به گزارش ایکنا، شهدای دوران دفاع مقدس، همگی عاملان به آموزههای قرآن بوده و سیره اهل بیت(ع) به ویژه سالار شهیدان اباعبدالله الحسین(ع) را سرلوحه طریق جاوید خود قرار داده بودند، اما در صف اول این مبارزات، قاریان خوشخوان و حافظان آیات قرآن کریم نیز حضور داشتند که نه تنها جسم خود را در خدمت به وطن وقف کرده بودند، بلکه با صدای خود نیز روحی دیگر به رزمندگان میبخشیدند. در روز پنجشنبه یاد میکنیم از شهید حسین محمدی ...
بیشتر بخوانید:
شهید حسین محمدی، فرزند اول خانواده بود و در سال 1349 در تهران متولد شد. از همان کودکی علاقه خود را نسبت به انجام دادن تکالیف و فرایض دینی با رفتن به مسجد و تلاوت آیات کلام الله مجید نشان داد. او همزمان با گذراندن دوران راهنمایی، در پایگاه مسجد نیز در برنامهها از جمله انتخابات، فعالیتهای تابستانی و کلاسهای قرآن شرکت میکرد.
سال 1363 در یکی از جلسات قرآن ماه مبارک رمضان که در مسجد قدس از سوی استاد سیدمحسن موسوی، پیشکسوت و خادمالقرآن برگزار میشد، شیفته کلام وحی و قرائت قرآن شد. شهید محمدی در کلاس درس قرآن دارتحفیظ (که هر جمعه صبح توسط استاد تشکیل میشد) شرکت میکرد. او آنچنان علاقهمند بود که هر جمعه صبح قبل از اذان به دارتحفیظ میرفت و با چیدن رحل و قرآن و تنظیم کلاس به انتظار استاد مینشست و تمرین میکرد.
پس از گذشت زمانی اندک، به یکی از شاگردان ممتاز استاد تبدیل شد و فضائل و مکارم اخلاقی در وی رشد کرد؛ همچنین در همان کلاس استاد موسوی نیز به حفظ قرآن مشغول و قسمتی از قرآن را نیز حفظ کرد.
در آن سن و سال کم آنچه که وی را مورد وثوق استاد و دیگران قرار داد، لحن دلنشین و اخلاقیات خاص بود. حسین در ترتیل، لحنی بسیار دلنشین و حزین داشت، بهگونهای که استاد اجازه میداد در جواب سؤال حفظ قرآن کریم نه تنها چند آیه بلکه یک صفحه کامل را به ترتیل قرائت کند. همچنین بارها اتفاق میافتاد که نوبت قرائت او میگذشت؛ یعنی نوبتش را به دیگری میداد و وقتی استاد او را برای قرائت قرآن صدا میکرد چنان با اخلاص میخواند که صدای او در دل هر شنوندهای نقش میبست.
حسین محمدی در مسائل اخلاقی هم فردی خاص بود؛ چهره بشاش؛ خوشرویی در برخورد، ادب به استاد و پدر و مادر و تواضع، او را بیمثال کرده بود. او به اخلاقیات و مشکلات خانواده خیلی دقت میکرد به گونهای که وقتی موردی خاص را میدید نسبت به رفع آن اقدام میکرد؛ به طور مثال برای احترام به بزرگترها به ویژه پدر و مادر اهمیت زیادی قائل بود.
حسین محمدی در زمینه فعالیتهای مذهبی نیز بسیار پویا بود. او در هیئت مسجد محل که توسط شهید صفاری شکل گرفت، به آموزش قرائت قرآن پرداخت و با دعوت از قراء مشهور از جمله شهریار پرهیزکار، منصور قصریزاده، هوشنگ محمدیون و ... مستمعان را با کلام وحی آشنا کرده و آنان را تشویق به شرکت در کلاسهای قرآن میکرد. حسین نه تنها در کلاس درس قرائت و هیئت بلکه در مدرسه، پایگاههای مختلف بسیج و ... فعالیت چشمگیری داشت و این همه را از چشم دیگران مخفی نگاه میداشت که این نیز از خلوص نیت او بود.
حسین دو سال در جبهه بود. زمانی که میخواست به جبهه برود پدرش به او گفت شما همین جا بمان و فعالیتهایت را ادامه بده اما او قبول نکرد. زمانی که امام(ره) پیام اعزام به جبهه را صادر کرد، حسین گفت: اینجا دیگر جای من نیست و باید بروم و بعد از یک ماه و نیم آموزش به جبهه رفت.
او به همراه برادر و دوستانش شهید حمید صفاری، علی چنگی و جمعی دیگر از بچههای محل، عازم جبهههای غرب شد و در عملیات بیت المقدس که در ارتفاعات شیخ محمد انجام شد، شرکت کرد. در شب عملیات و در عید فطر سال 1367 در بلندترین کوه منطقه، یعنی ارتفاعات، وی هدف تیر مستقیم قناسه قرار گرفت و به درجه رفیع شهادت رسید.
«إِنَّ الَّذِينَ قَالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقَامُوا تَتَنَزَّلُ عَلَيْهِمُ الْمَلَائِكَةُ أَلَّا تَخَافُوا وَلَا تَحْزَنُوا وَأَبْشِرُوا بِالْجَنَّةِ الَّتِي كُنْتُمْ تُوعَدُونَ( فصلت 30)
خدیا به ما توفیق ترک معصیت، طلب مغفرت، انجام عبادت، رسیدن به سعادت و درک فیض عظیم شهادت عنایت بفرما.
خداوندا چگونه شکر تو را گویم در حالی که بندهای حقیرم؛ بندهای که توان درک تمام نعماتت را ندارد، چه برسد به اینکه از عهده شکر تمامی آنها برآید؛ بندهای که با وجود گناهان زیاد، رحمتت شامل حالش شده و حال شرمنده و پشیمان از اعمال زشت خود، بندهای که سالها نافرمانی تو را کرده، بندهای که مدتهاست بواسطه کثرت گناهان دور از تو است؛ بندهای که تو را دوست میدارد و به تو عشق میورزد؛ ولی عنان هوای نفس از دستش رها شده و اسیر نفس شرور گشته.
بندهای که باید پیش تو میبود و با تو صحبت میکرد اما اکنون بواسطه سنگینی گناهان حتی دعایش به تو نمیرسد و شیطان با حیلهها و نیرنگهایش او را به طرف خود میکشد و در این شرایط تنها چشم امیدش به توست و هیچ چیز غیر از عنایتت نمیتواند او را نجات دهد.
این همه گفتم لیک اندر بسیج بیعنایات خدا هیچیم هیچ
دل گویی خیال وصف تو دارد؛ لیکن عقل به مخالفت برمیخیزد و در این میان عقل پیروز است؛ عقل ندا میدهد، چگونه تو را توصیف کنیم در حالی که خود خالق وصفی و تو خود معدن و گنجینه تمام صفاتی؛ صفاتی که انسان با همه عظمتش که خلیفه خدا در زمین است در حیرت آن صفات است و آرزوی معرفت ذرهای از آن را دارد.
مثال تو بمانند قلهای رفیع هست که سیمرغ عقل قادر به پرواز و رسیدن به آن محور گردون عظمت نیست و بمانند اقیانوسی هستی که غواص خرد را یاری تعمق و تعقل در ژرفای وجودت نیست؛ اصلاً تو خود خالق عظیمی؛ عظمت ذات وجود توست و ما ناتوان و درمانده از توصیف؛ تو خود باید خود را توصیف کنی.
با این همه عظمت باز هم بندهات را دوست داری و ادعا میکنی که تمام خلقت را برای او آفریدی و او را برای خودت؛ حتی به قدری او را دوست داری که او را میهمان خود میکنی و شاید روزها و ماهها انتظار روزهای میزبانیت را میکشی ولی چه سود که هدفهای مجازی و ظاهر فریب او را از یاد تو غافل کرده و بین او و تو جدایی انداخته و در این میان بندهای گناهکار یاد تو کرده و قصد آشتی با تو را دارد؛ بندهای که با هزاران امید به رحمتت آرزوی وصال تو را کرده و این را میداند که تو خود او را مورد عنایت قرار میدهی و او را به پیش خود میپذیری.
مَوْلاَیَ یَا مَوْلاَیَ أَنْتَ الْخَالِقُ وَ أَنَا الْمَخْلُوقُ وَ هَلْ یَرْحَمُ الْمَخْلُوقَ إِلاَّ الْخَالِقُ.(دعای مسجد کوفه)
خدایا این را میدانیم که سرانجام همه ما مرگ است اما چه مرگی بالاتر از شهادت. مرگ برای انسان بمانند نسیمی برای درختهای جنگل است که این نسیم در برخورد با درختان برگهای خزان و خشک را سرنگون میکند و در برخورد با برگهای دیگر آنها را به حرکت در میآورد.
مرگ برای انسان نیز به همین شکل است؛ تعدادی را میبرد و در برخورد با دیگران این ندا را در بردارد که: ای انسان به هوش باش که روزی هم نوبت توست؛ تمامی این زرق و برقها را باید روزی از خود جدا کنی؛ روزی که تو هم باید در آغوش خاک جای بگیری و در آن روز تنها پناهگاه تو اعمال توست؛ اگر اعمال تو خوب بود که آغوش خاک برایت چون سریری زیباست ولی اگر اعمال تو بد بود که وامصیبتا؛ دیگر عمر چه ارزشی دارد؛ عمری که بی یاد خدا تلف شود و انسان در آن نافرمانی خدا کند چه سود.
پر تو عمر چراغی است که در بزم وجود به نسیم مژه بر هم زدنی خاموش است
خدایا تو شاهدی که با آگاهی و رضایت کامل گام در این راه نهادم و همواره انتظار چنین لحظاتی را میکشیدم؛ خدایا تو میدانی که همواره تو را دوست میداشتم و به تو عشق میورزیدم و اگر در زندگی گناه کردم و نافرمانی دستورات تو را کردم از روی نا آگاهی بوده و عنایت نداشتن از طرف تو این امر را سبب شده است«اللّهم لا تَکِلنا إِلی أنفُسِنا طَرفَةَ عَینٍ أبداً فِی الدُّنیا وَالاخِرَة».
و اما سخنی با کلیه عزیزان؛ در نگهداری اسلام بکوشید و قدر نعمت رهبری را که رهبری قرآن عزیز عزیز در جامعه است بدانید و از منتظرین ظهور منجی عالم؛ مهدی معظم(ره) باشید؛ که او هم منتظر وصال شماست، کسانی که به اندازه حتی سر سوزنی با اسلام و انقلاب و رهبری و دولت، مخالفت و سوء ظن داشته باشند حتی در فامیل؛ راضی نیستم در تشییع جنازه و مراسم من شرکت کنند چرا که با این کار قلب حضرت مهدی(عج) را ناراحت میکنند.
از پدر و مادر عزیزم که زحمات فراوانی برایم کشیدهاند و من در مقابل آنها تنها نافرمانی و اذیت کردم عذر میخواهم و همچنین از خواهران و برادرم که حق بسیار زیادی بر گردن من دارند طلب حلالیت میکنم.
از استاد بزرگوارم؛ استاد سیدمحسن موسوی که حق بسیار زیادی بر گردن این حقیر دارند و مرا با کلام وحی و آموزش این کتاب عزیز آشنا کردند کمال تشکر را دارم و طلب عفو و حلالیت میکنم. از تمامی دوستانم که با بزرگواری تمام ما را در این چند سال تحمل کردند نیز طلب بخشش دارم. از تمامی دوستان جلسه قرآن دارتحفیظ حاج آقا سلطانی کمال تشکر را دارم و طلب عفو میکنم.
سعدیا لشگر خوبان به شکار دل ما گو میائید که ما صید فلان گردیدیم
1367/2/24»
انتهای پیام