به گزارش ایکنا از قم، متن یادداشت ارسالی حجتالاسلام والمسلمین سیدعلیاکبر حسینی عضو هیئت علمی پژوهشکده فرهنگ و معارف قرآن کریم به ایکنا از قم، به شرح زیر است:
عید غدیر در مفهوم تاریخی، یادآور رخدادی از حوادث پرشمار زندگی پیامبر اسلام (ص) است که در واپسین روزهای حیات آخرین فرستاده الهی و در بازگشت از حجهالوداع در مسیر مکه به مدینه و در کنار برکهای با نام غدیر به وقوع پیوست اما درک هویت و حقیقت غدیر بیش از هرچیز وابسته به یکی از مبانی و پیش فرضهای کلامی است که در اندیشه تشیع از آن به «نظریه امامت» تعبیر شده است.
این دکترین، جانشین پیامبر را در کنار پیامبر مینشاند و شأن و رسالتی مشابه پیامبر را برای او میپذیرد و برای ایفای این نقش عصمت را از ویژگیهای الزامیِ جانشین پیامبر میداند؛ چنانکه همه ادیان آسمانی، عصمت پیامبران الهی را اساسیترین معیارِ گزینش آنان از سوی خداوند برای واگذاری امر خطیر رسالت میدانند.
«عصمت» در اصطلاح کلامی ویژگی است که به موجب آن، انسان معصوم را از انجام هرگونه گناه و خطا پرهیز میکند؛ از آنجا که عصمت در تعریف یاد شده، امری درونی بوده و تشخیص و احراز آن با ابزارهای مادی و معیارهای علمی و عقلی امکانپذیر نیست، مردم نمیتوانند در انتخاب پیامبران و جانشینان آنان نقشی داشته باشند و تنها خداوند قادر است این ویژگی درونی انسانها را شناسایی کند «اللَّهُ أَعْلَمُ حَيْثُ يَجْعَلُ رِسالَتَه» (انعام/ 124)؛ بنابراین، انتخاب و انتصاب پیامبران و جانشینان آنان از سوی خداوند انجام میگیرد.
براساس اصل انتصاب الهی، جانشینان پیامبران نیز همانند آنان، با انتصاب خداوند تعیین میشوند و نقشِ پیامبران معرفی جانشینان خود به مردم خواهد بود؛ دو اصل عصمت و انتصاب درباره جانشینان پیامبر اسلام، بنیادیترین وجوه تمایز اندیشه تشیع با دیگر مذاهب اسلامی است.
در اندیشه تشیع، رخداد تاریخی غدیر، یادآور روزی است که پیامبر گرامی اسلام، در بازگشت از آخرین سفر حج خود و در شرایطی بسیار مناسب و استثنایی به معرفی جانشین خود میپردازد؛ رسول اکرم در کنار برکه غدیر با همراهان خود متوقف میشود و در اقدامی شگفتانگیز از آن دسته حاجیانی که پیش از آن حضرت راهی مدینه شدهاند میخواهد تا به برکه غدیر بازگردند و منتظر مانده تا گروهی از مسلمان که از سفر حج بازگشته اما هنوز به برکه غدیر نرسیده نیز به پیامبر ملحق شوند.
سپس منبری از جهاز شتران برپا میسازد و پس از حمد و ثنای خدا، دستان مبارک خود را در حالی که دست علی (ع) در دست آن حضرت است به سوی آسمان بالا میبرد، و آن حضرت را امام و جانشین پس از خود معرفی میکند در حالیکه بیش از یکصد هزار تن مسلمانان، این صحنه شورانگیز را میبینند؛ اتفاقی که هرگز برای هیچیک از اصحاب و یاران پیامبر گرامی اسلامی تکرار نشد! پیامبر پس از این پرسش «الست اولی بکم من انفسکم؟» که یادآوری آیه 6 سوره احزاب است «النَّبِیُّ اَوْلَی بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ اَنفُسِهِمْ؛ پيامبر نسبت به مؤمنان از خودشان سزاوارتر است (اراده پيامبر درباره تصرف در جان و مال آنان بر اراده خودشان مقدم است)» و اقرار بیش از یکصد هزار مسلمان بازگشته از حج، میفرماید: «من کنت مولاه فعلی مولاه؛ هرکس من به مولای او هستم، علی نیز مولای او است».
در اندیشه تشیع بزرگداشت رخداد غدیر یادآور اقرار و اعتراف هزاران مسلمان در محضر رسول اکرم به امامت و جانشینی علی است، در سخنان پیامبر (ص) از امامت به مولا تعبیر شده است. بسیاری از واژه شناسان نام آور مانند ابن اثیر، ابن منظور، فراهیدی، طریحی و نیز بسیاری از مفسران اهل سنت مانند آلوسی، بغوی شافعی، شوکانی، ابن عاشور، سراجالدین ابن عادل، ابومحمد تستری و جمعی از عالمان الازهر، «اولی» در آیه «النبی اولی بالمؤمنین» (احزاب/ 6) را به معنای ولایت و اولویت پیامبر در تصرف در مال و جان مسلمانان دانستهاند چنانکه از زبان بسیاری از محدثان اهل سنت نیز «اولی» به معنای اولویت در تدبیر و تصرف آمده است.
تشیع مولود اندیشه ای است که امامت را از اصول دین و ارکان ایمان میداند، این تحلیل معقول و پذیرنده با آیات و روایات فراوان و نیز با استناد به متون روایی و تاریخی پرشمار، تأیید شده است، در اندیشه تشیع، تنها راه نجات و فصل خطابِ نزاعهای تفسیری و تکثر آرا، پذیرش فراگیر نظریه امامت خواهد بود.
دکترین امامت تشیع، تنها راهبرد نزاع میان مکاتب و مذاهب اسلامی است و نیز نزاع بینالادیان است؛ در غیر این صورت، راه برای پذیرش فرضیه پارادکسیکال و خودسوزه پلورالیسم هموار خواهد شد، چنانکه این فرضیه موهوم از سوی برخی نواندیشان مسلمان و مسیحی پذیرفته شده و با عنوان نظریه نجاتبخش معرفی میشود.
نظریه امامت، نظریهای معرفت شناختی است که افزون بر توجیهی مقبول از کثرت آراء و پذیرش این واقعیات در زمان غیبتِ معصوم، نظریه مستند، مستدل و خردپذیر را فراروی اندیشمندان مسلمان هریک از مذاهب اسلامی قرار میدهد و به وضوح نشان میدهد که میتوان با استناد به براهین عقلی و آموزههای قرآنی، راهی بهسوی وحدت و اتحاد اسلامی گشود و با ابتنا بر نظریه امامت، زمینه پیشگیری از اختلافات دیرینه میان مذاهب اسلامی و نیز راهی برای پیشگیری از آسیبها و تهدیدهای اندیشههای پلوراليستی را فراهم آورد.
پلورالیسم فرضیه ای است که به تهی شدن و فرو ریختن ارکان و مبانی قوامبخش ادیان میانجامد و مفاهیم بدیهی و انکارناپذیر آن را قربانی فهمی ناصواب از دین و هدایت وحیانی میکند اما نظریه امامت، برخاسته از آموزههای قرآنی و خردپذیر بوده و هیچ یک از ارکان دیانت آسمانی را با تردید و شک مواجه نمیسازد.
اندیشه تشیع تبلور خردمندانه و واقعیت تاریخی این باور است که با رحلت پیامبر اسلام، نزول دین و شریعتی نو پایان یافته است اما برخی اركان رسالت، یعنی تفسیر و تطبیق احکام الهی و نیز پاسداری از کیان وحی و ایجاد زمینه برای تحقق جامعه و نظامسازی توحیدی، با حضور امامان معصوم تداوم مییابد.
متکلمان شیعه، امامت را از اصول دین دانسته و اثبات آن را همچون نبوت نیازمند ارائه دلایل عقلی میدانند، فلسفه امامت همچون دلایل وجوب بعثت، با استناد به حکمت، رحمت و لطف الهی و نیز عجز و ناتوانی بشر در راهیابی به کمال و رستگاری، تبیین میشود، تبیین و تفسیر وحی، پیشگیری از تحریف معنوی، تحقق حکومت الهی و ناتوانی عواملی است که وجود امام را در هر عصری الزامی میکند.
در اندیشه شیعه، «هرجامعه همانند یک اندام، به مغز، به قلب، به خون (ثار) نیازمند است؛ مغزی که تمام راه را بیابد و قلبی که از عشق سرشار باشد و خونی که خون خدا باشد و پاک از هرگونه اعتیاد و خالی از هرگونه مرض و آزاد از هرگونه جرثومه فساد.[1] انسان محتاج نمونه، رهبر و حجتی است که امین[2] باشد، نور[3] باشد و راه را روشن کند؛ در اندیشه تشیع، امام عهدهدار این نیازهای عمیق و عظیم انسان است، آن هم انسانی که میداند، نیازش بالاتر از رفاه و بالاتر از آزادی و بیش از عدالت است.
انسانی که میخواهد انسان باشد، ضرورت این شناخت و عشق و این مغز و قلب و خون و این حجت و نور و امام و امین را به خوبی مییابد و به سوی او میشتابد و او را بر خویش مقدم میدارد که او از او به او آگاهتر و مهربانتر و نزدیک است.[4] چنین امامی را هرگز نمیتوان تحمیل کرد؛ تنها باید این امام را در دسترس قرار داد؛ آدمی خود با شناخت و احساس نیاز به سوی او میشتابد.
فاطمه (س) در قبرستان احد بر مزار حمزه سید الشهدا، با فرزند لبید[5] روبه رو میشود و از حق برباد رفته علی(ع) با او سخن میگوید و او را به دلیل کوتاهی در دفاع از علی(ع) نکوهش میکند، فاطمه در پاسخ به این پرسش لبید« که چرا علی(ع) خود برای حق خویش اقدامی نمیکند»، به حدیثی از پیامبر اشاره میکند: «یا اباعمر لقد قال رسول الله(ص): مثل الامام مثل الکعبه اذ توتی ولا تاتی؛ امام همچون کعبه است که باید به سویش حرکت کنند، نه این که او به جانب مردم رود».
فاطمه (س) بعد از بیان حدیث نبوی در ادامه سخن، از آثار و برکات وجود امام سخن میگوید: «به خدا سوگند اگر میگذاشتند که حق بر مدار خود بچرخد و آن را برای اهلش باقی مینهادند و از خاندان محمد (ص) پیروی میکردند، هیچگاه دو نفر یافت نمیشدند که درباره خدای تعالی به اختلاف پردازند و این روش از گذشتگان برای آیندگان به ارث میرسید و آیندگان آن را به میراث میبردند که قائم ما (عج) که نهمین فرزند حسین (ع) است، قیام میکرد».
معرفی اهل بیت و ضرورت امامت آنان پس از رحلت پیامبر به گونههای مختلف در کلام و رفتار آن حضرت انعکاس یافته است، حدیث غدیر، حدیث ثقلین، حدیث وزارت و برخی سخنان پیامبر اعظم در این باره است.
ولايت در اندیشه تشیع بالاتر از محبت و دوستى و عشق است كه عشق على در دل دشمنان او هم خانه داشت، هر كس با هر مشربى و عقيدهاى، میتواند دوستدار على باشد، در على، علم و عشق، تدبير و شمشير، حريت و عبوديت، نجواى دل و آتش سخن، زمزمه شب و فرياد روز، قدرت و عزت و تواضع و ذلت، نرمش و آشنايى و خشونت و پايدارى در على اين همه هست و اين همه بخاطر حق است و براى اوست و اين است كه همه او دوست داشتنى است و حتى دشمنش در دل شيفته اوست و مخالفش در پنهان شيداى او. ولايت على، نه على را دوست داشتن كه تنها على را دوست داشتن است.
ولايت على، على را سرپرست گرفتن و از هواها و حرفها و جلوهها بريدن است و اين ولايت، ادامه ولايت حق است و دنباله توحيد، آن هم توحيدى در سه بعد در درون و در هستى و در جامعه كه توحيد در درون انسان، هواها و حرفها و جلوهها را میشكند؛ هواهاى دل و حرفهاى خلق و جلوههاى دنيا را و در جامعه طاغوتها را كنار میريزد و در هستى خدايان و بتها را.
در اين حد، موحد، جز خدا كسى را حاكم نمیگيرد، جز وظيفه چيزى او را حركت نمیدهد، هيچ قدرت و ثروت و جلوهاى در روح او موجى نمیآورد و هيچ دستورى او را از جا نمیكَنَد جز دستور حق و امرِ اللّه، از هر زبانى كه اين دستور برخيزد و از هر راهى كه اين امر برسد و هنگامى كه روحى به آزادى رسيد و جز امر حق امرى نداشت و جز خواست او خواهشى نداشت، اين روح به ولايت میرسد و به سرپرستى میرسد و دستور او و حتى نگاه او در دلهاى موحد عاشق، حركت میآفريند و اين است كه رسول به ولايت رسيد و به اولويت رسيد؛ كه النَّبىُ أَوْلى بِالمُؤمِنينَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ.
اين است كه على به ولايت میرسد؛ كه: مَنْ كُنْتُ مَولاه فَهذا عَلىٌّ مَولاه. اين هم پس از آن جمله استفهامى و اقرارى أَلَسْتُ أَوْلى بِكُمْ مِنْ معناى ولايت است، ولايت يعنى تنها على را حاكم گرفتن و تنها او را دوست داشتن و اين ولايت و سرپرستى است كه معاويه و احمد حنبل و جرج جرداق از آن بهرهاى ندارند كه حاكم در درون آنها و محرک در وجود آنها امر على و دستور على نيست كه هواها و حرفها و جلوهها در آنها حكومت دارند.
معاويه گر چه على را دوست دارد، ولى سلطنت را بيشتر از على دوست دارد و احمد حنبل گر چه براى على شعر میسرايد اما حكومت ديگرى را به عهده دارد و جرج جرداق گر چه از على مینويسد، اما براى على نمینويسد كه محركى ديگر دارد و عاطفهاى فقط او را به چرخ انداختهاست.
اما مالک؟ اين مالک است كه ولايت على را به عهده دارد و اين بار گران را به آسانى میكشد، مالك چند سال براى نابودى معاويه رنج كشيده و كوشش كرده است خويش و فاميل و قبيلهاش را به خون كشيده، شبها و روزها را بر روى لبه تيغ و سرِ نيزهها گذرانده و شمشير زده و شمشير زده تا اين كه لشکر شام را عقب رانده و معاويه را به حركت وادار كرده و در بيرون از خيمه آماده فرار نموده، هان چيزى نمانده تا اين بت بزرگ بشكند و اين طاغوت سركش بميرد و يا فرارى شود و مالک به هدف نهايى، به پيروزى محبوب دست بيابد و در ميان قومش و در ميان تمام مردم به بزرگى معرفى شود و بر رقيب خودش، اشعث و بر قبيله رقيبش، كِنده، پيروز شود.
درست در اين هنگام، على او را میخواند، على او را میطلبد، على میگويد كه برگرد و اين از مرگ سختتر و اين از مرگ جانكاهتر است، مخالفت يک هوی، مخالفت يک هوس، مخالفت با يک حرف و گذشتن از حرفهاى خلق، مخالفت با يک جلوه از جلوههاى دنيا ما را میشكند، ما را از پاى در میآورد ما از راه حق با يک حرف با يک فحش با يک پشيز باز میگرديم و اما مالک؟ و اما مالک؟
او از تمام هواهاى چند ساله و تمام حرفهاى تمام مردها و زنهاى عرب و از زمزمه خفيف زبانها بر سر راه مردان فاتح و از نگاههاى شيفته سرداران پيروز و از تمام جلوههاى دنيا، از اين همه میگذرد و باز میگردد و به على اين سرپرست آگاه ملحق میشود. چرا؟ چون در درون مالک، ديگر هواها و غريزهها حرفها و زمزمههاى زنهاى عرب جلوههاى پررنگ و برق دنيا حاكم نيست، اينها كوچكتر از اين هستند كه در روح بزرگ مالک موجى و حركتى ايجاد كنند.
اين بادهاى بىرمق بيچارهتر از اين است كه در اين درياى بزرگ، طوفانى به پا كند، مالک از هواها از حرفها از جلوههاى دنيا بزرگتر است و عظمت او اسير اين حقارتها نيست، او در سطح غريزه نيست، او انسانى است كه در حد وظيفه زندگى میكند و زندگى و مرگ او با اين معيار ميخواند، او كوه است از طوفان نمیلرزد، او كاه نيست تا با نسيمى از دهنى زير و رو شود؛ او به ولايت رسيده و از نعمت ولايت برخوردار است، نشستن و ايستادن و آمدن و رفتن و دوست داشتن و دشمن داشتن او همه از سمت ولىّ كنترل میشود؛ نه از طرف هواها و حرفها و جلوهها.
مالک اين را يافته كه على اين مرد آزاد از غير حق و اين انسان آگاه حق، بيش از مالک به مالک علاقه دارد و بيش از مالک از مصالح و منافع مالک آگاهى دارد و بيشتر از مالک به منافع او میانديشد و بهتر به منافع او میانديشد پس ديگر جاى درنگ نيست و جاى سركشى نيست كه سركشها حماقتهاى زيانآورى بيش نيستند، جاى تسليم است و اطاعت و پيروى و تشيع و دنبالهروى.[6]
[1] . علی صفایی، غدیر، ص17.
[2] . السلام علیک یا امین الله فی ارضه و حجته علی عباده، مصباح المتهجد، ص738.
[3] . السلام علیک یا نور الله فی ظلمات الارض، کامل الزیارات، ص502.
[4] . علی صفایی، غدیر، ص 16و17.
[5] . لبید شاعر بلند آوازه عرب و صاحب یکی ار معلقات سبعه است.
[6] . ر.ک: صفایی، علی، عذیر، ص۱۶-۱۱.
انتهای پیام