شهادت کریم اهل بیت(ع) در شعر آیینی / حُسن و حجب و حیا امام حسن
کد خبر: 3929558
تاریخ انتشار : ۲۵ مهر ۱۳۹۹ - ۱۲:۴۳

شهادت کریم اهل بیت(ع) در شعر آیینی / حُسن و حجب و حیا امام حسن

بیست و هشتم ماه صفر المظفر، سالروز شهادت حضرت کریم اهل بیت(ع) است؛ مناسبتی که شاعران آئینی، آن را با سروده‌های خود به سوگ می‌نشینند.

شهادت کریم اهل بیت(ع) در شعر آیینی/ از برادر غریب‌تر حسن استبه گزارش ایکنا؛ امروز سالروز شهادت امام ابامحمد، حسن بن علی(ع) و از جمله مصائب جانسوز اهل بیت(ع) است که مظلومیت آن امام همام را نیز یادآوری می‌کند. در این بین، شاعران آئینی با سروده‌های خود این مصیبت بزرگ را به سوگ نشسته‌اند. در ادامه قطعاتی از این سروده‌ها را می‌خوانید؛
 
 
غلامرضا سازگار
 
اشک در دیدگان من تنهاست
ناله زندانی و سخن تنهاست
 
آسمان مدینه اشک بریز
ماه زهرا در انجمن تنهاست
 
ماهیان هم به بحر می‌گریند
بر غریبی که در وطن تنهاست
 
با توام ‌ای مدینه پاسخ گوی
با که گویم امام من تنهاست
 
در و دیوار شهر می‌گویند
امّت مصطفی، حسن تنهاست
 
وارث غربت پدر حسن است
از برادر غریب‌تر حسن است
 
محمد قاسمی
 
ماتم زده‌ام ماتم آقاست بهشتم
در ماتم این شاه چه زیباست بهشتم
چون خانه‌ صدیقه کبراست بهشتم
هرجا که بسوزند همانجاست بهشتم
خوب است که با اشک بشویم دهنم را
کز عرش می ‌آرند دَم «یا حسنم»  را

‌ای حُسن خدا در نظر حیدر کرار‌
ای گوهر والا گُهر حیدر کرار
‌ای مظهر پا تا به سر حیدر کرار
‌ای روی تو قرص قمر حیدر کرار 
هر چند بدم، رو سیهم، پَستم و زشتم
من بنده سالار جوانانِ بهشتم
 
گفتند که غم‌داری و غمخوار نداری
مثل پدرت بی‌کسی و یار نداری
در خانه خود مَحرم اسرار نداری
آقا، تو نیازی به کس و کار نداری
کافی‌ست که آقای ابالفضل و حسینی
یعنی همه جا حضرت بین الحرمینی
 
با بال و پر سوخته، پرپر مزن این قدر
با این جگرِ سوخته، پرپر مزن این قدر
‌ای شعله ورِ سوخته، پرپر مزن این قدر
با یادِ در سوخته، پرپر مزن این قدر
بالای سرت اینکه چنین زار نشسته‌ست
چشمی بگشا، حضرت پهلوی شکسته‌ست
 
این بسترِ افتاده، خودش بستر روضه‌ست
این طشت کنار تو، خودش منبر روضه‌ست
با اینکه حسین بن علی محشر روضه‌ست
گیسوی سپید تو، خودش آخر روضه‌ست
این زهر که دور جگرت گرم طواف است
همدست همان ضربه سنگین غلاف است
 
دل از تو رمیده‌ست چِهل سال جلوتر
غم را طلبیده‌ست چِهل سال جلوتر
قد تو خمیده‌ست چِهل سال جلوتر
رنگ تو پریده‌ست چِهل سال جلوتر 
هر چند که در ماه صفر سوگ تو برپاست
مرگ تو همان لحظه افتادن زهراست
 
ارباب دو عالم خبرت را که شنیده
تا خانه تو در وسط کوچه دویده
با دیدن حالت، جگرش تیر کشیده
شمشیر ابالفضل علی، جامه دریده
دیدند ملائک همه بی‌طاقتی‌اش را
آشوبِ دل سوخته‌ غیرتی‌اش را 
 
باید که بمیرم، که پریشان شده زینب
با دیدن حال تو هراسان شده زینب
آن قدر چکیده‌ست که باران شده زینب
دلواپس فردای عزیزان شده زینب
‌ای کاش که داغت به دل او ننشیند
خون جگرت را به دل طشت نبیند
 
از طشت سخن گفتم و یک دفعه فضا رفت
تا شام بلا، پای به پایِ اُسرا رفت
قدری که در آن بزم، سوی طشت طلا رفت
چشم دل من پای سر خون خدا رفت
چون دید چنان چوب به لبهاش نشسته
فهمید که دندان ثنایاش شکسته
 
حسن لطفی
 
وقتی که دردهایت آرامشم به هم زد
رفتی و بی‌تو داغت  تقدیر را رقم زد
رفتی خوشی پس از تو نام مرا قلم زد
 
در شام شک و شبهه تابانده‌ای یقین را
نوری و نور کردی تاریکی زمین را
ابری و آب دادی این خشک سرزمین را
 
از اول قیامت تا آخرین دقایق
ماندی و ساختی با  نامردمی منافق
ماندی که تا بسازی این چند مرد عاشق
 
کار علیست کارت  کارِ تو کارِ حیدر
هشتاد و چار غزوه شد کارزارِ حیدر
دین تو زد جوانه با ذوالفقار حیدر
 
با التهاب ماندی با اضطراب رفتی
با درد پاشدی و با درد خواب رفتی
دیدم میانِ بستر بابا چه آب رفتی
 
ماییم و هیچکس نیست لبخندِ شهر پیداست
دیدم که در نگاهت با درد صبر پیداست
اما به پیکر تو آثار زهر پیداست
 
گفتم دعا بفرما حکم قضا بگردان
گفتم بمان و غم را از مرتضی بگردان
«هجران بلای ما شد یارب بلا بگردان»
 
گفتی به انتظارت  هستند این جماعت
دارند خنجر کین در آستین جماعت
تا پشت در بیایند تا آخرین جماعت
 
با پنجه‌های لرزان دستت نوازشم کرد
تا با علی بمانم چشمت سفارشم کرد
تا پای او بسوزم با اشک خواهشم کرد
 
گفتی به پشت او باش من پیش روش رفتم 
دشمن به پشت در بود من روبروش رفتم
آنقدر زخم خوردم تا که ز هوش رفتم
 
 آتش به خانه می‌زد آتش زبانه می‌زد
آن یک به بازویم زد، این یک به شانه می‌زد
او با قلاف شمشیر این تازیانه می‌زد
 
نفیسه سادت موسوی
 
کَرَمت بار عام هم دارد 
لطف‌هایت دوام هم دارد 
 
تا غلامت شدیم فهمیدیم
نوکری، احترام هم دارد 
 
صلح کردی که ما بیاموزیم
تیغ شیعه، نیام هم دارد 
 
همه دیدند نسل شیر جمل
جز شجاعت، مرام هم دارد 
 
خواهرت نیز خطّ قرمز ماست
لشکرت عزم شام هم دارد 
 
ما برایت ضریح می‌سازیم
زخم عشق، التیام هم دارد
 
چون که نذر حسن شد از مطلع
شعر، حُسن ختام هم دارد:
 
گرچه حق، بی‌حساب می‌بخشد
سرِ وقت انتقام هم دارد 
 
آنکه سیلی به مادرت زده است
لعنت مستدام هم دارد 
 
کمیل کاشانی 
 
جلوه هل اتی امام حسن
لطف و مهر و صفا امام حسن
حُسن و حجب و حیا امام حسن
چشمه سار سخا امام حسن
پای تا سر کرامتی مولا
در محبت قیامتی مولا
 
سکه معرفت به نام شماست
کرم و جود در مرام شماست
جوهر نور در کلام شماست
صلحتان پایه قیام شماست
تو حسینی حسین هم حسن است
سبز و سرخ عقیق از یمن است
 
خانه‌ی تو بهشت دل‌ها بود
باغ سبز خدا شکوفا بود
در نگاهت حضور پیدا بود
درِ دار الضیافه ات وا بود
هر کسی سایل درت می‌شد
مست از فیض محضرت می‌شد
 
جاهلی بد شروع و نیک انجام
با دلی پر رسیده بود از شام
بی ادب لب گشود بر دشنام
خنده کردی به روی او که:
سلام‌ ای مسافر ز راه آمده‌ای؟
خسته و بی پناه آمده‌ای 
 
ناسزا گفتی ام، ثنا بدهم
مرکب و آب یا غذا بدهم
دردمندی اگر، دوا بدهم
هرچه خواهی بخواه تا بدهم 
آب شد از خجالت آن شامی
گفت: الحق که اصل اسلامی
 
به سوی حج چه ساده می‌رفتی
خسته پای پیاده می‌رفتی
که دل از دست داده می‌رفتی
با شکوه و اراده می‌رفتی
کعبه مشتاق استلام تو بود
حجرالاسودش غلام تو بود
 
صبر، مبهوت بردباری تو
کس ندیده است بیقراری تو
کوثر و زمزم، اشک جاری تو 
سیلی کوچه زخم کاری تو
جگرت را نه همسرت سوزاند
داغ جانسوز مادرت سوزاند
انتهای پیام
captcha