نیمه شعبان است؛ گویا دل بیقرار اتفاقی است که آن را میشناسد و نه، شاید هم نمیشناسد ولی میداند خوب است. نیمه شعبان است؛ خیابانها را ریسه میبندند، شهرمان به مبارکی داشتنت روشنتر از همیشه است و نگاهی نیست که نشانههای روشن تو را در شهر ندیده باشد. مهدی، صاحب الزمان(عج)، منجی عالم بشریت، حجت بن الحس(ع)، بقیه الله، قائم آل محمد ... یاد تو را در گوشه گوشه شهر زمزمه کردهایم.
شاید آن مرد وقتی ریسهها را میبندد به تو فکر میکند و من وقتی این کلمات را پشت سر هم تحریر میکنم و آنکه نام مهدی را بزرگتر از دیگر کلمات روی پلاکارد با خط خوش مینویسد و جوانانی که بنرهای مراسم تو را در سطح شهر نصب میکنند و آنها که داربست چادرها را برای مراسم خیابانی نصب میکنند و آنکه شیرینی میخرد و شربت پخش میکند ... همه یک نام را بیشک و شاید با شور در دل خود یاد میکنند: مهدی! مهدیِ خوب! امام غایب! شاید هم گاهی ریسههاشان، بنرهایشان، کلماتشان شیرینیهایشان از اشک شور شود.
چه اتفاقی باید بیفتد ای بزرگ؟ دلها مشتاق توست .. ببین! شهرمان زیباتر از همیشه است! و شبها، چشمهایمان چراغانی قدومت می شود و شوق در لحظههای نمناک چشمانمان برق میزند!
راستش جواب سؤالم را همین دیروز پیدا کردم. از مهربانی شما، دیروز کلماتی را که خطاب به علی بن مهزیار فرمودید میخواندم؛ همان کلماتی که لحن عتاب آمیزشان علی بن مهزیار را در حیرت فرو برد.
«قاصد امام از علی بن مهزیار پرسید: (ما الذی ترید؟) چه میخواهی؟ علی بن مهزیار پاسخ داد: (ارید الامام المحجوب عن العالم) به دنبال امامی هستم که محجوب و غایب از دیدگان عالم است قاصد گفت: (ما هو المحجوب عن العالم و لکن حجبه سوء اعمالکم) آن حضرت محجوب از عالم نیست، این اعمال بد شما است که او را محجوب کرده است».
شنیدی؟ امام را ما در حجاب غیبت فرو بردهایم.
«علی بن مهزیار میگوید: خدمت حضرت رسیدم و نشستم؛ آن حضرت ابتدا از من پرسید: «ای ابا الحسن چه چیزی تاکنون باعث این همه تاخیر و دوری تو از ما شد؟ ما شب و روز منتظر تو بودیم».
علی بن مهزیار درشگفتی فرو میرود و میگوید: ای فرزند رسول خدا! قاصد شما نیامد. تا اینکه در سفر بیستم آمد و مرا به حضور شما راهنمایی کرد. حضرت سر مبارک را بالا کرد و فرمود: قاصد نیامد؟ (لا ولکنکم کثرتم الاموال، تجبرتم علی ضعفاء المومنین، قطعتم الرحم الذی بینکم) بلکه شما مالاندروزی کردید، نسبت به ضعیفان استکبار ورزیدید و با خویشاوندان قطع رحم کردید. و بعد فرمود: (فای عذرلکم) با این کارهای خود، چه عذری دارید؟ علی بن مهزیار میگوید: عرض کردم: توبه! توبه! استغفار! استغفار!».
عذری نداریم آقا!
چشمت به اتفاق عمیقتری نگران است! .. فردای نیمه شعبان، پس فردا و پسان فردا و یک ماه بعد، چند ماه بعد ... همیشه حواست به دلهای همه ما هست که امروز مشتاق میتپد و نام مهدی را اشکریزان رو به آسمان ادا میکند و بعد ..
شاید این روزها نگاهت به خلق و خوی چشمها و دستها است، شاید نگران مسیری هستی که فکر میکنیم میرویم اما نمیرسیم که دور هم میشویم! شاید نگاهت نگران رفتارهای ما در همین مراسمی است که به یاد تو، به نام و نشانت برگزار میکنیم. نگاهت به جانهای حیران ماست، به لبهای تشنهای که هنوز راه آب را یاد نگرفته ..
مهدی جان! این روزها وقتی به آنها که نظرشان کردی فکر میکنم وقتی به سرگردانیهای علی بن مهزیار در بیابانهای مکه فکر میکنم از حسرت و آرزو لبریز میشوم؛ میدانم اما این همه راه نیست .. کم طاقتیم آقا! و هنوز آینه وجودمان برای نگاه روشنت غبارگرفته است .. دعا کن مهدی جان .. دعا کن این غبارها را ببینم و دستمالی از کلمات روشن و چراغی از اشک بردارم و بیایم سروقت این آینه غبارگرفته .. آخر میدانی دردِ ما ندیدن است، ندانستن است. مهدی جان دعایمان کن! با همان دستها که بوسهگاه پدرت حسن بن علی(ع) است، دعایمان کن!
کامله بوعذار