نامه‌نگاری میرفندرسکی و میرداماد به شاه عباس برای رفع ظلم و تعدّی از مردم
کد خبر: 4161834
تاریخ انتشار : ۲۱ مرداد ۱۴۰۲ - ۰۹:۱۱
یادداشت

نامه‌نگاری میرفندرسکی و میرداماد به شاه عباس برای رفع ظلم و تعدّی از مردم

میرفندرسکی و میرداماد به مازندران می‌‌روند. در آنجا پیری از شیعیان را می‌‌یابند که در بند کرده‌اند. آنها در این باره سوال می‌‌کنند. معلوم می‌‌شود که او بدهی داشته، و علی الرسم او را به بیگاری کشانده‌اند، و چون نتوانسته کار کند، در بندش کرده‌اند. آن دو تصمیم گرفتند، با ملاحظه همه خطرات، نامه‌ای به شاه نوشته، و او را از ظلم و تعدی جاری در مملکت آگاه سازند.

به گزارش ایکنا،حجت‌الاسلام والمسلمین رسول جعفریان؛ استاد تاریخ یادداشتی درباره نامه‌نگاری دو تن از علمای شیعه به شاه عباس نوشته است که متن آن را در ادامه می‌خوانید؛

حکایت زیر، به رغم نثر ادبی و البته قدری دشوار که دارد، محتوایش جالب است. خلاصه حکایت این است که میرفندرسکی و میرداماد ـ که اینجا به اشتباه او را داماد شاه عباس خوانده ـ برای صله رحم، به مازندران می‌‌روند. در آنجا پیری از شیعیان را می‌‌یابند که در بند کرده‌اند. آنها در این باره سوال می‌‌کنند. معلوم می‌‌شود که او بدهی داشته، و علی الرسم او را به بیگاری کشانده‌اند، و چون نتوانسته کار کند، در بندش کرده‌اند. این دو عالم، سوال کردند که او بدهی دیوانی دارد یا بدهی دیگری از نوع بدعت‌هایی (از مالیاتهاست) که برقرار شده است. گفتند، بدعت است. آن دو تصمیم گرفتند، با ملاحظه همه خطرات، نامه‌ای به شاه نوشته، و او را از ظلم و تعدی جاری در مملکت آگاه سازند.

دست کم فهم بنده از عبارات پیش از نگاشتن نامه، این است که نباید در نوشتن نامه به شاه هراسی داشته باشند، بلکه باید مانند میرابی که مرتب مراقب جوی‌های آب و گرفتگی‌های خاک و خاشاک است، و برای روانی آب در جوی‌ها تلاش می‌‌کند، آنها هم در رفع و دفع بدعت‌ها بکوشند. معنای بدعت در اینجا، یعنی گرفتن اموال غیر شرعی و ظالمانه از مردم. به هر روی این دو نامه‌ای به شاه نوشتند و بر اساس همان ادبیات کهن، با ذکر مثاله گله و شبان، تأکید کردند که پادشاه پاسبان و نگاهبان امت است.

سپس از او خواستند تا مراقب رفتار ظالمانه حکام و عمال و سالار لشکران خود باشد. آنها گفتند هر نوع «خراش» در دل مردم، باعث رفتار تند آنها می‌‌شود. چون نقطه‌های «خراش» برداشته شده، «حرّاس»  [نگاهبانان] می‌‌شود. فهم من از عبارت و مطالب بعد از آن این است که اولا در این شرایط مردم دست و دلشان پی کار نمی‌‌رود. ثانیا، رفتار ظالمانه ارباب حکومت، سبب تبدیل مودت‌ها به دشمنی شده و کم کم «حراس» جای «خراش» را می‌‌گیرد. مقصودشان این است که مردم دنبال حُراس و نگاهبانان خاص خود خواهند بود و «آخر الامر لجاج پیش آرند» و بسا اشاره به شورشهای احتمالی با کمک نگاهبانان خودشان باشد. آخر الامر تأکید دارند که توجه شاه عباس به مازندران، که مرتب به آنجا سفر داشت، ایجاب می‌‌کند، از این بابت، یعنی رفع ظلم و بدعت بیشتر توجه کند. امیدوارم مطلب را درست فهمیده باشم. 

متن گزارش حکایت

میر ابوالقاسم فندرسکی و میر محمد باقر داماد شاه عباس صفوی ـ اعلی الله مقامهم ـ وقتی از اوقات به جهت صله رحم از اصفهان به مسقط الرأس، اعنی مازندران بهشت نشان آمدند. روی به عزم سیر باغ و راغ آمدند. در عرض راه مردی شیعه را در قید یافتند. چو یکرا[ن] راندند، و دیگران را خواندند که سبب تقیّد این مرد چیست، و قید کنند کیست؟ عرض کردند که، بیگار حواله است؛ و این پیر کهن سال چون طاقت نداشت، سر در خطر گذاشت. فرمودند که، بیگار از بابت مالوجهات حسابی دیوانی است یا نه؟ عرض کردند نه، بلکه بدعت است. فرمودند، به جهت دفع بدعت و رفع شر از ملت، جان چیزی است ناقابل و مرگ دارویی است مفرح دل، و دین چون نهری است جاری، و باطل مانند سیل بهاری؛ و چنان که در هنگام سیلان ابر بهار، میراب بر اطراف انهار طوف می‌‌کند، و خار و خاشاکی که می‌‌بیند بر می‌‌چیند، تا به امتلای حش و زبل، نهر ا زجریان نیفتد، شما نیز در دفع و رفع بدعت، اگر مسامحه و مساهله کنید، روز به روز بر بدعت می‌‌افزاید، و به همین تقریب خللها در دین و دنیای شما پدید می‌‌آید؛ و دیگر چنین غلط مکنید؛ بدانید که دفع مبتدع ضرور است، و روگردان از امر ضرور، از حلیه عقل و خرد دور؛ و از نور بینش مهجور؛ و در حشر، غیر مغفور.

لهذا مراسله‌ای به سرکار شهریار فریدون اقتدا نگاشتند، و رافعی به دربار معدلت مدار ارسال داشتند که، سلطان در مملکت به مثابه حارث و پاسبان است، و در گلّه ملّت مانند شبان، و هرگاه شبانان، در امباران، [= انباران] گوسفندان را بی‌وقت دوشند، و بی‌حاجت فروشند، قبله عالم نیز بدوشد و بفروشد. 
و در شرع شریف خردمندان و نکته سنجان مقرر است که حکّام و ضبّاط و عمّال و سالار لشکر، کاری نکنند که خیل را به سیل ظلم و تعدّی از پا درافکنند، و در امور نیک و بد و ضدّ معتضّد [کذا] دل احدی را نخراشند که «خراش» بعد از نزع نقاط «حراس» شود.

و این کنایه است که بندگان به اندک چیزی حُرّاس بردارند، و از عدم اطمینان و غلبه تقلّب متقلبان، دست بکار نگذارند، و آخر الامر لجاج پیش آرند، و مودت به عداوت گراید، و این معنی باعث شود که به پاسبانی حراس خود، ایشان را نپذیرند، و راه دیگر و فکر دیگر گیرند، خصوص مازندران که بیت الشرف خسرو جهان است و اهل این جا را از حضرت صاحب قران امید التفات بیش از دیگران است.

انتهای پیام
captcha