چند دقیقهای بود که همراه با سایر همکارانم به مناسبت هفته دفاع مقدس بر سر مزار شهید خادم صادق در گلزار شهدا ایستاده بودیم و به سخنان یکی از یادگاران دفاع مقدس گوش میدادیم که مشاهده کردم پیرمردی از دور ایستاده است و ما را نگاه میکند گویا منتظر است تا کار ما تمام شود و به سر مزار دوست شهیدش آید. از محاسن و موهای سفیدش و حضورش آن هم در ساعات آغازین روز به خوبی میتوان فهمید که خودش هم یکی از یادگاران دوران حماسه و ایثار است.
بعد از اینکه روایتگری تمام شد و همراه با سایر همکارانم به سمت قبور مطهر شهدای گمنام حرکت کردیم، همکار جانبازم را دیدم که دست آن پیرمرد را گرفته و با او صحبت میکند و لحظهای که از کنار آنان عبور کردم، مرا با صدای بلند صدا زد و او را به صورت خلاصه معرفی کرد. همان لحظه اول دیدار نظرم را جلب کرد چرا که آثار جانبازی شیمیایی به خوبی در او نمایان بود. کپسول کوچک اکسیژن در یک کیف کوچک دستی بر روی شانههایش انداخته بود و لوله آن را به بینی خود متصل کرده بود. از دیدن این صحنه متأثر شدم چون میدانستم درد ریه یعنی چه و چقدر باید وضعیت تنفس وخیم باشد که در هر لحظه نیاز به کپسول اکسیژن داشته باشد. همین مسئله باعث شد تا انگیزهام برای مصاحبه و آشنایی با این یادگار دوران حماسه و عشق و ایثار بیشتر شود.
از او به عنوان آچار فرانسه جنگ یاد میکنند چراکه طی 8 سال دفاع مقدس به عنوان مسئول موتوری لشکر 19 فجر استان فارس فعالیت میکرده است، علیرغم اینکه یک هنرمند تمام عیار است. شغل اصلی او قبل و بعد از جنگ طلافروشی و طلاسازی است اما در عرصه سایر هنرها مانند خاتمکاری، معرقکاری، نقرهکاری و غیره دستی بر آتش دارد به طوری که به گفته خودش به صورت رایگان این موارد را به مشتاقان آموزش داده و حتی برای فرزندان شاهد و ایثار آثار هنری بسیاری میسازد و تقدیم آنان میکند.
عبدالرضا (عباس) فراست، یکی از یادگاران دوران دفاع مقدس و جانباز 55 درصد است که به دلیل جراحات و آسیبهای فراوانی که بهویژه از سلاحهای شیمیایی دیده است طی چند سال اخیر شعار «جهانی عاری از سلاحهای شیمیایی» را در سطح دنیا مطرح و حتی این شعار هم ثبت کرده است. در ادامه دقایقی را با او همکلام میشویم.
ایکنا ـ کمی بیشتر خود را معرفی کنید.
متولد سال 1326 در شیراز هستم. شغل اصلی من زرگری است اما از همان زمان نوجوانی و جوانی علاقه فراوانی به انقلاب و امام و دین داشتم به طوری که در فعالیتهای سیاسی علیه رژیم شاهنشاهی مشارکت فعالی داشتم و به اصطلاح از بچههای مسجد جمعه بودم که در محضر شهید آیتالله دستغیب درسهای فراوانی آموختم.
به خوبی به یاد دارم که قبل از انقلاب مراسمی در حرم شاهچراغ(ع) بود و به 6 نفر مأموریت داده بودند که در تجمع مردم حضور یافته و شعار مرگ بر شاه سر دهند که یکی از آن افراد من بودم. خلاصه اینکه قبل از انقلاب هر نوع فعالیتی که لازم بود انجام دادیم تا این انقلاب به پیروزی برسد.
ایکنا ـ چه شد که سر از جنگ درآوردید؟
زمانی که انقلاب به پیروزی رسید، کمی بعد جنگ شروع شد و من هم مثل دیگران برای حفظ این انقلاب و دفاع از خاک و ناموس و دین احساس تکلیف کرده و به عنوان داوطلب بسیجی راهی جبههها شدم. به خوبی به یاد دارم که در همان روزهای اول جنگ فراخوانی اعلام کردند که نیاز مبرم به راننده کمرشکن دارند و چون من فنی هستم و با رانندگی، تراشکاری، مکانیکی و غیره به خوبی آشنایی دارم، خودم را معرفی کردم که از میان داوطلبان 8 نفر را انتخاب کردند و یکی از آنان من بودم.
بعد از انتخاب ما را با مینیبوس به سمت آبادان بردند اما اطلاع دادند که راه آبادان بسته شده است البته هنوز محاصره آبادان کامل نشده بود، بنابراین ما را از طریق باتلاقها و حاشیه نخلها و پل بهمنشیر به سمت آبادان بردند که یک هفتهای آنجا بودم.
در آبادان یک مدرسه به نام محبوبه کنار ورزشگاه آبادان را به بچههای جهاد سازندگی فارس اختصاص داده بودند که در آن مستقر شده بودیم. در آن روزها بود که از رادیو اعلام کردند که آبادان در محاصره کامل قرار گرفته است و از خودتان دفاع کنید بنابراین هر کسی با هر توانی که داشت در این راه جانفشانی کرد. فرمانده آنجا سرهنگ کهتری بود که به اتفاق هم جلو رفتیم و با عراقیها درگیر شدیم و ایشان با آرپیجی که در اختیار داشت پلی که نیروهای بعث از بهمنشیر به سمت آبادان زده بودند را منهدم کرد و این مسئله باعث شد که خیالمان کمی راحت شود زیرا پشتیبان آنها را گرفتیم.
آن روزهای ابتدایی جنگ، بنیصدر باعث شد که آسیبهای زیادی ببینیم. حتی در قضیه آبادان گفته بود اجازه دهید آبادان را بگیرند اما امام(ره) اجازه ندادند و فرمودند باید آبادان از محاصره نجات پیدا کند. به همین دلیل رزمندگان با چنگ و دندان این کار را انجام دادند.
ایکنا ـ در چه کسوتی به جبهه اعزام شدید؟ آیا پاسدار بودید؟
خیر. من در روزهای اول جنگ به عنوان داوطلب بسیجی و از طریق جهاد سازندگی به جبهه اعزام شدم و بعد از اینکه 3 ماه در جبهه بودم به مرخصی آمدم. محمدعلی دستغیب، پسر شهید آیتالله دستغیب من را به لشکر 19 فجر که در آن زمان تیپ امام سجاد(ع) بود معرفی کرد و از آنجا مسئولیت موتوری تیپ یا همان لشکر 19 فجر را به من سپردند که تا آخر جنگ در همین کسوت فعالیت کردم. کارمان بیشتر در خط بود و وقتی عملیات میشد باید مهمات را جابجا میکردیم که مسئولیت تمام اینها به عهده بخش موتوری بود. بعد از جنگ هم به شغل سابقم یعنی زرگری برگشتم.
ایکنا ـ خاطرهای هم از این مسئولیت بخش موتوری دارید؟
خاطرات بسیار است. اما مهمترین خاطره ما از جنگ این است که واقعاً تجهیزات نداشتیم و اگر تجهیزات پیشرفته جنگی داشتیم غنیمتی بوده است. زمان محاصره آبادان تنها یک تانک غنیمتی داشتیم که راننده آن جواد دینامپیچ بود. او برای اینکه نیروهای بعث گمان کنند که ما تانک زیاد داریم به هر طرف آبادان میرفت و به سمت آنان شلیک میکرد یعنی با چنگ و دندان آبادان را حفظ کردیم تا عملیات شکست حصر آبادان در سال 60 انجام شد و در سال 61 هم خرمشهر آزاد شد.
ایکنا ـ در کدام عملیات دفاع مقدس حضور داشتید؟
من در طی 8 سال جنگ در تمام عملیاتهایی که لشکر 19 فجر حضور داشت، مسئول بخش موتوری بودم و حتی اگر زمان عملیات مرخصی هم بودم زنگ میزدند تا خودم را برسانم. آن زمان دو دهنه مغازه طلافروشی داشتم و هیچ نیازی به پاسدار شدن نداشتم اما به عشق وطن و دفاع از خاک و ناموس و دین و تبعیت از حرف امام وارد عرصه نبرد شدم.
ایکنا ـ در چه عملیاتهایی مجروح شدید؟
در سه عملیات مجروح و جانباز شدم. یکی عملیات شکست حصر آبادان یعنی عملیات ثامنالائمه در سال 60، دیگری عملیات فاو یا همان والفجر 8 در سال 64 که مجروح شیمیایی شدم و سوم هم عملیات کربلای 5 در سال 65 که هنوز ترکشهای آن مجروحیت در بدنم هست و بسیار مرا آزار میدهد. جانباز شیمیایی شدن و آسیبهایی که برایم به وجود آمد باعث شد مرا به فکر واداشت که هیچکس دیگری این همه زجر را تحمل نکند به همین دلیل از چند سال قبل شعار «جهانی عاری از سلاحهای شیمیایی» را بر روی تابلوی نقره نوشتم به هلند فرستادم و ثبت جهانی کردم.
اکنون اگر همین شعار و همچنین آچار فرانسه جبههها را در اینترنت جستجو کنید متن مصاحبه و اتفاقاتی که انجام دادم به خوبی مشاهده خواهد شد.
ایکنا ـ شما هنرمند هستید؟
بله من علاوه بر اینکه یک فرد فنی هستم، به هنر هم علاقه فراوانی دارم زیرا معتقدم انسان باید در همه چیز هنرش را نشان دهد. طلاسازی حرفهای را به صورت رایگان به علاقهمندان آموزش میدهم. همچنین در هنرهای خاتم و معرق و مشبک و حتی تراشکاری و مکانیکی هم فعالیت دارم و آثار هنری که میسازم تقدیم خانوادههای شهدا و ایثارگران میکنم.
ایکنا ـ به نظر شما در هفته دفاع مقدس باید به چه مواردی بیشتر توجه داشت؟
مهمترین نکتهای که باید نه تنها در هفته دفاع مقدس بلکه در تمام ایام سال به آن توجه داشت بحث زنده نگه داشتن یاد شهداست. تقریباً 90 درصد شهدایی که در گلزار شهدای شیراز مدفون هستند را میشناسم و میدانم هر کدام چه روحیات و خصایصی داشتند و اگر یاد اینان را زنده نگه داریم، قطعاً میتوانیم الگوی خوبی به نسل امروز معرفی کنیم.
امروز متأسفانه مردم به دلیل مشکلات اقتصادی که دارند، روحیه خوبی ندارند البته مسئولان هم در حد خودشان تلاش میکنند اما نکته مهم این است که اگر انقلاب کردیم باید از آن هم محافظت کنیم و این کار نیاز به رفع مشکلات مردم دارد. افراد بسیاری هستند که به دلیل مشکلات مالی ناامید هستند اما باید بدانیم برای حفظ این کشور، دین، نظام و انقلاب و حراست از خون شهدا باید کمی صبر کرد و آستانه تحمل خود را بالا برد.
ایکنا ـ آیا آن همه ایثار و از خودگذشتگی تکرار شدنی است؟
به نظرم آن اتفاقی که در جنگ ما رخ داد، دیگر اتفاق نخواهد افتاد. زیرا تنها جنگی بود که با دست خالی و چنگ و دندان جنگیدیم و از این کشور و مردم محافظت کردیم. هرچه بود همه ایثار و گذشت بود که البته نشئت گرفته از ایمان و اخلاص ناب رزمندگان بود. در عملیات کربلای 5، زمانی رسید که نیروهای ما در حال محاصره دشمن بودند و تنها یک خط باریک داشتند، در این لحظه سردار نبی رودکی که فرمانده لشکر ما بودند را دیدم که بسیار ناراحت بود و دلیل ناراحتیاش را پرسیدم و گفت بچهها فشنگ تمام کردند. همان لحظه من پشت ماشین مهمات نشستم و زیر آتش سنگین و به هر قیمت که شده بود خودم را به بچهها رساندم و فشنگهایی که بار ماشین بود را به آنان رساندم تا بتوانند نجات پیدا کنند.
در آنجا تعدادی اسیر عراقی داشتند که برخی از آنان زخمی بودند. طبق قانون جنگی در این شرایط سخت جنگ و زیر آتش سنگین دشمن قاعدتاً باید اسرای زخمی را کشت اما اجازه چنین کاری ندادم و فشنگها را خالی کرده و همراه اسرای عراقی به عقب بازگشتم و آنان را به بیمارستان صحرایی فاطمةالزهرا(س) بردم البته خودم هم در حین راه سه ترکش خورده بودم اما برای مداوا به بیمارستان نرفتم و به مقر بازگشتم. در همان لحظه تعدادی از خبرنگاران صدا و سیما برای مصاحبه آمده بودند و درخواست کرده بودند تا با یکی از بچهها که از خط بازگشته است، مصاحبه کنند و در نتیجه با من مصاحبه کردند. در آن مصاحبه از من پرسیدند که پشت جبهه کارتان چیست و من گفتم اگر منظورتان این است که من زرگر هستم، باید بدانید که همه عمرم دنبال زر بودم و یک مشت خاک برداشتم و نشان دادم و گفتم زر من این است که از ناموس و خاک دفاع کنم.
آن زمان دفاع از ناموس، خاک و وطن، دین و لبیک به فرمایشات و دستورات امام خمینی(ره) برای تمام رزمندگان حرف نخست را میزد و هر کسی تلاش میکرد تا با تمام توان در این مسیر قدم بردارد.
انتهای پیام