کولهبار کوچکمان را محکم میکنیم و آماده حرکت میشویم؛ اینجا شروع یک بزم بزرگ است و باید خود را مهیا کرد تا از قافله عشق عقب نمانیم، علی در کالسکه خواب است و ما عمود اول را با مدد از حضرت حق آغاز میکنیم، عمود به عمود باید رفت تا رسید به عمود خیمهگاه حسین (ع).
هیجان در کنار حسی غریب میهمان دلهایمان شده، اول فکر میکردم فقط خودم چنین حسی دارم اما در گفتوگو با دیگر همسفرانم پی بردم این حسی است همگانی که هر کس در این راه قدم برمیدارد گویی به آن مبتلا میشود، موج جمعیت بسیار است و هر لحظه چشمان تشنه ما صحنهای را شکار میکند؛ میخواهم عمود به عمود شما را به آنچه شکار کردهام دعوت کنم. البته تنها 40 عمود به نیت اربعین حسینی؛ پس بسمالله...
عمود اول: اینجا کولهها هم هویت دارند
کولهها هر کدام معنایی را به خود گرفته، دیگر کوله صرف نیست هر کدام آدرسی از صاحب خود دارد، یکی میگوید من عاشق حسینم و شعارم لبیک یا حسین است، دیگری عکسی از شهدا را زینت خود کرده و نایب شهیدی شده، یکی عکس رهبر و مقتدای خود را آذینبخش کوله سفر خود کرده تا بگوید هر قدم که میرود آن را به نیت رهبری خواهد رفت که موج بیداری را در جهان هدیه کرده است، یکی دیگر از مردم خدوم و مهربان عراق با عبارت «نشکر العراق» سپاس گذاری کرده؛ آن دیگری هم برای ظهور امام زمان قدم برمیدارد و کولهبارش مزین شده به عبارت «تکتک قدمهایمان را نذر ظهورت میکنم» کرده تا بگوید اینجا آمده تا تمرین سربازی امام عصر کند... آری اینجا کولهها هم هویت دارند...
عمود دوم: اینجا پاها باید تمرین عبور کند
سفر سخت است و طولانی اما شیفتگان را باید دید تا یاد بگیری تمرین عاشقی را؛ در طول سفرمان بارها صحنههایی را دیدم که موجب شگفتیام شد، یکی از این صحنهها دیدن مردمانی بود که کفشهای خود را در دست داشتند و پابرهنه قدم در این مسیر پیچیده و سخت اما شیرین عاشقی میگذاشتند. نمیدانم چرا با دیدنشان به یاد دل نوشتههای شهید چمران افتادم، آنگاهکه با اعضای بدنش چنین سخن میگفت «ای پاهای من در این لحظات آخر عمر، آبروی مرا حفظ کنید. شما سالهای دراز به من خدمت کردهاید، از شما میخواهم در این آخرین لحظه نیز وظیفه خود را به بهترین وجه ادا کنید. ای پاهای من، سریع و توانا باشید. ای دستهای من قوی و دقیق باشید. ای چشمان من تیزبین و هشیار باشید. ای قلب من، این لحظات آخرین را تحملکن...» آری اینجا پاها باید تمرین عبور کند، عبور از بزمگاه سخت عاشقی.
عمود سوم: اینجا سفر دلدادگان است حتی اگر پایی نداشته باشی
مغناطیس جاذبه حسینی پیر و جوان نمیشناسد، پیرمردی با کمری خمیده و عصایی در دست، پیرزنی با واکر، مردی که یک پا داشت و با کمک دو عصا قدم قدم جلو میرفت، جوانی که پدرش را روی دوشهای خود حمل میکرد، اینجا تمام عاشقان را میتوانی ببینی؛ حتی اگر پاهایشان جواب کرده باشد؛ آری اینجا سفر دلدادگان است حتی اگر پایی نداشته باشی.
عمود چهارم: بفرمایید نماز جماعت
ظهر است و کمکم در موکبهای مختلف صفوف نماز جماعت برپا میشود، خود را بهصف ها میرسانیم و نماز عشق میخوانیم قربه الی الله...
بعد از نماز نیز صاحبان موکبها بلافاصله مهمان ضیافت نهار میکنند آن هم با غذای محلی خودشان در کنار سبزی محلی، نام غذا را نمیدانم اما چیزی شبیه به آبگوشت خودمان بود که نان را در کنار گوشت تلیت کرده بودند. صاحبخانه مثل پروانه دور زوار میچرخد و با صدای بلند کمبودها را به باقی اهل خانه میگوید تا بیاورند، میل چندانی به غذا نداشتم بااینحال بهرسم ادب چند لقمهای را با خواهرم سهیم شدم تا از این غذای محلی بچشم.
از صاحبخانه تشکر میکنیم و برایشان توفیق زیارت هر چه زودتر امام حسین و دیگر ائمه را از خداوند میخواهیم. شما هم دعا کنید.
عمود پنجم: اینجا سرزمین انتخابهاست
خسته شدهایم، ساعتهاست در مسیر هستیم، تصمیم به استراحتی کوتاه داریم، اما کدام موکب، مردمانی که هر کدام به زبانی از تو خواهش میکنند تا ساعتی مهمانشان باشی و قدم بر خانهشان گذاری، بهراستی انتخاب چقدر سخت است، انگار هر موکبی را انتخاب کنی دل دیگری را شکستهای. آری اینجا سرزمین انتخابهاست، گاهی انتخاب بین حق و باطل و گاهی انتخاب میان مردمی که دل در گرو عشق حسین (ع) دارند...
عمود ششم: این خانهها همه رنگ حسین دارد و بس
مهمانخانهای ساده اما با صاحبانی صمیمی و مهربان میشویم، صاحبخانه سر از پا نمیشناسد، آب و غذا و ملزومات استراحت را خیلی زود آماده میکند و ما را شرمنده اینهمه سخاوتشان میکند، خانه ساده و کوچک است، مرا یاد خانههای قدیمی در روستاها میاندازد که ساده بودند اما پر از صمیمیت و عشق، آری این خانهها همه رنگ حسین دارد و بس...
عمود هفتم: وقتی همهچیز به حسین ختم میشود
صاحبخانه برایمان تعریف میکند و ما دستوپاشکسته متوجه میشویم که خانوادهاش شامل پدر و برادرانش و چندین عضو دیگر از بستگانش توسط صدام به شهادت رسیدهاند، میگوید سختی زندگی بسیار است اما تمام سال با کمک همسر و فرزندانش برای این روزها در تکاپوست تا در خدمت به زوار حسین از هر چه دارند در طبق اخلاص گذارند. میگوید ما هر چه داریم فدای حسین است، شوهر و فرزندانم فدای راه حسین، آری میگوید و میگوید و تمام حرفهایش به حسین ختم میشود...
عمود هشتم: برای رسیدن به حسین باید از غرور خود گذر کنیم
راه دوباره شروع میشود، این بار قدمهایمان محکمتر بهپیش میرود، ساعتی گذشته و بهیکباره صحنهای دیگر، دو جوان که در دستان هر کدامشان واکس و فرچهای است، وسط جاده نشستهاند و هر کفش مشکی واکس خوری که میبینند هر دو به سمتش میروند و هر کدامیکی از کفشها را سریع واکس میزنند تا زائر معطل نشود و بتواند با کفشی تمیز و مرتب به پابوسی حسین برود؛ این دو جوان بهمانند دیگر خادمان حسین ثابت کردند برای رسیدن به حسین باید از غرور خود گذر کنیم. آری در مسیر عشقبازی غرور معنا ندارد.
عمود نهم: مشتومال عشق هم دیدنی است
جوانانی دست پدرم را میگیرند و بهزور او را میبرند، متعجب به رفتارشان نگاه میکنم، پدرم را به سمت دوستانشان میبرند که کارشان مشتومال است، هر چه پدرم تشکر میکند و میخواهد که ادامه مسیر بدهد قبول نمیکنند، با خواهش و اصرار میخواهند که خستگی زائر را به شیوه خویش از تن و جان و پاهای زوار دور کنند، با خواهرم کناری مینشینیم و پدرم میزبان مشتومال حرفهای جوانان میشود، اینجا هر کسی هر چه در توان دارد در طبق اخلاص گذاشته است، پدرم را میبینم بعد از اتمام کار این جوانان سروصورتشان را میبوسد و اشکهایش روان است، اشکهایی از اینهمه اخلاص از اینهمه محبت از اینهمه صفا و صمیمیت... آری مشتومال عشق هم دیدنی است...
عمود دهم: پیتزاپزان روحانی!
در مسیر موکبهای مختلفی را دیدم که هر کدام تلاش درند به نحوی خدمتی به زوار کند، صفی از زوار توجهم را به خود جلب میکند، کمی که جلوتر میرویم متوجه خادمانی میشوم که در بین آنها تعدادی روحانی نیز مشغول به خدمت هستند، چیزی که برایم جالبتر بود پخت غذایی بود که انجام میشد، پیتزا!
با نوای بلند یا حسین خادمان حسین در موکب طبقهای مختلف پیتزا در حال پخت بود و هر کدام از خدام مشغول آمادهسازی یک بخش آن؛ با خود فکر کردم این پیتزا عجب طعمی باید داشته باشد، طعمی با عطر صلوات و اشک بر حسین؛ آری این متفاوتترین پیتزای عالم بود...
عمود یازدهم: شیداتر از شیدا
تعدادی کودک کنار هم در وسط جاده ایستادهاند، یکی پارچ آب در دست دارد و دیگری عطر، همه همصدا شعر میخوانند و لبیک یا حسینشان بلند است، برای امام زمان دعا میکنند و برای سلامتی نایب آن حضرت امام خامنهای صلوات میفرستند، چنان شور و هیجان دارند که زوار را مجبور به ایستادن میکنند تا لحظاتی در این شور و عشق غوطهور شوند، بهرسم ادب هدیهای به آنها میدهم و یک عکس یادگاری و باز هم ادامه مسیر... آری اینجا کودکانش نیز شیدای حسین شدهاند...
عمود دوازدهم: لبیک یا حسین
در مسیر به یک زیرگذر میرسیم، صداها همه یکپارچه میشود، لبیک یا حسین زوار در این زیرگذر میپیچد و میپیچد، همه با همنوای یا حسین سر میدهند، اینجا گویی یک میثاق نامه در دل خود دارد تا همه صدایشان را بلند و یکصدا کنند آنهم با نوای خوش لبیک یا حسین؛ آری لبیکگویان هل من ناصر ینصرنی تو هستیم یا حسین.
عمود سیزدهم: بهشتی برای همه ملتهای جهان
از کنارمان کاروانی در حال گذر است، نوع پوشش و پرچمهایی که در دست دارند نشان میدهد زواری از کشور ترکیه هستند، همه سربندهای یا حسین و یا زینب بر سر بستهاند و زمزمهشان یا حسین است؛ در طول مسیر زواری از دیگر کشورها چون افغانستان، پاکستان، هند، افریقا، آلمان، لهستان، آمریکا، انگلیس، لبنان، سوریه و فلسطین هم دیدم، آری اینجا بهشتی از همه قومیتها و کشورهاست...
عمود چهاردهم: عاشقی پیر و جوان نمیشناسد
در گذر از عمودهای مسیر نجف تا کربلا باز هم صحنهای متحیرم میکند، نوجوانی روی آسفالت داغ و سوزان مسیر نشسته و سینی را روی سرش گذاشته است، سینی که حاوی خرماست، میخواهد اینگونه از زوار حسینی پذیرایی کند، زواری که در گذر هستند و او اینگونه اوج عشق خود را نشان میدهد، این صحنه بارها و بارها در طول مسیر تکرار و تکرار تکرار شد... آری عاشقی پیر و جوان نمیشناسد.
عمود پانزدهم: اجرتان با حضرت مادر
شب است و در موکبی برای استراحت سکنی گزیدهایم، موکبی که نامش هم آرامش بخش است، موکب فاطمه زهرا(س)، عدهای خوابیدهاند و عدهای در حال صحبت، در بین صحبتها متوجه میشوم همه از این همه سخاوت و مهربانی مردم این دیار شگفت زدهاند، گویی اینجا همه را هوایی میکند، یکی میگوید واقعا چه دل بزرگند این مردم که همه زندگی و هستی خود را تقدیم کردهاند و این حقیقت این ماجراست. آری زبان تشکرم الکن است فقط می گویم اجرتان با حضرت مادر...
رقیه ملاحسنی؛ خبرنگار ایکنا قزوین
انتهای پیام