجموعه کتاب‌های جوانان و فرهنگ جهانی است. این مجموعه با هدف شناساندن فرهنگ و ادبیات به جوانان اولین بار سال ۱۳۹۰ به  همت نشر سخن تدوین و منتشر شده است.
 
کتاب «۳۶۵ روز در صحبت قرآن» ۳۶۵ قطعه کوتاه و بلند از قرآن برای آشنایی جوانان با تعلیمات فراگیر قرآن انتخاب شده و کوشش شده است که این گنجینه تصویری از ابعاد گوناگون کلام آسمانی برای مخاطب ترسیم کند.
 
این کتاب، تفسیر در معنی اصطلاحی کلمه مانند تفاسیری چون کشاف و مجمع البیان و امثال آن نیست، بلکه بیشتر انعکاسی از کتاب وحی در ادب عرفانی فارسی و اسلامی است و نگاهی دارد به قرآن از دیدگاه ادبی، زیباشناسی و اخلاقی، اجتماعی و عرفانی.
 
گروه اندیشه ایکنا به منظور بهره‌مندی مخاطبان خود از این گنجینه قرآنی و ادبی اقدام به انتشار قطعه‌هایی از کتاب «در صحبت قرآن» کرده است. سیصد و بیست و سومین قسمت از تحفه این کتاب با عنوان «گوشه‌‌هایی از معراج رسول اکرم» تقدیم مخاطبان گرامی می‌شود.

وَالنَّجْمِ إِذَا هَوَى ﴿۱﴾
مَا ضَلَّ صَاحِبُكُمْ وَمَا غَوَى ﴿۲﴾
وَمَا يَنْطِقُ عَنِ الْهَوَى ﴿۳﴾
إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْيٌ يُوحَى ﴿۴﴾
عَلَّمَهُ شَدِيدُ الْقُوَى ﴿۵﴾
ذُو مِرَّةٍ فَاسْتَوَى ﴿۶﴾
وَهُوَ بِالْأُفُقِ الْأَعْلَى ﴿۷﴾
ثُمَّ دَنَا فَتَدَلَّى ﴿۸﴾
فَكَانَ قَابَ قَوْسَيْنِ أَوْ أَدْنَى ﴿۹﴾
فَأَوْحَى إِلَى عَبْدِهِ مَا أَوْحَى ﴿۱۰﴾
مَا كَذَبَ الْفُؤَادُ مَا رَأَى ﴿۱۱﴾
أَفَتُمَارُونَهُ عَلَى مَا يَرَى ﴿۱۲﴾
وَلَقَدْ رَآهُ نَزْلَةً أُخْرَى ﴿۱۳﴾
عِنْدَ سِدْرَةِ الْمُنْتَهَى ﴿۱۴﴾
عِنْدَهَا جَنَّةُ الْمَأْوَى ﴿۱۵﴾
إِذْ يَغْشَى السِّدْرَةَ مَا يَغْشَى ﴿۱۶﴾
مَا زَاغَ الْبَصَرُ وَمَا طَغَى ﴿۱۷﴾
لَقَدْ رَأَى مِنْ آيَاتِ رَبِّهِ الْكُبْرَى ﴿۱۸﴾ 

و سوگند به ستاره (درخشان نبوت) هنگامی که از فراز عالم قدس فرو آید (1) که یار و دوست شما (محمد) در گمراهی وناراستی نیست(2) و او هیچگاه از هوای دل خویش سخن نمی‌گوید(3) این قران نیست مگر آنچه بر او وحی شده است(4) آن فرشته نیرومند، روح‌الامین(یا جبرئیل یا روح‌القدس) او را به وحی الهی دانا کرده است(5) آن جبرئیل ملک مقتدری است که به خلقت کامل (دو صورتی ملکوتی) بر رسول جلوه کرد(6) و آن رسول در افق اعلای کمال و انسانیت بود(7) آنگاه آن فرشته بدو نزدیک شد(8) باز پیش‌تر آمد چندان که به فاصله دو کمان یا شاید نزدیکتر با او قرار گرفت(9) پس خداوند به بنده خود وحی کرد آنچه را که وحی کرد (و هیچ کس از آن آگاه نیست)(10) در آن مقام، قلب پیامبر(ص) آنچه را دید انکار نکرد(11) آیا شما در آنچه او به چشم خود دید شک و تردید دارید(12) در حالی که پیامبر بار دیگر نیز با او دیدار کرد(13) در بلندای درخت سدرة المنتهی(14) جایی که بهشت متقیان نیز در آن مقام است(15) کس را آگاهی نیست که سدره را در آن هنگام چه اسراری از نور الهی در خود پیچیده(16) چشمهای پیامبر یک جهت در آن نور بود و هیچ به این سوی و آن سوی متمایل نشد(17) همانا که او آیات کبرای پروردگار خویش را مشاهده کرد(18). 

ستاره درخشان نبوت از آسمان غیب در فضای عالم ناسوت ظاهر شده است: 

ستاره‌ای بدرخشید و ماه مجلس شد

دل رمیده ما را انیس و مونس شد (حافظ) 

دوش در استارگان غلغله افتاده بود

کز سوی نیک‌اختران اختر اسعد رسید (دیوان شمس) 

پس از سوگند بدین ستاره فرخنده خداوند روی در عامه مردمان کرده می‌فرماید: این دوست و مصاحب شما که دعوی پیغمبری دارد گمراه نشد و دستخوش وساوس شیطانی نیست نیز از هواهای نفسانی و خواست‌ها و آرزوهای خود سخن نمی‌گوید و این آیات که بر زبان او جاری است جز آنچه خداوند توسط روح‌الامین بر دل او وحی فرموده چیز دیگر نیست و آنچه از علم و حکمت می‌گوید همه را آن روح‌الامین و آن فرشته که جبرئیل نام دارد به او تعلیم کرده است و آن جبرئیل ملک مُقربی است صاحب اقتدار و در منتهای جمال و کمال که در عالی‌ترین افق روحانی قرار دارد و آن روح‌الامین (در شب معراج) هر دم به پیامبر نزدیک‌تر شد و نزدیکتر شد تا آنجا که بیش از قدر دو کمان با او فاصله نداشت و شاید از فاصله دو کمان نیز نزدیکتر بود و هنگامی که به این درجه به پیامبر(ص) نزدیک شد بر او وحی کرد حقایقی را که وحی کرد، و کس نداند که در آن دم در گوش محمد چه رازها گفت و در چشم محمد چه نقش‌ها آورد: در این مقام قلب پیامبر(ص) هر آنچه را که از مکاشفات غیبی دید به تمامی دل پذیرفت و هیچ تکذیبی نکرد. آیا شما تردید دارید در آنچه که او از اسرار غیب مشاهده کرده است؟ و باز پیامبر(ص) یک بار دیگر آن ملک مقرب را بر شاخسار سدرة المنتهی که نام درخت معرفت در بهشت است و تمامی بهشت در زیر شاخ و برگ آن درخت قرار دارد مشاهده کرد و آن درخت معرفت پیامبر(ص) را در خود پوشانید و چشم پیامبر(ص) به هیچ روی بدین سوی و آن سوی میل نکرد و بلکه یکسره در آن حقیقت نورانی نگریست و آیات بزرگ پروردگار خویش را مشاهده کرد. 

هر دم از روی تو نقشی زندم راه خیال
با که گویم که در این پرده چه‌ها می‌بینم (حافظ) 

این آیات نورانی و حیرت انگیز منبع هزاران الهام و اشراق برای شاعران آسمانی و اصحاب معرفت بوده است که هر یک به نگاهی جلوه دیگری از این اشارات را در تمثیلات بدیع شاعرانه بیان کرده‌اند: آن کس که از هوای نفس خود سخن نمی‌گوید به تمثیل همان نی مولاناست که از خود به کلی خالی شده و تنها آنچه را که در او می‌دمند می‌گوید: 

دمدمه‌ای این نای از دمهای اوست
های و هوی روح از هیهای اوست 
عاشقان نالان چو نای عشق همچون نای‌زن
تا چه‌ها در می‌دمد هر دم در این سُرنای تن (دیوان شمس) 

افق اعلام را مرتبه کمال انسانی دانسته‌اند که پیامبر(ص) در شب معراج بدان صعود کرد و در آن افق بلند از عالم ملکوت بود که آن ملک مقرب به او نزدیک شد و آن ملک مقرب را به حقیقت تجلی معرفت ذات الهی دانسته‌اند و در این معراج پیامبر(ص) به حقیقت هر دم به پروردگار خویش نزدیک‌تر می‌شد تا به مقام قاب قوسین رسید که آن تخت و دیهیم خرد و دانایی است و از آن نزدیک‌تر عشق و وصال است که او را با پروردگار خویش حاصل آمد و این خلوت «او ادنی» است. در این خلوت عشق بود که نجوای عاشقانه وحی در گوش دل او طنین افکند وحیی که از گفت و صوت و کلمه و کلام و آیه و سوره بیرون است و به همین جهت به علت عظمت آن وحی از آن به ایهامی لطیف یاد شد و تعبیر چنین است که «به او وحی شد همان چه که به او وحی شد» و به تعبیر محیی الدین و سپس مولانا«فیه ما فیه» یعنی «در آن است  آنچه در آن است» و نیز گفته‌اند که در آن شب معراج که از هزار ماه روشن‌تر بود چشم‌های پرقوت پیامبر(ص) که به تعبیر شاعران«سرمه ما زاغ» داشت، خیره نشد و تیره نشد و به علت شدت نور چشم به این سوی و آن سوی میل نکرد بلکه یک دل و یک جهت در آن نور نگریست و در این حال بود که آیات بزرگ الهی را مشاهده کرد. 

زان گل و زان نرگس کان باغ داشت
دیده او سرمه ما زاغ داشت  (نظامی، مخزن الاسرار) 

یعنی آن همه عجایب و لطایف که در آن باغ آسمانی بود چشمان عاشق‌صفت پیغمبر را مسحور نکرد بلکه او یکدل و یک‌جهت در معشوق خویش نگریست و گفت: 

نثار روی تو هر برگ گل که در چمن است
فدای قد تو هر سروبُن که بر لب جوست (حافظ) 

گذاری کن ز کاف و نون کونین
نشین بر قاف قرب«قاب قوسین» (گلشن راز 

قاب قوسین او در آن اثنا
از دنی رفت سوی« او ادنی» (نظامی، هفت پیکر) 

کسی که شب به خرابات« قاب قوسین» است
درون دیده پر نور او خُمار لقاست (دیوان شمس)

قاب قوسین یعنی به اندازه دو کمان، و عارفان این دو کمان را دو نیمه دایره انسان کامل دانسته‌اند که یک نیمه قوس نزول و هبوط و یک نیمه قوس صعود و معراج است و در این تعبیر اشارتی هست به اینکه همه مدارج هستی مدار وجود انسان است و اوست که از اعلا علیین تا اسفل السافلین را تجربه می‌کند و آنکه فرشتگان گفتند آدمی در زمین فساد و خونریزی خواهد کرد بیان بخش اسفل از ظهور مراتب آدمی است و به همین جهت خداوند آن را نفی نفرمود بلکه فرمود من چیزی می‌دانم که شما نمی‌دانید.

اما مقام «او ادنی» بازگشت آدمی به پروردگار خویش و محو شدن همه مراتب انسانی در مرتبه الهی است و این کمال نزدیکی است و این است معنی «کلمة الهیه» که محیی الدین خاص حضرت آدم دانسته است. 

واقعه معراج، شور و غوغا و معرکه و نمایشگاهی در ادب و هنر پارسی به راه انداخته که در فرهنگ جهان نظیر ندارد. هیچ پادشاهی در جهان با چنین شکوه و عظمتی بر پرده نقاشی کلمات و رنگ‌ها و صورت‌ها جلوه نکرده است. معراج‌های ادب پارسی به حقیقت حماسه جمال و جلال انسان است که در شخصیت حضرت محمد(ص) متجلی شده و صلای عامی است بر همه مردمان که هان بنگرید گوهر ذات آدمیت را که چگونه به سوی محبوب ازلی خویش پیش می‌رود تا جان و جهان را در پای آن کس بیفشاند که خود به تنهایی جان جهان است. 

دید معشوق خویش را به‌درست
دیده از هر‌چه دیده بود بشست  (نظامی، هفت پیکر) 

در حلقه قصه‌پردازان شب معراج، معرکه‌های نظامی بر چار سوق شعر بیشترین مشتری را به جادوی سخن جذب کرده است و اگر کسی چهل سال هر شب در این حلقه حاضر شود و هر شب نمایشنامه معراج را در پنج پرده تماشا کند هرگز ملول نخواهد شد بلکه آهسته آهسته چنان به وجد می‌آید که خود نیز بر براق همت می‌نشیند و راهی آسمان می‌شود چنانکه شیخ محمود فرمود: 

برو اندر پی خواجه به اسرار
تماشا کن همه آیات کبری 

و الهی قمشه‌ای با تعمیم وسیع‌تر از اندیشه معراج گفت: 

بر براق همت نشین و یک شب
حلقه مهر و مه را به در زن ای دل 

صحنه‌هایی از پرده چهارم معراج را در هفت پیکر نظامی تماشا می‌کنیم. در پرده چهارم نظامی به مناسبت داستان هفت گنبد و هفت رنگ هفته گذرا پیامبر(ص) را از هفت آسمان در هفت رنگ هر یک مناسب با آن آسمان و مناسب با رنگ روزهای هفته نقاشی کرده است: در آغاز علت معراج را تنگنا و خفقان عرصه ماده و مدت معرفی می‌کند و آنگاه تجلی جبرئیل امین بر پیامبر امین و نشستن بر براق برق سیر و سپس عبور از آسمان‌ها و گذر از مقام قاب قوسین تا رسیدن به دیدار را با قلم‌موی سحّار خویش که گویی به اطوار گوناگون در رقص و دست‌افشانی است ترسیم کرده است: 

چون نگنجید در جهان تاجش
تخت بر عرش بست معراجش
سربلندیش را ز پایه پست
جبرئیل آمد بُراق به دست 
گفت بر باد نه پی خاکی
تا زمینت گردد افلاکی 
عطرسایان شب به کار تواند
سبز‌پوشان در انتظار تواند
نازنینان مصر این پرگار
بر تو عاشق شدند یوسف وار 
خیز تا در تو یک نظاره کنند
هم کف و هم تُرنج پاره کنند 
چون محمد ز جبرئیل به راز
گوش کرد آن پیام گوش نواز 
زان سخن هوش را تمامی داد
گوش را حلقه غلامی داد 
دو امین بر امانتی گنجور
این ز دیو از آن ز دیو سیرت دور 
آن امین خدای در تنزیل
وین امین خرَد به قول و دلیل 
آن رساند آنچه بود شرط پیام
وین شنید آنچه بود سرِ کلام 
در شب تیره آن سراج منیر 
شد ز مُهر مراد نقش‌پذیر
برق کردار بر بُراق نشست
تازیش زیر و تازیانه به دست 
هر چه را دید زیر گام کشید
شب لگد خورد و مه لگام کشید 
سرعت عقل در جهانگردی
جنبش روح در جوانمردی
می‌برید از منازل فلَکی
شاهراهی به شهپر ملکی 
ماه را در خط حمایل خویش
داد سر‌سبزی از شمایل خویش 
بر عطارد ز نقره‌کاری دست
رنگی از کوره رصاصی بست
زهره را از فروغ مهتابی
برقعی برکشید سیمابی
گرد راهش به ترکتاز سپهر
تاج زرین نهاد بر سرِ مهر 
سبز پوشید چون خلیفه شام
سرخ‌پوشی گذاشت بر بهرام 
مشتری را ز فرق سر تا پای
درد سر دید و گشت صندلی‌سای
تاج کیوان چون بوسه زد قدمش
در سواد عبیر شد علَمش
چون حجاب هزار نور درید
دیده در نور بی‌حجاب رسید 
«گامی از بود خود فراتر شد
تا خدادیدنش میسّر شد» 
دید معبود خویش را بدرست
دیده از هر چه دیده بود بشست
دیده بر یک جهت نکرد مقام
کز چپ و راست می‌شنید سلام 
شربت خاص خورد و خلعت خاص
یافت از قرب حق برات خلاص 
جامش اقبال و معرفت ساقی
هیچ باقی نماند، در باقی 
با مدارای صد هزار درود
آمد از اوج آن مدار فرود 

مولانا نیز در بیان کوتاهی که از معراج کرده شور عارفانه و حسن ملاحت عشق را به نمایش گذاشته است: 

چون گذشت احمد ز سدره مرصدش
از مقام جبرئیل و از حدش
گفت جبربلا بپر ای پرده‌سوز
من به اوج خود نرفته‌استم هنوز 
گفت بیرون زین حد، ای خوش فرّ من
گر برون پرم، بسوزد پرّ من 
جبرئیلا گر شریفی ور عزیز
تو نیی پروانه نیندیشد ز سوز 
حیرت اندر حیرت آمد زین قصص
بیهشی خاصگان اندر اخس 
بیهشی‌ها جمله اینجا بازی است
چند جان داری که جان‌پردازی است(مثنوی) 

همچنین سعدی در آغاز بوستان پس از نعت پیامبر اکرم(ص) سخن کوتاهی نیز از معراج دارد که باز مانند مولانا به واقعه توقف جبرئیل در سدره پسنده کرده است: سخنی نه به غمزه واطوار نظامی اما صاف و شفاف و روان چون آب فرات:

شبی برنشست از فلک درگذشت
به تمکین و جاه از ملَک درگذشت
چنان گرم در تیه قربت براند
که در سدره جبریل از او بازماند 
بدو گفت سالار بیت‌الحرام
که ای حامل وحی برتر خرام 
چو در دوستی مخلصم یافتی
عنانم ز صحبت چرا تافتی 
بگفتا فراتر مجالم نماند
بماندم که نیروی بالم نماند 
اگر یک سر موی برتر پرم
فروغ تجلّی بسوزد پرم 
نماند به عصیان کسی در گرو
که دارد چنین سیدی پیشرو 

اینک بنگرید لسان‌الغیب حافظ شیرازی را که جمال سخنش مسیحا را در فلک و سیه‌چشمان کشمیری را در زمین به رقص آورده است چگونه شور و غوغای نظامی و اشراق مولانا و شفافیت سعدی را به هم آمیخته و در یک بیت نقاشی معراج را خوش‌تر از کمال‌الدین بهزاد بر پرده آورده است: 

مست بگذشتی و از خلوتیان ملکوت
به تماشای تو، آشوب قیامت برخاست 

رساله معراج نامه ابن‌سینا به فارسی برای آنان که در سودای کشف رموز قصه معراجند خواندنی است. متن کامل این رساله در مجموعه سه‌جلدی هزار سال نشر پارسی با توضیحات لغوی آمده است. 

کتاب بسیار زیبایی نیز با عنوان معراجنامه، سفره معجزه‌آسای پیامبر(ص) به قلم«ماری رزسگای» اخیرا با ترجمه روان و قابل فهم خانم دکتر مهناز شایسته‌فر همراه با تصاویر بسیار از نگارگری سنتی ایران به طبع رسید که مطالعه آن نیز برای علاقمندان به رمز و رازهای معراج پیامبر موهبتی است. 

در داستان معراج پرسش مهم این نیست که معراج جسمانی با روحانی بوده است یا در کدام شب واقع شده و جبرئیل بر چه صورت و براق بر چه قامت بوده است. بلکه پرسش رندانه این است که چگونه می‌توان همراه آن رسول به معراج رفت.

ویلیام بلیک؛ شاعر و نقاش شهودی انگلیسی در قرن هجده، پیرو مکتب رمانتیک در اروپا، در مقالات خود گفته است: هر شاعری به معراج می‌رود آیات کبرای الهی را شخصاً مشاهده و تجربه می‌کند و چون باز می‌گردد سخت حیران می‌شود که چگونه این رازها را با مردمان در میان گذارد و چگونه اسرار ملکوت را به زبان عالم مُلک بازگو کند پس به ناچار وام می‌گیرد زمین و آسمان و ماه و خورشید و لبخند کودکان و صدای گوسفندان را و آنها را به آن شاهدان غیبی حامله می‌کند تا در دل انسان شمایلی از آن حوریان و پریان اگر استعداد داشته باشند زاده شود. 

این کاری است که هم قرآن کرده است و هم شاعران جهان از این شیوه حامله کردن صورت‌های مانوس به حقایق نامانوس بهره گرفته‌اند و این‌همه داستان‌ها که می‌گویند و شعر و غزل و ترانه و شب و صبح و پیراهن و کلاه و زلف و شراب و ساقی و می‌ و محبوب و خط و خال همه مریمانی هستند آبستن به مسیح معنای عشق.

انتهای پیام
captcha