به گزارش ایکنا، سیدمحمدهادی گرامی، عضو هیئت علمی پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، یادداشتی درباره درگذشت علامه حسنزاده آملی به رشته تحریر درآورده است که از نظرتان میگذرد؛
آنچه در این چند روز در پیآیند وفات استاد حسن زاده آملی شاهد بودیم، بار دیگر مرا به یاد ستیزههای دیرین میان فیلسوفان-عارفان از یکسو و فقها-متکلمان از سوی دیگر در سنت تاریخی شیعه بلکه کل اسلام انداخت. ستیزههایی که از عصر امامان شیعه آغاز شد و با فراز و نشیبهایی تا به امروز نیز تداوم یافت. درباره این ستیزهها، تهافتها، تکفیرها و ردیهها سخن زیاد به میان رفته است: از هشام حکم و غزالی و راوندی گرفته تا ملاصدرا و احمد احسایی و ملاطاهر قمی و برغانی و ... . اما در اینجا جای تکرار مکررات تاریخی نیست که خود به آتش این جدال بیپایان خواهد افزود.
من گمان نمیکنم که این ستیزه طرف حق و یا دستکم أحقّی ندارد که گمانی باطل است؛ اما تردید ندارم که برای شرایط کنونی و فعلی جامعه ما ثمری جز کینهتوزی و تشدید شکافها و دودستگیها ندارد که اگر ثمری داشت، در طول این قرنها یا دستکم این چند سده یا چند دهه آشکار میشد. این جدالهای بیپایان مرا بیشتر به یاد آنچه که دعواهای حیدری- نعمتی گویند، میاندازد تا کنکاشی برای دفاع از حق و حقیقت.
کنشگران چنین ستیزههایی ممکن است هیچگاه به سطحی از خودآگاهی نرسند که نقشآفرینی خود را درک کنند. این خودآگاهی زمانی شکل خواهد گرفت که کنشگران ستیزههای کلامی و جدلی بدانند که رودرروییها و تقابلهای به ظاهر فکری و کلامی بیش از آنکه عقلانی باشد هویتی، روانشناختی، ایدئولوژیک و براساس سوگیرهای تربیتی است. کنشگر جدلیِ اثباتگرا که انگاره عقلانیت ناب و دستیابی به غایت القصوای حق و حقیقت او را به خود وانمینهد، نه تنها در سطح معرفتشناختی سبب رکود و خمودی علوم اسلامی میشود، بلکه در سطح اجتماعی نیز بسیاری از سرمایههای انسانی و فکری را به فرسایش و نابودی میکشاند؛ نمونهای از این فرسایشهای بیپایان میان شیفتگان عرفان و فلسفه از یکسو و پایبندان به فقه و کلام و شریعت از سوی دیگر رخ داده و در حال تداوم است.
با این حال، بیش از پیش حس میکنم که این ایام بیش از هر زمان دیگری، حلقه کنشگران این میدان تنگتر شده است و به برکت آگاهی جمعی که در حال شکلگیری است و هر روز پختهتر میشود، بسیاری به خوبی دانستهاند که دغدغه، درد و مسأله جامعه، ستیزههای دیرین حیدری/نعمتی نیست.
همچنین بر این باور نیستم که سنت ما مسیری برای برونرفت از وضعیت موجود ندارد و آنگونه که برخی گفتهاند این مسئله عمیقاً به گسست موجود میان علوم انسانی جدید با علوم حوزوی باز میگردد. فارغ از یک بحث تحلیلی و استدلالی در این خصوص که البته مجالی موسعتر میطلبد، علامه حکیمی به روشنی این انگاره را نقض کرد. با اینکه ضرورت بازسازی و نوسازی این سنت بر کسی پوشیده است، با این حال شخصیت بیبدیل حکیمی از همین بستر و سنت برآمد.
محمدرضا حکیمی که اندکی پیش چهره در نقاب خاک کشید، مثالوارهای از ظرفیت سنت حوزوی ما برای برآمدن کنشگرانی است که وضعیت کاملاً متفاوتی دارند. محمد رضا حکیمی که به روشنی ریشه در سنت تاریخی حوزههای شیعه داشت و اتفاقاً از نظر معرفتی تفکیکی بود و از این جهت بسیار نزدیک به کسانی بود که این روزها مشغول غربال کردن و سره- ناسره کردن کلمات استاد حسنزاده آملی هستند، چهرهای دیگر از خود به یادگار گذاشت.
ای بسا در طول چهار دهه گذشته کمتر کسی را در میان اندیشمندان سنتی شیعه بتوان یافت که اینگونه هر کسی از هر قماشی او را واقعا از سویدای دل بستاید. چرا که او به راستی فیلسوف عدالت و مردم بود و میدانست که وظیفهاش دمیدن بیهوده در آتش ستیزههای دیرین حیدری/نعمتی نیست. احتمالاً به همین دلیل نیز بود که هویت «مکتب تفکیک» را به خوبی به نام خود سکه زد و از خود به یادگار گذاشت و همه حتی منتقدان اندکش را به خضوع بر سر آستانش واداشت (العلماء باقون ما بقی الدهر ...).
انتهای پیام