به گزارش ایکنا از خوزستان، یکی از وقایع جنگ تحمیلی عراق علیه ایران، بمباران ۴ آذر سال ۱۳۶۵ در اندیمشک است. در این بمباران، ۵۴ فروند هواپیمای بمب افکن و شکاری به آسمان اندیمشک هجوم آوردند و به مدت یک ساعت و ۴۵ دقیقه، راه آهن، مرکز شهر، بازار و دهها نقطه دیگر شهر را مورد اصابت بمب و راکت قرار دادند.
بیمارستان شهید کلانتری اندیمشک در آن سالها زیر مجموعه درمانی قرارگاه کربلا بود و بالاترین آمار مراجعه را آن روز داشت. ایکنای خوزستان با غلامحسین محمدپور، که در آن روزها مسئول اورژانس این بیمارستان بود به گفتوگو پرداخته است که تقدیم مخاطبان میشود.
غلامحسین محمدپور، مسئول اورژانس بیمارستان شهید کلانتری در دوران دفاع مقدس گفت: بیمارستان شهید کلانتری در اندیمشک و در دوران دفاع مقدس یک وزنه بود. این بیمارستان، مجروحان جبهه میانی؛ دهلران، مهران، موسیان، شرهانی، ابوقریب و مناطق دیگر را پوشش میداد. مکان این بیمارستان پیش از شروع جنگ، کارخانه «تراورس بتنی راهآهن» بود اما با توجه به وضعیت جنگی شهر و با هدف پوشش جبهههای میانی، بخشی از آن تبدیل به بیمارستان شد. محوطه بیمارستان وسیع و دارای ساختمانهای متعدد و فضای مناسبی برای تبدیل شدن به بیمارستان و نگهداری مجروحان بود.
از سال 64 وارد بیمارستان شهید کلانتری اندیمشک شدم. پیش از آن نیروی بهداری جنوب در لشکر 7 ولیعصر(عج) بودم. در سالهای اول جنگ تحمیلی، دورههای پزشکیاری را گذراندم. در آن دوران بهداری جنوب، دورههای آموزشی شش ماهه در دانشگاه شهید چمران اهواز برگزار میکرد. پس از آن دوره، به لشکر 7 ولیعصر(عج) معرفی شدم که مقر آنها در ساحل شرقی کرخه در اندیمشک بود.
در عملیات بدر، فاو و غیره بهعنوان پزشکیار در گردانها حضور داشتم. در عملیات فاو شیمیایی شدم و چون وضعیت ریه و چشمهایم وخیم بود، بعد از بهبودی نسبی مرا به بیمارستان شهید کلانتری اندیمشک مأمور کردند تا در آنجا خدمت کنم.
با توجه به اینکه تجربههای خوبی در مناطق عملیاتی کسب کرده بودم، بهعنوان نیروی اورژانس در بیمارستان شهید کلانتری مشغول خدمت شدم. بعد از مدتی مسئول شیفت اورژانس و سپس مسئول اورژانس بیمارستان شدم. شیفتها در اورژانس 12 ساعتی بود.
زمانی که اندیمشک در 4 آذر سال 65 بمباران شد، بنده مسئول اورژانس بیمارستان بودم. اورژانس بیمارستان 24 تخت داشت. بنده در جنگ، حمله هوایی و بمباران زیاد دیده بودم، ولی بمبارانی با این وضعیت ندیده بودم. تصور کنید وقتی هواپیما یک نقطه شهر را میزند، نقطه دیگر امن است و میتوان به آن پناه گرفت، اما آن روز این طور نبود، وقتی بمبی به یک گوشه شهر برخورد میکرد، مردم به سمت دیگر شهر پناه میبردند، اما شاهد بمباران جای دیگر بودیم. رعب و وحشت در شهر ایجاد شده بود. هیچ جایی از شهر احساس امنیت نمیکردیم. به هر جای شهر نگاه میکردی زن و بچه و پیر و جوان پراکنده به سمتی فرار میکردند.
در زمان بمباران در خانه واقع در کوی شهدا بودم و شیفتم نبود هم به فکر خانوادهام بودم و هم به مسئولیتم در اورژانس فکر میکردم. نمیتوانستم بمانم؛ سوار موتورم شدم و به سمت بیمارستان حرکت کردم. از بلوار راهآهن رفتم. ایستگاه راهآهن بمباران شده بود. پیکرها دور میدان راهآهن افتاده بودند. شاخههای بزرگ درختان کُنار شکسته و روی زمین افتاده بود. پیکرهای رزمندگانی که در قسمت بلیط فروشی منتظر بودند، توی خیابان غرق خون بودند. میخواستم با موتور رد شوم، راهی برای عبور نداشتم. پیکرها، شاخههای شکسته درخت کُنار و دیوارهای خراب شده راهی برای عبور نگذاشته بود. به سختی از آنجا گذشتم. زیاد به اطراف دقت نکردم، ولی موقع دور شدن از میدان راهآهن دیدم یک پا از درختی آویزان است. وقتی به اورژانس رسیدم، داشتند مجروحان را به سمت بیمارستان میآوردند.
اورژانس 24 تخت داشت، اما تعداد مجروحان زیاد بود و همه همزمان به سمت بیمارستان منتقل میشدند. در چنین شرایطی شیرازه کار از دست انسان میرود. مجروحینی بودند که در حال شهادت بودند، مثلاً به شکمشان ترکش خورده بود. ما در اصطلاح پزشکی به آنها «شکم حاد» میگوییم. بار ترافیک مجروح، سنگین بود. اولین کاری که کردیم این بود که مجروحان را براساس وضعیت حالشان تفکیک کردیم؛ مجروحینی بودند که اگر طی یک ساعت آینده به اتاق عمل نمیرفتند، شهید میشدند. آن زمان بیمارستان چهار، پنج اتاق عمل فعال داشت. تعدادی را به اتاق عملها فرستادیم. در راهروها، مجروحانی در نوبت عمل بودند. مجروحان ضربه مغزی و... را همراه پزشکیار به اهواز اعزام کردیم. بیمارستان شهید کلانتری به جز آمبولانسهای اورژانس، ۳۰ آمبولانس مخصوص انتقال مجروحها از مناطق عملیاتی داشت.
تعدادی از مجروحین که حالشان وخیم نبود به بخشهای دیگر و خارج از اورژانس میفرستادیم که بتوانیم به مجروحین دیگر رسیدگی کنیم. اوضاع جوری بود که خودم که مسئول اورژانس بودم، مجروحان را تفکیک میکردم.
عده زیادی از مجروحان روی برانکاد داخل راهروها بودند و راه رفتن در راهروها سخت بود. یکی از مجروحان وقتی داشتم عبور میکردم روپوشم را کشید. برگشتم دیدم خانمی است که مجروحیتش شدید است. نفسهای آخرش بود، او را به اتاق عمل بردیم و نجات پیدا کرد.
یک قطار از مجروحین را به تهران اعزام کردیم، تا بار ترافیکی مجروحین را کم کنیم. نفسهای شهر به شماره افتاده بود اما دلاورهای دفاع مقدس همچنان در صحنه ایستادگی کردند.
گزارش از کامله بوعذار خبرنگار ایکنا خوزستان
انتهای پیام