ماجرای امانت گرفتن کتاب‌های خطی از علامه حسن‌زاده آملی
کد خبر: 4000414
تاریخ انتشار : ۰۶ مهر ۱۴۰۰ - ۱۰:۳۴
خاطره‌ یکی از شاگردان؛

ماجرای امانت گرفتن کتاب‌های خطی از علامه حسن‌زاده آملی

امام جماعت مسجداعظم و استاد حوزه علمیه قم گفت: رفتار و برخورد علامه حسن زاده آملی با طلاب بی نظیر و بی بدیل بود.

ماجرای امانت گرفتن کتاب‌های خطی از علامه حسن‌زاده آملی

حجت‌الاسلام والمسلمین سیدمرتضی مرتضوی؛ استاد حوزه علمیه قم در گفت‌وگو با ایکنا، ضمن تسلیت ارتحال علامه حسن‌زاده آملی، به بیان خاطره‌ای از شخصیت ایشان پرداخت و گفت: ما چندین سال در درس ایشان شرکت می‌کردیم و علامه تنها از طریق چهره، شاگردان خود را می‌شناختند و آشنایی زیادی با اسامی طلاب نداشتند.

وی تصریح کرد: به خاطر دارم مرحوم حاج کمال فقیه ایمانی، قصد داشتند کتاب «وافی» فیض را در اصفهان چاپ کنند. ایشان به من گفت علامه حسن‌زاده نسخه خطی زیادی دارد، ببینید آیا از وافی نیز نسخه خطی در اختیار دارند تا در چاپ کتاب از آن استفاده کنیم. من هم یک روز نزد علامه رفتم و گفتم؛ کتاب وافی در حال گردآوری برای انتشار است. اگر نسخه خطی از این کتاب دارید، از آن استفاده کنیم. علامه فرمود: من چند نسخه خطی دارم. یک روز بیایید تا به شما بدهم.

وی در ادامه بیان کرد: وقتی به منزل ایشان رفتم، ایشان به زیرزمین رفتند و دستمالی را که چندین نسخه خطی بزرگ وافی در آن قرار داشت آوردند و به من دادند که ارزش آنها بسیار زیاد بود و به پول امروز شاید میلیارد‌ها ارزش دارد. سپس گفتند که این کتاب‌ها همراه با حواشی پسر فیض است که اثری منحصربه‌فرد و نادر است.

این شاگرد علامه حسن زاده آملی خاطرنشان کرد: بنده نیز گفتم کتاب‌ها را همین‌طوری به من می‌دهید تا ببرم و تضمینی نیاز نیست، با توجه به اینکه ارزش زیادی دارد! استاد فرمود: من زمانی کتابی می‌خواستم و در تهران بودم، همه گفتند نزد مرحوم سید احمد زنجانی برو و کتاب را بگیر. از تهران به عنوان طلبه‌ای معمولی آمدم، رفتم و کنار در منزلشان ایستادم و در زدم؛ پرسیدند چه کار دارید؟ گفتم طلبه‌ای هستم و فلان کتاب را می‌خواهم. بدون اینکه اسم بنده را بپرسند، کتاب خطی را آوردند و به من دادند و گفتند ببرید. بنده به آقای زنجانی گفتم کتاب را بی‌هیچ ضمانتی به من می‌دهید و ایشان گفت اگر من به تو به‌عنوان طلبه اعتماد نداشته باشم، پس به چه کسی اعتماد داشته باشیم؟ من طلبه‌ام و تو نیز طلبه‌ای.

سپس استاد رو به من کرد و فرمود: این‌ها را ببر و هر وقت کارت تمام شد، بیاور. من نیز دستمالی را که ده کتاب بزرگ و سنگین در آن بود، بردم و در چاپ وافی از آن استفاده زیادی کردند. وقتی که چاپ تمام شد، به ایشان برگرداندیم.

انتهای پیام
captcha