تصور رایج از زنان این است که آنها موجوداتی لطیف، مهربان و احساساتی هستند و خشونت و پرخاشگری زیبنده آنها نیست. این تصور بعضاً حتی به نوعی توقع از زنان نیز تبدیل میشود و انتظار میرود که مهربان و غمخوار دیگران بوده و اهل خشونتورزی نباشند. در مقابل، برخی این تصورها و انتظارات را برنتابیده و معتقدند تمام زنان، مهربان و غمخوار دیگران نیستند و همچون برخی مردان میتوانند حالتهای انسانی، از جمله خشونت و پرخاشگری را از خود بروز دهند. تصور رایج دیگری که از زنان وجود دارد، این است که آنها همواره درگیر حسادت و رقابت با یکدیگر هستند و در مقابل، گفته میشود حسادت و رقابت در میان مردان نیز وجود دارد، فقط مختص زنان نیست و همه زنان نیز گرفتار حسادت و رقابت با یکدیگر نیستند.
برخی معتقدند حسادتها و رقابتها در میان زنان باعث شده است تا آنها به نوعی خشونت و پرخاشگری پنهان نسبت به یکدیگر دست بزنند و علاوه بر اینکه از خشونت مردان نسبت به زنان صحبت میشود، باید از خشونت زنان علیه یکدیگر نیز سخن گفت. فیلیس چسلر، نویسنده اهل آمریکا و استاد روانشناسی و مطالعات زنان در کتاب «زن در برابر زن» بر همین مسئله انگشت گذاشته و به انتقاد از رفتارهای غیرانسانی زنان با یکدیگر پرداخته است. او چنانکه در مقدمه کتاب اشاره میکند، این اثر را پس از 20 سال تحقیق، مطالعه کتابها و پژوهشهای متعدد و مصاحبه با زنانی از ملیتها، نژادها، مذاهب و سنین مختلف نگاشته و امیدوار است مطالعه آن، گامی در راستای غلبه بر خشونت و جنسیتگرایی باشد.
این کتاب و موضوع آن، بهانهای شد تا مجموعه توازن و انتشارات جهاددانشگاهی واحد اصفهان دومین جلسه از سلسله نشستهای کتابنوش را به نقد و بررسی و گفتوگو درباره آن اختصاص دهند. این نشست، عصر روز گذشته، 26 دیماه در محل انتشارات جهاددانشگاهی واحد اصفهان و با حضور سمانه نیلفروشزاده، دکترای مشاوره، مدرس دانشگاه، زوجدرمانگر و عضو سازمان نظام روانشناسی و مشاوره برگزار شد.
نیلفروشزاده به مسئله آلودگی نسلی و یادگیری مشاهدهای اشاره کرد و گفت: ما بعضی از مطالب را درست یا غلط، از مادران خود یاد میگیریم و اگر بدون فکر کردن، این مطالب را به دختران خود منتقل کنیم، یکسری اشتباهات را نیز به آنها منتقل خواهیم کرد. این اشتباهات، یکسری عقاید و چارچوبها هستند که شاید نسلهای قبلی نیز بدون اینکه علت آن را بدانند، به آنها پایبند بودند، مثل برخی صفتها و ویژگیها نظیر مهربانی. شاید مسئلهای که یک زن را اذیت میکند، این است که مهربانی زیادی به خرج میدهد، ولی این مهربانی، مقتدرانه نیست؛ به همین دلیل، آسیب میبیند و با این وجود، همچنان به این رفتار ادامه میدهد. دختر او نیز این رفتار را بدون دلیل میپذیرد و با وجودی که از ایرادهایش آگاه است، آن را به نسل بعدی منتقل میکند. این کار شاید ناشی از این باشد که ما در جریان زندگی روزمره، اجازه مکث کردن و اندیشیدن به خود نمیدهیم.
وی مطالب کتاب را بیان دردهایی دانست که در بسیاری از مواقع در محیط خانواده، کار و در روابط میان افراد وجود دارد، ولی از بس با آن مواجه بودهایم، دیگر دردش را احساس نمیکنیم، ولی در عین حال، ما را اذیت میکند. نویسنده اشاره میکند که رقابت، حسادت و خشونت در بسیاری از موارد، امری طبیعی است، ولی وقتی میزان آن به قدری تغییر میکند که بر عملکرد روزانه ما تأثیر میگذارد، از حالت طبیعی خارج و به اختلال تبدیل میشود و این اختلال است که آسیب میزند. نویسنده قصد ندارد راجع به هیجانهای طبیعی ما صحبت کند، بلکه درباره موضوعاتی حرف میزند که مانع حرکت و نوعی آسیب است.
این مشاور و مدرس دانشگاه تصریح کرد: با تمام مطالب کتاب موافق نیستم و هنگام مطالعه آن در بسیاری از موارد، با خودم فکر میکردم که چرا نویسنده این مطالب را بیان کرده و هدفش چه بوده است. وی در بعضی از صفحات راجع به جنس مرد با خشونت زیادی صحبت کرده، البته برداشت من از کتاب این نیست که نویسنده، فمینیست است، ولی در همین صفحات اشاره میکند که فقط ستمها و آزارهای زنان نسبت به یکدیگر نیست و در بسیاری از مواقع، زنان ستمها و آزارهایی نیز از جامعه مردسالار متحمل شدهاند. منکر این ستمها و آزارها نیستم، ولی اینقدر به سیاهنمایی نیاز ندارد.
یکی از شرکتکنندگان در این نشست، این موضوع را مطرح کرد که چرا وقتی از خشونت یا قدرت صحبت میشود، نمادی که به ذهن میرسد، یک مرد است و خشم را برای زن قائل نمیشویم، در حالی که خشم یک ویژگی انسانی است و فرهنگ ما باید بپذیرد که یک زن نیز میتواند پرخاش مستقیم انجام دهد و شاید به آن نیاز داشته باشد و نباید به او برچسب زد؟
نیلفروشزاده در پاسخ، بیان کرد: نویسنده معتقد است زنان بهگونهای پرورش مییابند یا در ذهن پردازش میشوند که انگار فرشتهخو هستند، باید مهربان باشند، ببخشند، رفتارهای لطیف زنانه داشته باشند و عشق بورزند، مثل قصهها و افسانههایی که میشنویم، یا کارتونهایی که میبینیم، ولی این دیدگاهی رادیکال و سختگیرانه است و باید در نظر داشته باشیم که یک زن نیز میتواند خشم و حسادت بورزد و از چیزی متنفر باشد. نظام خلقت ما این نیست که فقط هیجانهای مثبت داشته باشیم و هیجان منفی نیز میتواند بروز کند. این دسته از هیجانها وقتی آزاردهنده است که از حد طبیعی خود خارج و به اختلال تبدیل شود.
یکی دیگر از شرکتکنندگان این سؤال را مطرح کرد که چرا زنان خشونت و خصومت را به ناخودآگاه خود برده و بهصورت کینه و حسادت بروز میدهند، ولی مردان جنگ خود را رودررو انجام میدهند؟ سخنران نشست در پاسخ، گفت: یکی از دلایل آن این است که ما مهارت گفتوگو کردن نداریم. این پاسخ با اعتراض تعدادی از شرکتکنندگان مواجه شد و آنها معتقد بودند که مردان نیز مهارت گفتوگو با یکدیگر را ندارند و نیاموختهاند، در محیطهای مردانه نیز شاهد حسادت و سخنچینی هستیم که بعضاً شاید از محیطهای زنانه هم بیشتر باشد، ولی عموماً تصور میشود که زنان درگیر این مسائل هستند.
شرکتکننده دیگری به ایرادات کتاب اشاره و یکی از مهمترین آنها را تقلیلگرایی بیان کرد، اینکه زن را در برابر زن قرار داده و وجهی از زندگی اجتماعی را حذف کرده است. وقتی مؤلفی دچار تقلیلگرایی میشود، قطعاً خصلت علمی خود را از دست میدهد و نمیتوان از تحلیل او بهصورت کاربردی استفاده کرد. ضمن اینکه نویسنده به این دام افتاده که با وجود تلاش برای دفاع از زن در برابر پرخاشگریها، خودش به عامل پرخاشگری تبدیل شده است.
شرکتکننده دیگر به عنوان کتاب اشاره کرد و گفت: بسیاری از مشکلات حل میشود، اگر واقعاً در برابر هم قرار بگیریم، ولی ما در پشت سر یکدیگر خودمان را آزار میدهیم. مردان تنشهای خود را بهصورت مستقیم بروز میدهند، ولی زنان تصور میکنند که تنشهای خود را باید با محافظهکاری و نگفتن پیش ببرند و با برخورد مستقیم و بیپرده، زندگی نمیتواند جریان پیدا کند و از پیامدهای آن واهمه داریم.
شرکتکنندگان دیگر ریشه این مسئله را در عدم سپردن پستهای مدیریتی به زنان و جای خالی این موضوع در فرهنگ ایرانی بیان کردند که ما یاد نگرفتهایم احساسات خود را مستقیم و بیپرده ابراز کنیم، یا جرئتمندی نشان دهیم.
نیلفروشزاده درباره موضوعات مطرح شده درباره این کتاب، اظهار کرد: عنوان کتاب به جای «زن در برابر زن»، میتوانست «انسان در برابر انسان» باشد. خطکشی جنسیتی همیشه ایجاد سوءتفاهم میکند، مسلماً در میان مردان نیز چنین آسیبهایی وجود دارد. بهعنوان یک خواننده، وقتی مطالعه کتاب را آغاز کردم، برایم کشش نداشت، به نوعی در برابر آن مقاومت میکردم و احساسم این بود که وارد دنیایی میشوم که نه نویسندهاش را میشناسم و نه متن و محتوایی که او نوشته است، مثل اینکه نویسنده میخواهد به مسائلی بپردازد و وارد چالشهایی شود که معمولاً برد برد نیست و حاوی سوءتفاهم است. با مرزبندی سختگیرانه ایجاد کردن و بازی جنسیتی به راه انداختن، به هیچ نتیجهای نمیتوان رسید. زنان در بسیاری از موارد، از یکدیگر حمایت میکنند، ولی نویسنده نسبت به موضع خود اصرار و تعصب دارد و حتماً میخواهد آن را ثابت کند. وقتی موضع اولیه این باشد که زنان نسبت به هم خصومت و خشونت میورزند و علیه یکدیگر توطئه میکنند، حتی اگر این موارد اندک باشد، با این موضعگیری، هیجانهای منفی در خواننده بیدار میشود و اگر خوانندهای به موضوع کتاب اعتقاد نداشته باشد، آرام آرام باور به این موضوع در او شکل میگیرد. شاید در بسیاری از روابط و محیطها شاهد این موضوعات و مسائل باشیم، ولی نمیتوانیم آن را به مسئلهای جنسیتی تقلیل دهیم و نام آن را زنان علیه زنان بگذاریم. احساس من نسبت به کتاب این است که نویسنده فقط قصد طرح صورت مسئله را دارد، ولی نمیخواهد راه حلی ارائه دهد.
انتهای پیام