به گزارش خبرنگار ایکنا؛ نشست مجازی شعرخوانی «غزه در آتش» در پی حملات هوایی اخیر اسرائیل به غزه، سهشنبه شب ۲۸ اردیبهشت با حضور شاعران و اساتید فارسی زبان ایران، هند، تاجیکستان، پاکستان و ... به همت گروه هندیران برگزار شد. شعرهای تعدادی از شاعران که در این نشست ارائه شد، در ادامه آمده است.
ولیالله کلامی زنجانی
حال دل، حال جنون است بیا تا برویم
ستم از حد، فزون است بیا تا برویم
همسفر این دلِ من تاب ندارد بشتاب
غزه در آتش وخون است بیا تابرویم
هنرِ بی هنران، فتنه وکودک کشی است
این چه تکریم شئون است؟ بیا تا برویم
باز پیدا شده دست ستمِ آمریکا
حامیِ دشمن دون است بیا تا برویم
ظلم صهیون یهودی بخدا در تاریخ
ننگ اعصار و قرون است بیا تا برویم
حال من منقلب از غصه مظلومان است
هموطن حالِ تو، چون است؟ بیا تا برویم
آه سردار... در این مهلکه جایت خالیست
وقت امداد، کنون است بیا تا برویم
وحیده افضلی
جهان تشنه بود
تشنه ریختن خون عاشقان
و ما شریفترین عاشقان جهان بودیم
آنگاه که با دهان خون
بوسههایمان را فرو میخوردیم
و صلح را با زبان بریده فریاد میزدیم
ما جنگیدیم
برای خنده کوتاه اقاقیا
و برای گلهایی که هزار سال
در انتظار آفتاب بودند
ما جنگیدیم
و از لای انگشتهای سرخمان
بنفشههای عاشق را
پیشکش تمام پروانههای جهان کردیم
ما جنگیدیم
و از میان خیابانی
که بوی باروت میداد
با گفتن رمز
«تاابد دوستت خواهم داشت»
عبور کردیم
حالا به دخترانت بگو
فصل زیتون چینیست
و ما به زودی
به ریشههای خود باز میگردیم
به خندههای ریخته زیر بار زیتونها
و به رقص دخترکان گیسبافته
و به گلوی زخم نخورده پسرانمان
و به استقامت درختانی که طاقت نبریدهاند
و به روزهای هلهله مادران بیداغ
و راستقامتی پدران از قبرستان برنگشته
ما برمیگردیم
به سبزی زیتونهایمان
و تا چشم باز کنی
از اشکهای شور
به بوسههای شیرین
رسیدهایم
ببین چگونه رگ حیات را
به خونهای ریخته در کف خیابان
پیوند میزنیم
و نگاه کن به گلولههابی که
لبهای مادران را
به گلبرگهای لاله عباسی دوختهاند
گریهات را تمامکن
که از شکاف زخمهایمان
برگهای تازه روییده
و نگاه کن به دستهایمان
که پرچمهای
بر زمین نیفتاده مقاومتند
زرد
یا سبز
یا سرخ
چه فرقی میکند؟
مهم نسیم آزادیست
که خواهد وزید
و عطر قرنفل است
که در هوا پخش خواهد شد...
سرویش تریپاتی، شاعر هندوستان
شکرساز من! روی روشن! کجایی؟
کجایی؟ توای باغ سوسن! کجایی؟
من امروز بیتو چه دور از خدایم
الا مهربانا تو بی من کجایی؟
الا روح سعدی و شور سنایی
کمک کن به این گنگ الکن، کجایی؟
شبی تار و بیمِ بلا در دل من
عیان شو توای نور روزن، کجایی؟
پیامی نیامد ز کوی رفیقان
خرام صبا!های مسکن! کجایی؟
تو را میشناسم، امید از تو دارم
بیاای بهارانِ گلشن کجایی؟
در این بزم هستی وفا را نبینم
کجایی تمنای بودن! کجایی؟
نوشتم غزل لیک لطفی ندارد
بدون تو شعر مطنطن، کجایی؟
به دور از تو من هیچ شعری ندارم
خراسان من! دهلی من! کجایی؟
علیرضا قزوه
هنوز آن نالهها کز سوز هجران داشتم دارم
به روی شانه گر زخم فراوان داشتم دارم
هنوز آن جوی خونها تازه، آن اندوهها تازه ست
هنوز آن زخمها کز عید قربان داشتم دارم
چه گلهایی که پرپر شد به دشت برچی کابل
هنوز آن گریهها کز درد افغان داشتم دارم
فراوان ظلمها از آل صهیون رفت بر طفلان
فراوان شکوه از این نامسلمان داشتم، دارم
ز صبرا و شتیلا زخمهایی مانده بر روحم
شکایتها که من از شام و لبنان داشتم دارم
هنوز آن خاطراتی را که گفتی هست در یادم
هنوز آن دردهایی کز تو پنهان داشتم دارم
صدای حاج قاسم میرسد از عمق وجدانم
همان عهدی که روزی با شهیدان داشتم دارم
محمدمهدی عبداللهی
بشنو از همهمه سرخترین گلدانها
تلخ شد کام زمین در گذر توفانها
لرزه افتاده بر آیینه ایام از غم
تا به نیزه ست صداى نفس قرآنها
ماجراى سفر عشق، پر از تکرار است
حاصل زخم دل بىسر و بىسامانها
در عراق و یمن و غزه و شام و بحرین
بنگر در شب کشمیر، غم ویرانها
مانده در زیر و بم خاطره ها، صدافسوس
قتل عشاق نبى از دم بوسفیانها
بس که خون دل مظلوم چکید از هر سو
اشک شرم است که جارى شده در بارانها
بى تو اى حضرت جان، جمله جهان دلتنگ است
در شبستان زمان مى گذرد هجرانها
داغ هم روى دل داغ هویدا شده است
العجل، حضرت خورشید در این دورانها
شوجان پرویز، شاعر بنگلادش
ای حاج قاسم عزیز
سلیمان غزلهای ماندگارای شهید قدس و اسلام
جهان فراموش نمیکند
ایثار راستین شما را.
از ایران تا عراق
تا شامات و تا یمن و تا فلسطین
هنوز احساس میکنیم
داری راه میروی در مزار شهدای کرمان
هر روز سر میزنی به کربلا
آب میآوری از فرات برای کودکان تشنه عراق
و زخمهای غزه را میبندی
و به داد زخمیهای قدس میرسی
هر روز میشنویم که فریاد میزنی
برخیزیدای مسلمانان
و صدایت میرسد تا افریقا
تا این جا که من ایستادهام به احترام نامت در داکا
و میرود صدای آفتابی تو تا درون کاخ سفید امریکا
و هر روز آتش میزند چشمان گیرای تو. میلرزاند مردی را
که گفت:
ما او را کشتیم...
هر روز میخندی تو به این جملات مسخره ترامپ
حتی با همان روح خندانت
گنبد آهنین اشغالگران را
سوراخ سوراخ میکنی
حتی حالا هم یک چشم سیر نمیخوابی
گاهی در غزهای و قدس
گاهی در کنار شهیدان لشکر ثارالله کرمان
و گاهی هم میآیی کنار من در داکا
و شعرهای مرا اصلاح میکنی!
محمدمهدی سیار
بگذار در فلاخنت آتش به جای سنگ
رقص هزار شعله سرکش به جای سنگ
آه اویسهای یمن را به چله نه!
سوز هزار جان مشوش به جای سنگ
من با تو ام برادر دژ گنگ هوختی*!
اینک تو و کمانی از آرش به جای سنگ
دستی به معجزه به گریبان بر و برآر
آتش در این شگفت کشاکش به جای سنگ
ای وارث فلاخن داوود و کوه طور
بگذار در فلاخنت آتش به جای سنگ
به خشکی رسیدند سر کینه جوی
به «بیتالمقدس» نهادند روی
که بر پهلوانی زبان راندند
همی «گنگ دژ هوخت» ش خواندند
به تازی کنون «خانه پاک» دان
برآورده ایوان ضحاک دان
* «دژ گنگ هوخت» یا «گنگ دژ هوخت» نام پهلوی بیت المقدس است یعنی خانه پاک. در شاهنامه «فریدون» آن را از «ضحاک ماردوش» میستاند.
عبدالمالک عطش، شاعر افغانستان
گریه کن! دردت به جانم صورت پژمردهات را
گریه کن! خشم گلوی سرد مرمی خوردهات را
گریه کن ای کودک دلتنگ و مظلوم زمانه!
سرزمینات، این تل خونین دلآزردهات را
گریه کن! دنیا ترا دیریست دست کم گرفته
گریه کن دنیای شوم و نکبت و افسردهات را
گریه کن ای کودک گیسوپریشان! ای تن تنها!
سرنوشت مرگبار شهر توفان بُردهات را
گریه کن!ای داستان تلخ عصر سود و سرمایه
سرگذشت تلخ تاریخ به ماتممُرده ات را
ای دریغا! در سکوی افتخار قرن بیستو یک
میفشارد دشنه دین دست و پا و گُردهات را
مهدی باقر خان، شاعر هندوستان
شکوه قبله اول، وقار حرمت دین را
ببین سوریه را بحرین را ارض فلسطین را
سلام لالهزار قدس، بر آن کودک زخمی
ببوسد سرخی گلهای تو آن زخم شیرین را
از اینکه نانشان در روغن است از خون مظلومان
نمیدانم چه باید کرد شاهان و سلاطین را
سقوط آل نفت و آل شیطان را تماشا کن
خدا لعنت کند، چون آل مروان، آل نفرین را
برای حفظ تخت و تاج، آن شاهان بیغیرت
نثار مسلمین کردند هر دشنام و توهین را
بیا بنگر! بدون تو شده محصور، بیتالقدس
بیا تا بشکنیم این هیبت سیمان و پرچین را
فلسطین عاقبت با عزم ما آزاد خواهد شد
مبر از یاد خود امید و فتح و عشق و آمین را
رضا اسماعیلی
نقطه، سر سطر:
سنگها را صدا بزن
برای شکستن بُتها
تا بار دیگر «ابراهیم»
با بیعتِ دستها
از پیشانیِ «قدس» ظهور کند.
عبدالرحیم سعیدی راد
وقتی که خون بمب میشود
باروت میشود
پرنده میشود و گاهی گلوله میشود
به «ماجد ابراهیم» گفتم
نگران نباش!
خون شریفت هر روز
در رگهای آتشناک غزه میچرخد
در خان یونس
فواره میشود؛ و در بیت المقدس پرچم اسرائیل را آتش میزند.
به ماجد گفتم
درختهای زیتون
کفشهای تو را میپوشند و به راه میافتند
این روزها
حتی میوههای زیتون
موشک شدهاند
و جای ماه و ستاره
در آسمان
«بدر ۳» روییده است.
نظام قاسم، شاعر تاجیکستان
فلسطین
اشک تلخ بر مژه یخبستهای تاریخ
نفس گرمان دلسرد زمان
هر لحظه
آبت میکنند از نو
و خون آلوده جاری میشوی
بر گونههای خستهای تاریخ
چو پیش مادر دلخون
به پیشت
زندگی هم
میکند گم صبر و تمکین را
که بین لاله خون یابی
همیشه نسل هایت – طفلکان شوخ و گلچین را.
خدا داری فقطای روی راه دادگر بنشستهای تاریخ
فلسطین خانه بیبام و در
ای خانه بینان زمان
ای دولت بیمرز جاویدان
نگاه خسته و امیدوارت بر سماست
ای مرغ پربشکسته تاریخ
جدا از حق نهای
ای با حقیقت تا ابد پیوسته تاریخ
بلرزانند هر گاهی بن و بیخت.
ولی برجاست تاریخت
خراب آباد جاویدان
تو با آبادی جان و دلت یک عمر آبادی
تو در دنیای آزادی پرستانت سرآزادی
ایاای بندی وارسته تاریخ
ایا ای خاک ای دلچاک ای بیباک
سنا بر جان بیجسمت
سنا بر جسم بیجانت
که هستی کنده قتل هوسهای فراوانت
و تا هستی
درخت ناحقی را تا بری از بیخ
تو با عصیان بیانجام و آغازت
و با فریاد بیآوا و آوازت
تبر خواهی شدن بر دسته تاریخ
سید احمد شهریار، شاعر پاکستان
نوشتم خون ناحق باز شد جاری در آبادی
نوشتم درد دارد بند بند خاک اجدادی
نوشتم یک عروسی، یک عروس مانده در آتش
نوشتم کفشهای سوخته در پای دامادی
نوشتم یک عروسک در کنار کودک بیجان
نوشتم بادبادک مانده در آوار پهبادی
نوشتم «غزه»، کاغذ قایق دریای خونین شد
نوشتم «انتفاضه»، جان گرفت آهنگ آزادی
منم آن کودک ده ساله تیشه بدست اینجا
که با کوهی از آهن میکند تمرین فرهادی
من آن محمود درویشم، منم آن ناظمِ حکمت
که دارد در سر خود آرزوی صبح آزادی
نگاه خسته و پیرم طلوع عشق را دیده
نشسته باز در گوشم صدای خنده و شادی
انتهای پیام