مگر این شانه‌ها چقدر تحمل دارند؟
کد خبر: 4190285
تاریخ انتشار : ۰۸ دی ۱۴۰۲ - ۰۰:۰۲
کتاب‌هایی که به عشق مادران و همسران شهدا خواندنی شدند

مگر این شانه‌ها چقدر تحمل دارند؟

چند کتاب برگزیده با محوریت مادران و همسران شهدا را از میان کتاب‌های خوش‌خوان نویسندگان صاحب قلم کشور در خبرگزاری بین‌المللی قرآن به مخاطبان معرفی کرده‌ایم.

مگر این شانه‌ها چقدر تحمل دارند؟به گزارش ایکنا؛ مادران، همسران، دختران و خواهران شهدا در تاریخ جنگ تحمیلی و دوران ایثار و فداكاری مردم ایران شاید نقشی كمتر از شهیدان نداشته باشند. ضمن اینكه بسیاری از بانوان به عنوان رزمنده و پشتیبانی جنگ در دفاع مقدس حضور داشتند و بیش از شش‌هزار نفر از آنها به شهادت رسیدند.

در دیگر سو؛ هر شهیدی كه پا به میدان نهاد؛ چشمان زنانی او را بدرقه كرد، مدت مدیدی چشم‌به‌راه او بود، بسیاری از آنها سالها چشم‌به‌راه مفقودالاثرشان بودهاند و همچنان هستند.

در همین راستا و با همین رویکرد؛ خبرگزاری بینالمللی قرآن (ایکنا) بسته پیشنهادی مطالعاتی از کتابهای خوشخوان با محور معرفی مادران و همسران شهدا به قلم نویسندگان خوشقریحه و شناسا را در ادامه این گزارش به معرفی نشسته است.

مگر این شانه‌ها چقدر تحمل دارند؟

«درگاه این خانه بوسیدنی است»؛ روایت مادری مردآفرین

«درگاه این خانه بوسیدنی است» اثر «زینب عرفانیان» که توسط انتشارات شهید کاظمی منتشر شده است؛ مشتمل بر خاطرات «فروغ مُنهی»، مادر شهیدان «داوود»، «رسول» و «علیرضا خالقی‌پور» است. این کتاب به زوایای متنوع زندگی این خانواده از دوران دفاع‌ مقدس تا روزگار کنونی می‌پردازد.

نویسنده با ورود به ساحت این خانواده سعی کرده تا زوایای گوناگونی از زندگی معنوی این مادر شهید، سیر و سلوک عارفانه‌اش پس از سربلندی در امتحانات سخت الهی را پیشاروی مخاطب تصویر کند.

«درگاه این خانه بوسیدنی است»؛ شرح‌حال زنی از شیرزنان روزهای دفاع مقدس و خاطرات یکی از مادران مردآفرین، از جگرگوشه‌هایش است. بچه‌هایی که قد کشیدند، مرد شدند و به شهادت رسیدند. بچه‌هایی که هرکدام‌یک دنیا خاطره و کتاب؛ کتابی سرشار از روایت‌های بارانی، آسمانی و ناب مادرانه هستند..

شاید سبک زندگی، انقطاع از زرق‌وبرق‌های دنیا، سیر و سلوکی که مادر شهیدان خالقی‌پور در زندگی‌اش داشته را بتوان مهم‌ترین پیام این کتاب قلمداد کرد.

پرورش امیرحسین دو ساله برای آزادی قدس

در بخشی از کتاب آمده است: مدت زمان زیادی بین زمان مجروحیت و شهادت علیرضا طول نکشید، سال ۱۳۶۷ بود که علیرضا و رسول در سنین ۱۹ و ۱۶ سالگی در شب عید قربان در منطقه شلمچه در آغوش یکدیگر به شهادت رسیدند. زمانی که این دو فرزندم شهید شدند، دشمن فکر کرده بود که به ما ضربه زده است و این خانواده دیگر منزوی می‌شود، اما غیرتم اجازه نداد که این سخنان را تحمل کنم.

زمانی که پیکر فرزندانم را دم در خانه آوردند، کنار آن‌ها ایستادم و خطاب به امام خمینی گفتم: «اماما سرت سلامت، دو تا از این بچه‌های ناقابلم به اولین پسرم پیوستند، ولی هنوز کار ما تمام نشده است. هنوز پدرشان هست. حتی اگر پدرشان هم شهید شود، من امیرحسین دوساله‌ام را برای آزادی قدس پرورش خواهم داد. اگر او هم نباشد، خودم کمر همت را می‌بندم و چادربه‌سر، در همه جهات و جبهه‌ها برای پایداری و ایستادگی کشورمان می‌جنگم.»

مگر این شانه‌ها چقدر تحمل دارند؟

«گنجینه رنج»؛ سرگذشت نوعروس و تازه‌داماد

زنان همیشه نیمه ناپیدا و نادیدنی وجود مردان هستند. گاهی حرف زدن از گذشته برای آدم‌ها سخت است. خصوصا اگر تلخ هم باشد. اما حرف زدن از مقطعی که تاریخ کشور را رقم زده و حماسه‌های بسیاری خلق شده، نه‌تنها بی‌تاثیر نیست، بلکه برای نسل امروز لازم و ضروری است تا از گذشته سرزمین خود بداند.

کتاب «گنجینه رنج» که توسط انتشارات شهید کاظمی به چاپ رسیده، برگرفته از خاطرات تلخ و شیرین «رضیه غبیشی» است که به­ همراه همسر جانبازش، در سال‌های جنگ تحمیلی و زیر آتش توپ، تفنگ و تانک زندگی خود را سپری کردند؛ یعنی ۳۱ شهریور سال ۱۳۵۹ تا بعد از پذیرش قطعنامه ۵۹۸.

رضیه غبیشی همسر پاسدار شهید جانباز حاج «محمود عطشانی» و دارای ۴ فرزند پسر است که ۳ فرزند او در بحبوحه جنگ به دنیا آمده‌اند. خانم غبیشی در جنگ به ­عنوان مترجم، تدارکات و روابط عمومی سپاه فعالیت کرده است. او در تاریخ هفتم اسفند 1359 ازدواج کرد و به علت محاصره شهر، به بندر چوئبده، بعد از آن به جزیره مینو رفته و شروع به نوشتن خاطرات جنگ کرد. خاطرات و زندگی زنی که روزگار جوانی و نوعروسی­اش را در بحبوحه جنگ سپری کرد و همراه با همسرش ماند تا با خیل عظیم مردمی پیوند بخورد که لحظاتی تاریخی را برای این کشور رقم زدند.

این خانه ما است و جنگ به آن سر زده

رضیه غبیشی و همسر ایثارگر وی حاج «منصور عطشانی» بی‌شک مصداق تمام ادیبانه‌های ادبی جنگ هستند که در طنازی موشک‌های کفر بر خاک ایران صبر و استقامتی مثال‌زدنی از خود به‌جای نهاده و نه‌تنها امور جاری آن روز‌ها را برای تسهیل در روند جنگ در دست گرفته، بلکه خانه­داری و تشکیل خانواده اختیار کردند تا با این کار خود عنوان کنند که اینجا خانه ماست، گرچه جنگ است، اما اوست که به سراغ ما آمده و ما درعین‌حالی که از او و چهره کریه آن بیزاریم و به مقابله با آن می‌پردازیم، زندگی اختیار می‌کنیم و شهر خود را همچون فرزند خود عزیز می‌دانیم.

غبیشی در کتاب خود شرح زندگی‌اش را از هنگام متولد شدن آغاز می‌کند و آنچه را که در روزگار پیش از انقلاب، پس‌ازآن و در دوران هشت­ ساله دفاع مقدس تجربه کرد، به تصویر می‌­کشد. بخش عمده کتاب به روزهای جنگ اختصاص دارد، به برهه‌ای از تاریخ این سرزمین که مردم برای حفظ کشورشان جان خود را کف دست گرفتند و زیر باران گلوله و آتش ایستادگی کردند تا نقطه‌ای از این سرزمین به دست دشمن بیگانه نیفتد.

راوی این اثر نیمه پنهانی از مدافعان کشور است که همچون دیگر زنان شجاع روزگار جنگ آن‌گونه که شایسته است مورد توجه قرار نگرفته، زنی که پا به پای مردان این سرزمین برای کشور خود تلاش کرد و اگر درد و رنجی که بر او تحمیل شد از درد و رنج مردان بیشتر نباشد، کمتر هم نیست.

نویسنده در مقدمه کتاب آورده است «نمی‌دانستم بنویسم یا باز هم سکوت کنم. آن هم چندین سال بعد از پایان جنگ! ندایی درونی گفت: بنویس! شاید هنوز کسانی باشند که عاشقند و تشنه شنیدن و من ـ هر چند با فاصله چند سالـ سرگذشت زندگی نوعروس و تازه‌دامادی را در دل آتش نوشتم.»

مگر این شانه‌ها چقدر تحمل دارند؟

«تو دیگر بمان»؛ بانویی در مقام همسر، دختر و خواهر شهید

کتاب «تو دیگر بمان» داستان زندگی «خدیجه براتی» -بانویی که همسر، دختر و خواهر شهید است- را روایت می‌کند. این کتاب با قلم شیوای «زهرا کرباسی» به رشته تحریر درآمده و در انتشارات شهید کاظمی چاپ شده است. کرباسی سعی کرده در کتابش حرف‌های «خدیجه براتی» را به بیانی سلیس و خودمانی بیان کند. ازاین‌رو می‌توان این مهم را امتیاز بارز کتاب «تو دیگر بمان» تلقی کرد.

خدیجه براتی، در جنگ تحمیلی، پدر، برادر و همسر خود را از دست داده و حالا دلخوش به بودن پسرش، مجتبی است. اما مجتبی با شروع حمله تکفیری‌ها به حرم آل‌الله عزمش را جزم کرده تا به سوریه برود. خدیجه دوری از او را نمی‌تواند تحمل کند و رفتن مجتبی را به مثابه زخمی می‌داند که تازه سر باز کرده است.

او ابتدا با تصمیم مجتبی مخالفت می‌کند اما ازآنجاکه علاقه زیادی به پسرش دارد و نمی‌تواند ناراحتی‌اش را ببیند رضایت می‌دهد تا مجتبی راهی سوریه شود.

این همه داغ بس نبود؟

در بخشی از کتاب می‌خوانیم: چراغ را روشن کردم تا عکس حسین و آقا و احمد را روی دیوار ببینم. عکسشان را کنار دیوار ورودی آشپزخانه زده‌ام. شاید هم می‌خواستم آنها من را ببینند. دستم را به دیوار گرفتم و آمدم روبه‌رویشان نشستم. همه‌شان داشتند نگاهم می‌کردند.

توی چشمانشان زل زدم و گفتم حالا وقتش بود؟ مگر من چقدر توان دارم. این همه داغ بس نبود؟ مگر قرار نبود از آن بالا هوایم را داشته باشید؟ اینطوری؟ اینطوری که به سر مجتبی بیندازید برود سوریه؟ یعنی همه‌‌چیز از نو شروع شود؟ دوباره تنها شوم؟ مگر این شانه‌ها چقدر تحمل دارند؟

مگر این شانه‌ها چقدر تحمل دارند؟

«چشم‌روشنی»؛ روایت همسر از شهید جانبازش

«چشم‌روشنی» عنوان کتابی است که توسط «کوثر لک» نوشته شده است. این اثر روایت داستان همسر شهید از زندگی جانباز شهید «سیدجواد کمال» است. کتاب از نثری روان و بیانی صمیمی برخوردار است، به‌طوری‌که مخاطب را در اندک زمانی به خود جذب می‌کند.

«چشم‌روشنی» که توسط انتشارات شهید کاظمی به زیور طبع آراسته شده؛ شامل 19 فصل از کودکی همسر شهید، خواستگاری، مراسم عقد، آغاز جنگ در خرمشهر، شرح بیماری و مشکلات همسر، تولد فرزندان، ساخت مسجد در شهرک، خاطرات سفر به حج عمره تا شهادت سیدجواد را شامل می‌شود.

هر فصل در صفحاتی کوتاه تنظیم شده و نویسنده شرح زیبایی‌های شیرین زندگی جانبازان را با تمام فراز و نشیب‌هایش با هنرمندی به تصویر کشیده است. در لابه‌لای این سطور، شوخ‌طبعی و اخلاق حسنۀ شهید سیدجواد نیز مخاطب را به وجد می‌آورد. در انتهای کتاب عکس‌هایی از سیدجواد و خانوادۀ او نیز گنجانده شده است.

مگر این شانه‌ها چقدر تحمل دارند؟

«در انتظار پدر»؛ داستانی مادرانه و دلنشین

«در انتظار پدر» نوشته «کبری خدابخش دهقی» مادرانه­ای دلنشین از شهید «محمدرضا تورجی­زاده» است. این کتاب بر اساس خاطرات و ناگفته‌های مادرشهید محمدرضا تورجی­زاده، فرمانده گردان یا زهرا(س) به نگارش در آمده و از زمان تولد تا زمان شهادت را به تصویر می‌کشد.

در این برهه زمانی؛ زندگی مادر، اتفاقات تلخ و شیرین فراوانی رُخ می‌دهد. از گذراندن دوران کودکی تا اتفاقات قبل از پیروزی انقلاب و وقتی جنگ مهمان ناخوانده همه خانه‌ها می‌شود. در بین این اتفاقات، بزرگ شدن محمدرضا لحظه‌به‌لحظه به چشم می‌آید.

از زاویه­ای دیگر، قالب کتاب روایت داستانی است که از ولادت مادر شهید تورجی‌زاده آغاز می‌شود و ابتدای کتاب در اصل شنیده‌های مادر این شهید از مادر خودشان درباره کودکی‌شان بوده و داستان به همین‌ منوال پیش آمده و روایتگر سیر زندگی ایشان از فوت پدر در خردسالی تا زمان ازدواج و تولد شهید تورجی‌زاده است.

کتاب از این قسمت وارد زندگی‌نامه شهید تورجی‌زاده شده و به شخصیت‌پردازی این شهید می‌پردازد و راوی مراحل بزرگ شدن و درس خواندن محمدرضا و ثبت نام برای جبهه بدون اطلاع مادر است. در بخش بعدی کتاب داستان‌های اعزام به جبهه شهید تورجی‌زاده و مجروحیت و تمام اتفاق‌هایی که در جنگ‌ برای او اتفاق افتاده تا زمان شهادتش به روایت مادر شهید نوشته شده است.

کتاب در شش فصل و حدود  200 صفحه در قطع رقعی تدوین و توسط انتشارات شهید کاظمی منتشر شده است.

مگر این شانه‌ها چقدر تحمل دارند؟

«به شرط عاشقی»؛ راوی شهادت فرماندهای فرهنگی

«به شرط عاشقی» نوشته «رضیه غبیشی» روایت زندگی فرمانده‌ای است که در خان طومان به جمع یاران دیرینش پیوست. فرمانده ای که یک روز در جبه‌های حق علیه باطل در ۸ سال دفاع مقدس جهاد می‌کرد؛ یک روز آموزش موشکی نیروهای پاکستانی و افغانستانی در منطقه حلب را به عهده داشت و یک روز هم در مناطق محروم کشور برای بچه‌های کوچک جشنواره‌های دانش‌آموزی دفاع مقدس برگزار می‌کرد.

«سعید سیاح طاهری» از فرماندهان جنگ ایران و عراق، فعال فرهنگی و اجتماعی بود که در سن ۵۸ سالگی عازم سوریه شد و در منطقه خان طومان در نزدیکی شهر حلب به شهادت رسید.

سیاح طاهری در سال ۱۳۳۶ در شهرستان آبادان به دنیا آمد. دوران نوجوانی او مصادف با اوج‌گیری مبارزات مردم ایران علیه حکومت پهلوی بود. وی پس‌ازآنقلاب نیز در عرصه‌های مختلف دفاع از کشور، ازجمله غائله ضدانقلاب در کردستان، خط التقاط و فتنه منافقین و بنی‌صدر مشارکتی فعال داشت.

سیاح طاهری بعد از تشکیل بسیج به فرمان امام خمینی(ره)، در زمان فرماندهی «حمید قبادی‌نیا» به عضویت بسیج آبادان درآمد و در آغاز جنگ تحمیلی، از آبادان دفاع کرد. وی در سال ۶۰ به عضویت سپاه آبادان درآمد و پس از قبادی‌نیا، فرماندهی سپاه آبادان را عهده‌دار شد.

سیاح طاهری در آذر سال ۶۰ نیز طی عملیاتی مجروح شد و یکی از انگشتان دستش را از دست داد، چندی بعد دوباره به جبهه آبادان بازگشت و پرتلاش در اغلب عملیات‌ها حضوری مستمر داشت. وی در پنجم آذرماه سال ۶۵ در خلال عملیات کربلای ۵، دچار مجروحیت شدیدی شد که منجر به از دست دادن چشم راست و شنوایی گوش چپ شد، همچنین عصب دست چپ وی نیز در این عملیات قطع شد.

با شروع جنگ سوریه، وی به طور داوطلبانه برای حضور در این نبرد و آموزش نیروهای جوان سوری و لبنانی اعلام آمادگی کرد و موفق به اخذ اجازه جهت حضور در سوریه شد. در آنجا وارد تیپ سیدالشهدا(ع) شده و کار خود را با آموزش تخصصی موشک‌های هدایت شونده تاو، کورنت و مالیوتکا در رزم زمینی آغاز کرد.

وی همچنین در مقطعی آموزش موشکی نیروهای پاکستانی و افغانستانی واقع در منطقه حلب را برعهده داشت که درنهایت ظهر روز ۲۳ دی ۱۳۹۴ درحالی‌که جهت بازدید منطقه خان طومان به همراه «جابر زهیری» عازم شده بود با گلوله خمپاره تکفیری‌ها مورد هدف قرار گرفت و هردو به درجه شهادت نائل آمدند.

مگر این شانه‌ها چقدر تحمل دارند؟

«هواتو دارم»؛ شهیدی که مزارش را مشخص کرده بود

کتاب «هواتو دارم» نوشته «محمد رسول ملاحسنی» درباره زندگی «مرتضی عبداللهی» از شهدای مدافع حرم است. او جوانی باهوش، شجاع و آشنا به انواع گونه‌های هنرهای رزمی بود. وقتی پدرش از حال و هوای دفاع مقدس برایش تعریف می‌کرد، سراپا گوش بود، اما آخرسر با دستش محکم به پایش می‌زد و می‌گفت: ای کاش من آن موقع بودم.

برای اینکه بتواند به دفاع از حرم عمه سادات برود، دوره‌های مختلف غواصی، پاراگلایدر و راپل را گذرانده بود، اما هیچ‌کدام از این تخصص‌ها نتوانسته بود راه او را برای دفاع از حرم باز کند. به پدرش متوسل شد.

پدری که خود یکی از فرماندهان دوران دفاع مقدس و از گردان تخریبچی جبهه بود. بااین‌وجود، پدرش تنها کمک کوچکی به او می‌کند که آن هم کارساز نمی‌شود. درنهایت، پدرش تنها راه موفقیت پسرش را مسئله‌ای مطرح می‌کند که آقا مرتضی را به فکر فرو می‌برد.

شهید «محمد عبداللهی» در شامگاه سه‌شنبه ۲۳ آبان ماه در دیرالزور سوریه در سن ۳۰ سالگی به شهادت رسید.

او قبلاً در وصیتی مزارش را مشخص کرده بود و نمی‌خواست سنگ مزار داشته باشد و می‌گفت: به دلیل بازگشت پیکرم شرمنده امام حسین(ع) هستم، دیگر نمی‌خواهم شرمنده حضرت زهرا(س) باشم. مزار این شهید پاسدار دفاع حرم در قطعه ۲۶، ردیف ۷۹ میعادگاه عاشقان ایثار و شهادت است.

فدایی حضرت زینب(س)

در بخشی از کتاب میخوانیم: به ورودی خانه خودمان که رسیدم نگاهم به دمپایی‌های مرتضی افتاد که همیشه دم در بود، ناخودآگاه نشستم و دمپایی را دست گرفتم، اشک امانم نمی‌داد، در دلم درد بزرگی داشت جوانه می‌زد، دردی به سنگینی این غم که دیگر صاحب این دمپایی‌ها به این خانه سر نخواهد زد.
کف دمپایی را بوسیدم و به صورتم کشیدم، دوست داشتم خاک کف پای فدایی حضرت زینب(س) روی صورتم شهادت بدهد که من اگر اختیار داشتم هیچ‌وقت بدون مرتضی به این خانه برنمی‌گشتم. به زور کلید انداختم و وارد خانه شدم، خانه‌ای که همه جایش بوی مرتضی می‌داد…

مگر این شانه‌ها چقدر تحمل دارند؟

«خانم کارکوب»؛ مادر سه فرزند شهید و یک آزاده

«خانم کارکوب» روایت زندگی «زهرا کارکوب» مادر شهیدان «جمال»، «فریدون» و «منصور کارکوب‌زاده» است. «رضیه غبیشی» نویسنده کتاب پرخواننده «ملاصالح» کار جمع‌آوری خاطرات این مادر شهید و نگارش این کتاب را عهده داشته و انتشارات شهید کاظمی این اثر را منتشر کرده است.

زهرا کارکوب متولد سال 1312 در شهر اهواز است، در سال 1323 با پسرعمویش «خداداد کارکوب‌زاده» ازدواج کرده و به آبادان مهاجرت می‌کند. حاصل این ازدواج هشت فرزند به نام‌های فریدون(عبدالجلیل)، جمال(عبدالخلیل)، حمید، منصور، محمدرضا،رویا، حمیده، زهره و پروین است.

«عبدالخلیل» که «جمال» صدایش می‌زدند، اولین فرزند شهید خانواده بود که سال 59 در سن 16 سالگی در آبادان به شهادت می‌رسد. یکسال پس از شهادت جمال، «فریدون» در عملیاتی در منطقه تپه‌های مدن در حالی‌که 18 سال بیشتر نداشت به درجه رفیع شهادت نائل می‌شود. پس‌ازآن «محمدرضا» و «منصور» فرزندان دیگر خانواده کارکوب‌زاده در عملیاتی اسیر و مفقود می‌شوند که محمدرضا در سال 69 به میهن بازمی‌گردد ولی تا به امروز از منصور هیچ خبری نشد و او به جمع شهدای مفقودالاثر پیوست.

در مقدمه کتاب غبیشی عنوان می‌کند که پیش از انقلاب خانواده کارکوب‌ را می‌شناخته، با دختر خانم کارکوب؛ «حمیده» در دبیرستان مصدقی آبادان هم‌کلاس بوده و در دوران جنگ هم گاهی آنها را می‌دیده است.

سال‌ها پس از جنگ که کتاب زندگی‌اش «گنجینه رنج» چاپ و منتشر شد، تصمیم گرفته زندگی چند تن از بانوانی که در روزهای سخت و طاقت‌فرسای دفاع مقدس زیر بارش آتش حضور داشتند، ازجمله خانم کارکوب را نیز بنویسد.

گردآوری؛ تنظیم و گزارش از امین خرمی

انتهای پیام
captcha