دلایل خاتمی پیامبر اسلام(ص)
کد خبر: 4002204
تاریخ انتشار : ۱۳ مهر ۱۴۰۰ - ۱۱:۱۹

دلایل خاتمی پیامبر اسلام(ص)

اسلام کامل‌ترین و آخرین دین الهى و پیامبر آن آخرین رسول الهى است و بعد از پیامبر اسلام، پیامبر دیگرى نخواهد آمد. همه مسلمانان بر این عقیده اجماع و اتفاق نظر دارند و تا به حال هیچ مسلمانى منکر این عقیده نبوده است.

خاتمیت پیامبر اسلامعلاوه بر اتفاق نظر مسلمانان، قرآن و احادیث قطعى اصل خاتمیت پیامبر اسلام را اثبات مى‏‌کند. قرآن مى‌‏فرماید: ما كانَ مُحَمَّدٌ أَبا أَحَدٍ مِنْ رِجالِكُمْ وَ لكِنْ رَسُولَ اللَّهِ وَ خاتَمَ النَّبِيِّينَ وَ كانَ اللَّهُ بِكُلِّ شَيْ‌ءٍ عَلِيماً؛ محمد (ص) پدر هیچ یک از مردان شما نیست ولى فرستاده خدا و خاتم پیامبران است و خدا همواره بر همه چیزى داناست.

خاتم، دلالت بر این مى‏‌کند که با نبوت مهر خورده و این مهر شکسته نخواهد شد و پیامبر دیگرى با شریعتى جدید نخواهد آمد و به عبارت دیگر خاتم به معناى چیزى است که به وسیله آن پایان داده مى‏‌شود و چون خاتم به معناى پایان دادن است پیامبر اسلام، پایان‌بخش نبوت است و خاتم الانبیاء بودن پیامبر به معناى خاتم المرسلین بودن هست، زیرا مرحله رسالت مرحله‏‌اى فراتر از نبوت است که با ختم نبوت رسالت نیز خاتمه مى‏‌یابد.

روایات فراوانى نیز از پیامبر(ص) و ائمه‌اطهار(ع) وارد شده که بر همین معنا پافشارى مى‏‌کنند و این که برخى خاتم را به معناى انگشتر و چیزى که مایه زینت به حساب آورده‏‌اند به خاطر همین است که نقش مهره را بر روى انگشتر هایشان مى‏‌کندند و بوسیله آن نامه‌‏ها را مهر مى‏‌کردند که این مهرکردن حکایت از پایان نامه داشت. از این‌رو با دقت در روایات ذیل مى‏‌توان پرده از ابهام این واژه برداشت.

انس مى‌‏گوید: از رسول خدا (ص) شنیدم که مى‏‌فرمود: «انا خاتم الانبیاء و انت یا على خاتم الاولیاء و قال امیرالمؤمنین(ع): ختم محمد(ص) الف نبى و انى ختمت الف وصى...»؛ من پایان‌دهنده پیامبران و تو یا على پایان‌بخش اولیاء هستى و امیرالمؤمنین(ع) فرمود: محمد پایان‌بخش هزار پیامبر و من هزار وصى را پایان بخشیدم.

پیامبر(ص) فرمود: «انا اول الانبیاء خلقاً و آخرهم بعثاً»؛ من از نظر آفرینش اولین و از حیث بعثت آخرین پیامبرم.

پیامبر(ص) فرمود: «مثل من در بین پیامبران، مانند مردى است که خانه‌‏اى را بنا کرده و آراسته است، مردم برگرد آن بگردند و بگویند: بنایى زیباتر از این نیست جز این که یک خشت آن خالى است؛ «فانا موضع اللبنة، ختم بى الانبیاء»؛ و من پرکننده جاى آن خشت خالى هستم از این‌رو نبوت پیامبران به من ختم پذیرفت.

امام باقر(ع) فرمود: «ارسل الله تبارک و تعالى محمّداً الى الجنّ و الانس عامّة و کان خاتم الانبیاء و کان من بعده اثنى عشر الاوصیاء».

حق‌تعالى در خطاب به حضرت زکریا فرمود: «یا زکریّا قد فعلت ذلک بمحمّدٍ ولا نبوّة بعده و هو خاتم الانبیاء»؛ پیامبر اسلام، حضرت محمد (ص) ختم پیامبران بوده و پیامبرى بعد از او نیست.

حضرت موسى بن عمران(ع) نیز همچون سایر پیامبران این حقیقت را بر زبان آورده است که پیامبر اسلام حضرت محمد (ص) خاتم پیامبران است؛ «قال رسول الله: و فیما عهد الینا موسى بن عمران(ع) انّه اذا کان آخر الزّمان یخرج نبىّ یقال له «احمد»(ص) خاتم الانبیاء لا نبىّ بعده، یخرج من صلبه ائمّة ابرار عدد الأسباط»؛ بعد از او پیغمبرى نیست و از صلب او دوازده پیشوا به تعداد اسباط بنى اسرائیل خارج مى‌‏شوند.

پیامبر (ص) همچنان فرمود: جبرئیل هنگام ظهر بر من نازل شد و گفت: یا محمد(ص) خداوند تو را سید پیامبران و على را سید اوصیاء قرار داد... «محمد سید النبیین و خاتم المرسلین و جعل فیه النبوة...»؛ محمد سید پیامبران و خاتم رسول است و در او نبوت را قرار داد.

حضرت مسیح (ع) - بنا به نقل انجیل یوحنّا - فرمود: «انّى سائل ربّى ان یبعث الیکم «فارقلیط» آخر یکون معکم الى الابد و هو یعلّمکم کلّ شى‏ءٍ»؛ من از پروردگارم خواستم براى شما «فارقلیط» دیگرى (یعنى حضرت محمد(ص) را مبعوث فرماید که تا ابد با شما باشد و هر چیز را به شما بیاموزد.

امام محمدباقر (ع) در تفسیر آیه «ما کان محمّدٌ ابا احدٍ من رجالکم ولکن رسول اللّه و خاتم النّبییّن» مى‌‏فرماید: خاتم النبیین یعنى پیامبرى بعد از حضرت محمد(ص) نخواهد بود.

پرسش‌هایى درباره خاتمیت

از دیرباز پیرامون مسأله خاتمیت پرسش‌هایى مطرح بوده که امروزه نیز احیاناً در قالب‌‏هاى نوینى شکل گرفته و پاره‌‏اى اشکال‏‌هاى جدید نیز بر آن افزوده شده است.با توجه به سیر تکاملى بشر، چگونه انسان مى‏‌تواند از رهبرى آسمانى محروم باشد؟ آیا قوانین عصر نبوت مى‏‌توانند در این روزگار جوابگو باشند؟ آیا با قطع شدن وحى و نبوت. باید انسان از ارتباط با جهان غیب محروم بماند؟ حجیت و ولایت دینى از آن پیامبر(ص) است و بابسته شدن دفتر نبوت به مهر خاتمیت شخصیت هیچ‌کس پشتوانه سخن او نیست، بدین معنا که خطاب پیامبران نوعاً آمرانه، از موضع بالا و غالباً بدون استدلال است، به قرآن و دیگر کتب آسمانى به ندرت استدلال‏‌هایى، مانند: «لو کان فیهما الهة الاّ اللّه لفسدتا»؛ یافت مى‏‌شود و از این‌رو شیوه سخن پیامبران این است که «ما على الرّسول الاّ البلاغ»؛ کارى جز تبلیغ و ابلاغ پیام الهى بر عهده پیامبر نیست، حتى «قل هاتوا برهانکم»  مى‏‌گویند معطل برهان آوردن مخالفان نمى‏‌شوند و پیشاپیش برهانشان را باطل مى‌‏دانند. این نکته ما را به عنصر شخصیت حقوقى پیامبر نزدیک مى‏‌کند و این عنصر ولایت است.

ولایت به معناى این است که شخصیت فرد سخنگو، حجت سخن و فرمان او باشد و این همان چیزى است که با خاتمیت مطلقاً ختم شده است. بنابراین وقتى در کلام، دلیل مى‌‏آید، رابطه کلام با شخص و شخصیت گوینده قطع مى‏‌شود، از آن پس ما مى‌‏مانیم و دلیلى که براى سخن آمده است، اگر دلیل قانع‌کننده باشد مدعا را مى‏‌پذیریم و اگر نباشد نمى‌‏پذیریم، دیگر مهم نیست که استدلال‌کننده على(ع) باشد یا دیگرى و از این پس دلیل پشتوانه سخن است نه گوینده صاحب کرامت آن.

برهان در قرآن

قرآن مجید افزون بر این که خود را به عنوان برهان و نور معرفى کرده استدلال‏‌هاى فراوانى در جاى جاى آن به کار گرفته است و اگر قرآن از دیگران برهان مى‏‌طلبد بدان خاطر است که هم خود برهان است و هم برهان اقامه مى‏‌کند و از این رو مى‏‌گوید: «یا ایّها النّاس قد جائکم برهانٌ من ربّکم وانزلنا الیکم نوراً مبیناً»؛ اى مردم در حقیقت براى شما از جانب پروردگارتان برهان آمده است و ما به سوى شما نورى تابناک فرو فرستاده‏‌ایم.

بنابه نوشته علاّمه طباطبایى، شما اگر کتاب الهى را کاوش کامل کنید و در آیاتش دقت نمایید خواهید دید شاید بیش از 300 آیه مردم را به تفکر، تذکر و تعقل دعوت نموده و یا به پیامبر (ص) استدلالى را براى اثبات حقى و یا از بین بردن باطلى مى‏‌آموزد و یا استدلال‌‌هایى را از پیمبران و اولیاء خود چون نوح، ابراهیم، موسى، لقمان، مؤمن آل فرعون و... نقل مى‏‌کند.

خداوند در قرآن خود و حتى در یک آیه نیز بندگان خود را امر نفرموده که نفهمیده به قرآن و یا به چیزى که از جانب او است ایمان آورند و یا راهى را کورکورانه به پیمایند، حتى قوانین و احکامى که براى بندگان خود وضع کرده و عقل بشرى به تفصیل ملاک‏‌هاى آن‏ها نمى‏‌رسد و نیز بر چیزهایى که در مجراى نیازها قرار دارند استدلال کرده و علت آورده است. پیامبر و پیشوایان دین(ع) نیز سخنانشان آکنده از استدلال است که نمونه بارز آن کتاب ارجمند احتجاجات طبرسى است.

بر این اساس، قرآن و سخن پیامبران استدلالى‏‌ترین سخن و شیواترین بیان در پیشبرد اهداف شکوهمند دین و شریعت‏‌اند. غایةالامر براهین قرآنى از نوع اصطلاح فلسفه و کلام نیست، قرآن به زبان وحى و به زبان فطرت سخن مى‏‌گوید، گاهى همچون برهان صدیقین از واجب پى به صنع مى‏‌برد و گاهى از منظم بودن و نافع بودن پى به حکمت خداى حکیم، زمانى از کثرت به وحدت و گاهى از وحدت به کثرت مى‏‌گراید.

اصل نبوت را مى‏‌توان هم از دلیل‌‏هاى برون‌دینى و هم از دلیل‏‌هاى درون‌دینى اثبات کرد، اما در انقطاع وحى ما دلیلى عقلى بر ضرورت انقطاع خاتمیت نداریم، یعنى عقل هیچ مانعى بر آمدن پیامبر دیگرى نمى‌‏بیند، جز این که دلیل‏‌هاى درون‌دینى ما را متقاعد به پذیرفتن خاتمیت مى‏‌کند، اما شهود، عرفان و قلب مى‏‌تواند انقطاع نبوت را مشاهده کند و این راه اختصاصى به پیامبر ندارد، بلکه اعم از پیامبر و امام معصوم است. نمونه آن مشاهده وحى توسط على (ع) و تصدیق پیامبر (ص) او راست که یا على من آنچه مى‏‌شنوم تو هم مى‏‌شنوى. بنابراین انقطاع نبوت را عقل بشرى بدان دست نمى‏‌یازد، بلکه از دانشى است که اگر خداوند به پیامبر نیاموخته بود حتى خود وى هم بر آن آگاه نبود؛ چنان‌که خداوند در قرآن فرمود: «بنابراین اگر پیامبر(ص) ادعا نکرده بود، هیچ‌کس را بر این راز امکان دست‌یابى نبود.

خاتمیت را از چند راه مى‏‌توان توجیه کرد: از راه علل فاعلى؛ وقتى خداوند در  قرآن مى‏‌فرماید: پایان کار به سوى پروردگار تو است، بدین معنا است که شخص پیامبر تحت تربیت و ربوبیت حق‌تعالى به آخرین درجات کمال بار یافته و به منتها درجه رسیدن او از آیه (فَكانَ قابَ قَوْسَيْنِ أَوْ أَدْنى‌) نیز فهمیده مى‏‌شود و در قوس نزول هم نخستین صادر است، بنابر این «إنّا لله و إنّا الیه راجعون» بر قلب پیامبر نازل گشته و مصداق بارز آیه است، پس بالاتر از آن مقامى فرض ندارد و همتایى بر او فرض ندارد، در نتیجه دلیلى بر آمدن پیامبر بعد و سخن جدید نیست.

از راه علل قابلى؛ فرض این است که بهترین میوه جهان طبیعت به عنوان پیامبر خاتم عرضه گشته و ابر و باد و مه و خورشید و فلک افتخار دارند که بهترین خلق اولین و آخرین را در دامن خود پروریده و جهان بشریت را از چنین نعمتى بهره‌‏مند ساخته‌‏اند.

از راه علل غایى هم نیاز بشر تأمین شده، زیرا اراده حق کشف شده است و این اراده از طریق وحى، قرآن، سنت، یعنى توسط خبر واحد، متواتر، اجماع، شهرت و عقل کشف شده و دیگر نیازى به شریعت جدید و اعزام رسل وانزال کتب نیست.

بر این اساس مردم به حال خود رها نشده‌‏اند، ربوبیت حق تعالى همچنان ادامه دارد و ابزار و آلات استنباط و استخراج قوانین تازه فراهم آمده است.

بدیهى است عقل از منابع دین است نه چیزى در برابر دین، پس دلیل را به دینى و عقلى تقسیم کردن یک اشتباه بزرگ است. عقل از ابزار و کواشف دین و اراده خدا است، عقل است که مى‌‏تواند بفهمد نقل و وحى چه گفته‏‌اند، توسط عقل است که آیات ارزیابى مى‌‏شوند و روایات را درهم آمیخته و از آمیزه آنها استنباطات و استخراجات صورت مى‌‏پذیرند، عقل به عنوان چراغ‏ پرفروغ و قوى در خدمت دین است، از این‌رو شریعت اسلام پایدار و ماندگار است.

ولایت، پشتوانه نبوت و امامت

نبوت داراى پشتوانه‏‌اى به نام ولایت است. ولایت یک مقام باطنى است که از طریق بندگى و پیمودن راه قرب فرایض، به این مقام والا مى‌‏توان دست یافت، چنین گوهر گرانبهایى پشتوانه نبوت است و هر کس دیگر هم مى‌‏تواند ولى باشد یعنى نبوت را نداشته به ولایت برسد خواه مرد باشد یا زن، همچون صدیقه کبرى فاطمه زهراء(س).

با قطع شدن نبوت، مقام ولایت قطع نمى‏‌شود، بلکه در پیشوایان دین به خصوص و در دیگر اولیاء نیز هست، پیشوایان چون داراى امامت و ولایت‌اند پس از قطع وحى و ترسیم خطوط دین توسط پیامبر، همچنان به پاسدارى، تفسیر و شکوفایى آن آموزگارى مى‏‌کنند و حقایق دین، اصول اعتقادى، اخلاقى، اجتماعى، فقهى، پزشکى، نظامى و... را شکوفا مى‏‌سازند.

پس این توهم که با رحلت پیامبر، بشر از ولایت تشریعى آزاد شد، سخن سنجیده‌‏اى نیست، بلکه جانشینان پیامبران و به ویژه جانشینى پیامبر اسلام (ص) همان کار پیامبرى را ادامه مى‏‌دهند، پیامبر نیستند، اما از ناحیه ولایت کار پیامبرانه انجام می‌دهند.

پویایى و تکامل

رشته حیات جوامع بشرى تا وقتى امتداد داشته باشد به وحى و دست‌آوردهاى وحیانى نیازمند است. انسان سرنوشت خود را به جهان طبیعت، زمان، گذشته و آینده پیوند ناگسستنى زده و هر روز گامى به جلو و نگاهى به آینده دارد و هر روز مى‏‌کوشد به سخنى تازه و رازى ناگشوده دست یازد، پس در عقاید، اخلاقیات، احکام و بهره‏‌گیرى از طبیعت و دستاوردهاى آن به دانش نامتناهى نیاز دارد خداوند به وسیله پیامبر (ص) خطوط کلى را از خارج تأمین کرده و نیز در درون بشر یک نیروى فوق العاده و شگفت به نام خرد قرار داده است. عقل شریعتى است در نهان انسان و وحى شریعتى است در برون. وقتى عقل و نقل به عنوان دو بال از ابزار دین‌‏شناسى قرار گیرند مى‏‌توانند زوایاى احکام، اخلاق، عقاید و سایر نیازمندى‏‌هاى بشر را در هر منطقه و هر زمان تأمین کنند، گرچه تا قیامت (به فرض) حجتى ظهور نکند و از پس پرده غیبت بیرون نیاید.

روش‏ها هم روشمندتر، متدها شکوفاتر، شکل‏ها زیباتر و متقن‌‏تر مى‏‌شوند، چه بسا اصل یا اصولى بر فقه و قاعده یا قواعدى بر آن بیفزایند و پیام‏‌هاى تازه‌‏ترى استخراج کنند. با تأمل در آیات قرآن و روایات (به عنوان دو منبع غیر متناهى) ممکن است مطالب جدیدى استنباط شود، فقه و اصول، فلسفه و کلام و تفسیر هزار سال پیش براى امروز ابتدایى شمرده شده و قطعاً در هزار سال آینده بسى شکوفاتر مى‏‌شوند. اندیشه‌‏هاى جدید به عرصه علم و فرهنگ راه مى‏‌یابند و روش زنده‌‏ترى اختراع مى‏‌شود. این‏ها همه باید در چشم‌انداز عقل و نقل معتبر قرار داشته باشند نه در چنبره «قیاس» که برخاسته از اندیشه «حسبنا کتاب الله» است.

از سوى دیگر براهین نقلى که از قرآن و سنت به دست مى‏‌آیند، همچنین تقریر و فعل معصومان موجب تکامل دین هستند، عقل نیز در کنار این‏ها قرار دارد نه در برابرشان. بسیارى از مسایل اصول فقه از عقل تنها و یا عقل و نقل برگرفته مى‏‌شوند، هرچه واجب و یا حرام باشد مقدمه آن نیز به حکم عقل واجب و یا حرام است.

منابع: کتب بحارالانوار و نهج البلاغه و ensani.ir

انتهای پیام
captcha