ایکنا ـ به اهمیت توجه به ایمان و سلوک عقلی اشاره کردید، اما راهکار ارائه این ایمان و سلوک عقلی چیست؟ آیا باید در نظام آموزش عالی تغییراتی ایجاد شود؟ یا باید با فلاسفه آنها ارتباط بیشتری داشته باشیم؟ یا کارهای دیگری را انجام دهیم؟
فرمول دادن کار سختی است و البته این کار فرمولی هم نیست. بلکه صحبت از این است که به نظر میآید که در یک نقطه و مقطع هستیم که یک ضرورت تاریخی در حال ظهور و بروز است و خودش را اعلام میکند. همان طور که در بخشهای قبلی گفتوگو توضیح دادم، خداوند نقشهای دارد که ما را آموزش میدهد و به انسان میگوید که در زمینه تفکر، تا آخر خط مسیر را طی کن، ببین چه نتیجهای حاصل میشود. همچنین میگوید برو و به تمام نتایج آن تفکر بسته عمل کن. اکنون ما به نقطهای رسیدهایم که ناگزیر هستیم از نظر فلسفی ایمان جدید را توضیح دهیم. ایمان همان ایمان است، اما تفسیر جدیدی باید از آن ارائه دهیم که این ایمان بتواند پاسخگوی این بحران باشد.
کاری که در این زمینه قرار است انجام شود، در درجه اول باید از طریق فلسفه باشد. تحولات بر روی یک سطحِ بسیار آهسته و پایین رخ میدهد و محسوس نیست. برای اینکه ترس ما این است که میخواهیم پیشفرضها را عوض کنیم. فلسفه پیشفرضها را زیر سؤال میبرد و بررسی میکند که اگر پیشفرضها را بررسی نکنیم و تغییر ندهیم، داستان را تکرار میکنیم و راه دیگری هم نیست؛ یعنی شما از یک نوع نگاه شروع میکنید و دائم آن را تکرار میکنید.
میخواهم بگویم که پیشفرضی که با آن نگاه میکنید، صحیح نیست و بنابراین باید پیشفرض را عوض کرد. «هگل» میگوید که پلیدی در نگاهی خانه دارد که همه چیز را در اطرافش پلید میبیند. طرف فکر میکند که من خوبم و همه پلید هستند، اما متوجه نیست که خودش پلید است. حالا باید این پیشفرضها را که میگوید: «من خوبم و همه پلید هستند» را از نظر فلسفی بازسازی کنیم. البته زمان میبرد تا از این طریق یک نوع نگاه دیگری به ایمان به وجود آید؛ یعنی این نوع ایمانی که داریم متأسفانه نمیتواند پاسخی به بحران پوچگرایی جهان داشته باشد.
با موعظه هم نمیشود، این کار را انجام داد، برای اینکه اگر فرق بغی و رشد را توضیح ندهید و آن را روشن نکنید، به نتیجه نخواهید رسید؛ بنابراین در اینجا موعظه هم نمیتواند راهگشا باشد و کسی که تجاوزگر است متوجه نیست و فکر میکند که بهترین راه را میرود. داعش که در حال فدا کردن خودش است، فکر میکند که بهترین راه را میرود. تا زمانی که آن نگاه را در عرصه بنیادین ایمانی متحول نکنیم، این داستان خودش را تکرار میکند.
این نکته جدید است و اگر پخش شود، ممکن است اندیشمندان ما آن را قبول نداشته باشند و آن هم اینکه، دقیقاً باید در سطح ایمان کار فلسفی انجام دهیم؛ برخلاف این بحث رایج که ایمان در فلسفه جا ندارد و هستیشناسی نیز با ایمان جا ندارد. البته که بحثم علم کلام و فقه نیست، بحثم این است که در رابطه با یک بحث فلسفی که در حقیقت استنتاجی و مفهومی هم نیست، صحبت از این کنیم که نقد فلسفی میتواند در عین حال ایمان و هستیشناسی را به هم نزدیکتر کند و یک هستیشناسی ایمانی ایجاد کند. البته با تغییر پیشفرضها به نوعی وارد سلوک عقلی میشویم که ایمان را به گونه دیگری تجربه کنیم.
ایمان باز به دنبال پاسخ فوری نیست
کار، کاری فلسفی است و عملکرد آن نیز به این صورت است که باید نقشه فکری بدهد. به نظرم این کار باید انجام شود. ما نیز در حال تلاش هستیم تا با تمام وجود آن را انجام دهیم. بنده چندین بار همسر و فرزندم را در خارج از ایران رها کرده و به مدت چند ماه به ایران آمدم تا همین کار را انجام دهم. حتی به این فکر میکنم که به ایران بازگردم و همینجا ساکن شوم تا با کمک فلاسفه دیگر این تغییرات را انجام دهیم.
اصل بنیادین این است و خیلی هم آهسته به نظر میرسد، اما به دنبال جواب فوری هستیم و باید از این فکر که جواب فوری بخواهیم، خارج شویم. اینکه چنین تفکری داشته باشیم ایمان بسته است، اما ایمان باز به دنبال پاسخ و جواب فوری نیست. پاسخ در مفاهیم گزارهای و مفهومی است و هیچ تغییر مفهومی گزارهای صرف، به پاسخ نیست، بلکه پاسخ اصلی در ابعاد دیگری رخ میدهد.
از خودمان شروع کنیم
از آن تحولی که بحث میکنیم، از فرمول و پاسخ گزارهای باید خارج شود تا اینکه بتواند با یک ایمانی تماس بگیرد که به نوع دیگری دارد با بحران نیهیلیزم و پوچگرایی برخورد میکند که همان پیام مسیحایی است، اما این پیام را نفهمیدهایم. مهمترین پیام مسیحایی این است که از خودت شروع کن، ولی ما از دیگران شروع میکنیم و میخواهیم به دیگران فرمول و نسخه بدهیم و معنای زندگی را برای دیگران تعریف کنیم، اما پیام مسیحایی، این است که میگوید، جهاد اکبر کن و از خودت شروع کن.
اول خودت را بهتر کن، خودت را به آن نمونه برسان و به یک الگو تبدیل کن که البته چنین چیزی ایدهآل است، اما ایدهآلی است که واقعیترین واقعیت است که فرد به طور یقینی و قطعی، این را تجربه میکند و به این معنا، این تجربه دگماتیزم نیست، تا اینکه به اینجا برسد که بداند آنچه فکر میکند، میگوید و عمل میکند، به ملکوتِ درون و بیرون من وصل است و این را اگر بتوانیم تجربه کنیم، به معنای تحول درونی است و از درون تغییر میدهد. بنابراین باید این تحول درونی را انجام دهیم و آن را نشان دهیم.
بیش از خشونت به معلم نیاز داریم
این جامعه بیشتر از شلاق، خشونت و ... به معلم و نمونه نیاز دارد. الآن بسیاری از جوانان زده شدهاند و میگویند که نمونه و معلم نداریم، میگویند که در اینجا به ما گفته میشود که فلان کار را بکنید و فلان کار را نکنید، اما کسی را نمیبینیم که خودش مصداق باشد و کم هستند. اگر این تحول را از خودمان شروع کنیم و وارد این سلوک عقلی بشویم و خودمان را متحول کنیم، تا جایی که ملکوت خدا را در خود احساس کنیم و بر آن اساس زندگی کنیم و نشان دهیم که این کار درست است، آن زمان به تدریج تغییرات اساسی در همه عرصهها ایجاد میشود، اما در عین حال این هم فلسفه، هم اخلاق، هم تحول معنوی است که همه یک بسته است؛ یعنی یک مجموعه را جلو میآوریم و آن را به جهان ارائه میکنیم و وارد یک چالش میشویم.
یعنی نمیتوانیم در را ببندیم و بگوییم راهحل را خودمان پیدا میکنیم. این راهحل وجود ندارد. به جهان باز میشویم و میگذاریم جهان ما را به چالش بکشد. مهمترین کاری که میتوانستیم به عنوان جامعه اسلامی انجام دهیم، اما انجام ندادیم، همین کار بود. ایمان انضمامی، ایمانی است که بتواند از نظر فلسفی، پیشفرضهای بسته و کُشندهای را که جای شیطان است و در آن لانه میکند، ویران کند. اما این کار را نکردهایم و همیشه دنبال درگیری و افتراق بودهایم و وقت خودمان را تلف کردهایم.
ایکنا ـ در مورد فلسفه غرب به صورت مفصل صحبت شد و خودتان نیز بیان کردید که چندین سال است با فلسفه غرب درگیرید، اما مایل هستم که در مورد فلسفه اسلامی نیز قدری صحبت کنیم. بالاخره در جامعه ما، افراد زیادی به فلسفه اسلامی توجه دارند. به نظر شما دستاوردهای فلسفه اسلامی برای جامعه ما چه چیزهایی میتواند باشد؟
در مورد فلسفه اسلامی ادعایی ندارم و جای من نیست که در مورد آن بحث کنم. اطلاعاتم در زمینه فلسفه غرب است، اما با توجه به صحبتهایی که با دکتر حکمت داشتهام و همچنین با توجه به کتاب اخیر ایشان به نام «درآمدی بر تاریخ فلسفه اسلامی» که پیشنهاد میکنم آن را بخوانید، متوجه شدم که نگاه جدید و متفاوتی به فلسفه اسلامی صورت گرفته است.
اگر بخواهم حرفهای ایشان را تکرار کنم، تا جایی که یاد گرفتهام، این طور است که اینجا به صدرا و شیخ اشراق توجه میکنند و نمیگویم که زیبا نیست، اما از نظر فلسفی دیگر در جهان یک جریان محسوب نمیشوند. دلیلش نیز این است که در یک مرحلهای بسته شده است. وقتی تفکر ایمانی را وارد فلسفه میکنیم این استعداد را دارد که فلسفه بسته شود. میخواهیم در مورد ایمانی صحبت کنیم که فلسفه را نبندد و اگر بخواهیم چنین اتفاقی بیفتد، لازم است که فلسفه وارد یک تحول شود. فلسفه باید خودش وارد یک تحول کند تا بتواند باز بماند و بتواند به مسائل واقعی زندگی پاسخ دهد.
در حال حاضر در ایران آقایان حکمت و صلواتی که از آنها درسآموزی میکنم میگویند که لازم است در فلسفه اسلامی تحولی ایجاد شود و هر دو میگویند که الآن وقت رقم خوردن آن تحول است تا فلسفه اسلامی پوسته تفکر مفهومی را که غرب هم دارد و از تفکر هایدگر، فوکو و ویتگنشتاین است، کنار بزند، وگرنه رشد نمیکند؛ یعنی در زمانی هستیم که باید از نظر فلسفه غرب و فلسفه اسلامی، مورد واسازی یا همان دیکانستراکشن (Deconstruction) قرار بگیریم.
واسازی همان سلوک عقلی است
این کار نیز توهین نیست. واسازی همان سلوک عقلی است. بحث استاد حکمت بحث بسیار مهمی است و باید توجه کرد که ایشان و بنده به این موضوع فکر میکنیم که سلوک عقلی یعنی همین بداههزدایی و تاریکسازی؛ یعنی اگر قرار باشد که وارد سلوک عقلی بشویم تا از یک نوع تفکر مسلطِ مفهومی خارج شویم، با فرمول نیست بلکه با سلوک به وجود میآید و این مسئله قرص سریعالاثر ندارد. نمیتوانیم بگوییم که این 10 صفحه را بخوان تا از فردا صبح که از خواب بیدار شدی، آن تفکر مسلط مفهومی و پیشفرضهای بسته را نداشته باشی. میگوییم باید وارد این سلوک شویم و باید وارد تاریکی بشویم، یعنی اول باید نورهای کاذب را بکُشیم و بعد وارد روشنایی بشویم.
این سلوک عقلی که از آن صحبت میکنیم، این است که باید تفکر فلسفه غرب و تفکر فلسفه اسلامی هر دو واسازی بشوند؛ یعنی وارد یک نوع سلوک عقلی شود که از آن بداهتزدایی شود، پیشفرضهایش زیر سؤال برود و ساختار مفهومی آن واسازی شود. آن موقع فلسفه اسلامی جدید به وجود میآید، یعنی فلسفه ایمانی که مشخصهاش این است که عقل را نقد میکند و از عقلی که صحبت میکند عقل ایمانی است و با عقل روشنگری غرب فرق دارد؛ در این زمان میتواند موفق عمل کند چراکه منشأ آن نیز درست است و از ایمان صحبت میکند.
به تفکر بسته، ترجمه و تکرار نیاز نداریم
حالا آن ایمان و عقل باید واسازی بشود و مفاهیمش تغییر کند. فلسفه بوعلی، فارابی، ملاصدرا و شیخ اشراق قسمتهای زیبا، سلوکی و عقلانی دارند که قابل استفاده است، همان طور که بحثهای هایدگر، فوکو و ویتگنشتاین این قسمتها را دارند که باید از آنها گرفته شود. باید این جرئت را داشته باشیم که از تفکر بسته خارج شویم. مسئله این است که دیگر با تکرار بوعلی سینای صِرف و با تکرار هایدگر، نمیتوانیم موفق شویم. با شما تا ابد میتوانیم اینها را تکرار کنیم، اما اینها دردی را دوا نمیکنند و دیگر به ترجمه و تکرار نیاز نداریم. نه اینکه ترجمه نشود، خیلی هم عالی و خوب است، اما اینکه صرفاً بخواهیم تکرار کنیم، به این تکرار نیاز نداریم.
از شباعزدگی به سمت اشباع دیگری میروید
فلسفه غرب و اسلامی را باید با یک چراغ نور ایمانی واسازی کنیم. اگر بگویید که بدون چراغ نور ایمانی و با هستیشناسی صرف و با عقلگرایی این واسازی را انجام میدهم، موفق نخواهید شد. یک نوع ایمانی در اینجا وجود دارد که این قدر تند و خشن است که در مقابلش میگویند که فقط عقل و هستیشناسی را میخواهیم که نتیجه همان حرکت اشباعی است. میخواهم این پیام را [به کسانی که به دنبال عقل محض هستند] بدهم که نوسان نکنید، اما با من برخورد تند میکنند. نه اینکه من را بزنند، اما طرد میکنند و میگویند اینجا دنبال پست و مقام هستی؛ یعنی طرف حاضر نیست توجه کند، چون عصبانی است. میگویم این حالی که دارید و از این اشباعزدگی شما را به سمت اشباع دیگری میبرد. حالا میگویید که عقل که با خودش جواب بدهد، اما اگر این طور بود که غرب به این روز نمیافتاد.
این است که باید خیلی ظریف و نه با خشونت و موضعگیری، وارد این بحث بشویم و نشان دهیم که این هدف ما است که با یک ایمان انضمامی متفاوت و یک نقشه متفاوت میتوانیم به فلسفه غرب پاسخ بدهیم و هستیشناسی آنها را که به بنبست رسیده تغییر دهیم و هم اینکه بتوانیم بنبست فلسفه اسلامی را جواب دهیم؛ یعنی تبدیل به فلسفه ایمانی بشود و به مسائل روزمره جهان پاسخ بدهد.
ایکنا ـ خیلی متشکر از اینکه فرصت را در اخیتار ما قرار دادید. در پایان نکتهای باقی مانده در خدمت شما هستیم؟
ممنون از این فرصتی که به من دادید و امیدواریم این بحث به جامعه برده شود. این بحث مهم است و فکر میکنم پاسخ جهان است. شاید به نظر اغراقآمیز بیاید، اما چون 25 سال است که در غرب زندگی کردهام، تجربهام را میگویم. جهان منتظر یک پاسخ است و یک پاسخ از لوله تفنگ بیرون نمیآید، از این طریق که یکدیگر را نفی کنیم نیز به دست نمیآید، بلکه پاسخ همان است که قرآن میگوید که از چیزی که علم ندارید پیروی نکنید، چراکه شما مسئول هستید. باید بفهمیم که آنچه فکر میکنیم و حرف میزنیم، به ملکوت جهان مربوط است و تمام اجزای ما پاسخگو خواهند بود.
بنابراین، از دنبالهروی کورکورانه و دنبالهروی از چیزهایی که مقام و پول و ... میآورد و هنجارهای اجتماعی باید پرهیز کرد. اگر بخواهیم جوابی به این بحران بدهیم، پاسخی است که ما باید در ابعاد فلسفی و فکری با فلسفه غرب مواجهه کنیم، که از آنها نیز بیاموزیم و الآن دقیقاً وقتش است.
به جای اینکه وقتمان را صرف حاشیهها بکنیم و به جنگ و درگیری بپردازیم، باید وارد یک مبادله فکری بشویم و این را محور جامعه اسلامی قرا دهیم. به جای اینکه بگوییم میخواهیم دنیا را تسخیر کنیم، باید بتوانیم پیام خود را از طریق قلوب وارد کنیم. پیامبر ما نیز از قلوب وارد شد. اگر قرآن نمیتوانست از طریق قلوب وارد شود نیز موفق نمیشد.
اگر میخواهیم از قلوب وارد شویم، باید فکر و باید گفتوگو کنیم. باید با حسن نیت با دیگران برخورد کنیم و فکر را رشد دهیم. به نظر من الآن وقت این کار است. یک تز در ایران و در غیر از ایران وجود دارد که میگویند بحث ایمان دیگر ممکن نیست اما من میگویم که الآن وقت آن است که بحث ایمان جدید در غرب و ایران مطرح شود و یک هستیشناسی جدید که ایمانی است را ارائه کنیم.
گفتوگو از مرتضی اوحدی
انتهای پیام