ملاصدرا، عشق را مؤلفهای تأثیرگذار در خداگونگی انسان نام میبرد. عشق بهمثابه محرکی درونی، کشش و جذبهای در روح ایجاد میکند که آرام و قرار را از فرد میگیرد و او را وامیدارد تا خود را شبیه معشوق کند و دراصل مهمترین میوه و ثمره عشق، عرفان است. نمیتوان از عشق و عرفان سخن گفت، اما در اندیشه و شالوده افکار استاد مولانا که همنشین حقیقی عشق و عرفان است سیر و سلوک نکرد.
شاعران عارف همچون مولانا بیش از هر منبع دیگری به قرآن نظر داشتهاند و به نوعی آن را در آثارشان دراماتورژی کردهاند.
به بهانه هشتم مهرماه، سالروز بزرگداشت مولوی خبرنگار ایکنا از قم با احمد عزتیپرور، پژوهشگر، مؤلف، نویسنده و مدرس ادبیات فارسی درباره شیوه، مسلک و اندیشه این شاعر گرانسنگ و آثارش گفتوگویی کرده است که در ادامه از نظر میگذرد.
شخصیتهای برجستهای مانند حافظ، فردوسی، خیام، سعدی و مولانا ستارههای تابناک آسمان فرهنگ و هنر هستند که هر کدام با فهم و فرهیختگی خود به انسانهای ایرانی و جهانی جلوهای جدید از جان آدمیت را نشان دادند.
جلالالدین محمد بلخی فرزند بهاءالدین محمد در دنیای امروز مانند گذشته میدرخشید و چون غلام آفتاب بود و همه از آفتاب میگفت کلام نورانی او در عصر یخزده شبزده زندگی معاصر هم درخشش و تلألو خاص دارد.
در سال 604 هجری قمری در بلخ زاده شد، مادرش مؤمنه خاتون از خاندان فقیهان و سادات سرخس بود، در خانه بیبی علوی خوانده میشد، پدرش، بهاءالدین محمد، خطیب و مدرسی پرآوازه بود. دوران کودکی مولانا در بازی کردن و یادگیری قرآن گذشت. همراه پدرش به سفرهای بسیاری رفت و بعدها به سفر بیعلاقه شد و گفت:
همچنان که سهل شد ما را حضر/ سهل شد هم قوم دیگر را سفر
هرکسی را بهر کاری ساختند/ میل آن را در دلش انداختند
مولانا 13 ساله بود که خبر وحشتناک هجوم چنگیزخان چندین خانواده، او را به خروج از بلخ ناگزیر کرد، نوجوان در نیشابور با عطار، عارف شوریده ملاقات کرد. عطار دلسوخته، مثنوی اسرارنامه خود را به مولوی نوجوان هدیه کرد، برای مولوی این هدیه مانند الهینامه سنایی هدیهای تحفه بود. مربی مولوی، سیدبرهان محقق ترمذی، مولوی را با حدیقهالحقیقه سنایی آشنا کرده بود.
برهانالدین محقق از شاگردان پدر جلالالدین بود که پس از مرگ او، تربیت فرزندش را به عهده گرفت. مولوی با گوهرخاتون ازدواج کرد، دو پسر به دنیا آورد و در سال 626 هجری قمری وارد قونیه شد و تا پایان عمر سال 672 در آنجا زیست و درگذشت. بارگاهی که برای مولانا در قوتیه ساختند زیارتگاه عاشقان و عارفان فارسی است.
مولوی پس از درگذشت به جای او قرار گرفت و مرادی بود که خود مرید س تن شد، صلاحالدین زرکوب، اولین نفر بود، فرد بازاری ولی شولیدهای که ظرایف عرفان را درک میکرد، حسامالدین چلبی، مرید پاکباختهای که اگر نبود شاید مثنوی سروده نمیشد و سومین نفر نیز شمس تبریزی است که تمام غزلهای مولونا در دیوان شمس در پرتوی گرمای وجود او سروده شدند. غزلهای دیوان شمس متعلق به مولوی است نه شمسف اما چون به نام شمس سروده شده به غزلیات شمس شهرت پیدا کرده است.
مولوی چندین آثار دیگر هم داشت، «مجالس سبعه»، حامل گفتارهای اخلاقی و زاهدانهای است که همگی پیش از آشنایی مولانا و شمس تقریر شده است. «مکتوبات» مجموعه نامههای مولوی به افراد خاص. «فیه مافیه» پس از مثنوی و غزلیات شمس، مهمترین کتاب مولوی است و مجموعهای از گفتارهای عرفانی به شکل نثر که بیشتر حکایتهای مثنوی، در آن به نثر بیان شده است. «مثنوی مولوی» برجستهترین و ژرفترین محموعه عرفانی عاشقانه و شاهکار مولوی است.
مولوی با عارفانی همچون حلاج، بایزید بسطامی، شیخ محمود شبستری، قشیری، ابن عربی و دیگران از زمین تا آسمان متفاوت است.
این بزرگان چندان در اندیشه مردم، جامعه، روابط و مناسبات اجتماعی، شناخت روان تفکر آدمی نبودند و به همین علت دنیای امروز و طریقههای صنعتی آن عارفان را دیگر نمیپسندد، اما مولوی هنوز هم چندان جذابیت و گیرایی دارد که در جامعه سراپا ماشینشده غرب، خوانندگان فراوان دارد و گاه شعرهایش در میلیونها نسخه منتشر میشود.
دعوت به عشق، از جذابیتهای آثار مولانا بهشمار میرود، اگر مثنوی را عشقنامه بخوانیم، به خطا نرفتیم. عشق آدمی را از خود، نفرتها، کینهها و حسدها رها میکند و تمام بیماریهای او را شفا میبخشد و به قول مولوی در مثنوی:
هرکه را جامه ز عشقی چاک شد/ او ز حرص و عیب کلی پاک شد
شادباش ای عشق خوش سودای ما/ ای طبیب جمله علتهای ما
ای دوای نخوت و ناموس ما/ ای تو افلاطون و جالینوس ما
نخوت بهمعنای غرور و ناموس به معنای شهرتطلبی و نامطلبیهای دروغین است.
ترویج معنویت، دومین جذابیتهای مثنوی مولاناست، معنویت گمشده افراد و جوامعی است که از مادیات و تکاپوی خوراک و پوشاک فارغ شدهاند چه بسا فرد و جامعه گرسنه، نیازی به معنویت ندارد که به قول سعدی «غم فرزند و نان و جامه، آدمی را از سیر در ملکوت بازمیدارد»، اما به هر حال اگر دنبال معنویات بگردیم آن را در مثنوی خواهیم یافت. مثنوی انسان را به قناعت فرامیخواند، قناعت، فقر خودخواسته است که انسان تصمیم میگیرد باوجود دارایی فراوان سادهزیست باشد؛ مولانا در این باره میگوید:
هر دکانی را ست سودایی دگر/ مثنوی دکان فقر است ای پسر
مثنوی بیانگر و خواهان وحدت آدمیان است:
مثنوی ما دکان وحدت است/ غیر واحد هرچه بینی آن بت است
گر شدی عطشان بهر معنوی/ فرجهای کن در جزیره مثنوی
در اینجا فرجه یه معنای تفرج و تفریح است.
به اعتقاد مولوی، دل جایگاه خدا، مرکز عواطف عالی، منبع حکمت و دانش و انسانیت راستین است و از ویژگیهای آثار او را میتوان کوشش در پاکی دل دانست. با دل آلوده و زنگارین نمیتوان جهان را دید و لذت برد.
آیینه دل چون شود صافی و پاک/ نقشها بینی برون از آب و خاک
بینی اندر دل علوم انبیا/ بی کتاب و بی معید و اوستا
لیک صیقل کردهاند آن سینهها/ پاک از آز و بخل و حرص و کینهها
معید کسی بوده که درسها را تکرار میکرد و آز بهمعنای حرص و طمع است.
مولوی برای تعقل ارزش قائل بود و ابیات مختلفی در اینباره دارد.
«جهد کن تا پیر عقل و دین شوی/ تا چو عقل کل تو باطنبین شوی»
«عقل دیگر بخشش یزدان بود/ چشمه آن در میان جان بود»
انسان اندیشمند، میوه آفرینش است. «ای برادر تو همان اندیشهای/ مابقی تو استخوان و ریشهای» این همان نکتهای بود که سالها بعد، دکارت، فیلسوف فرانسوی در قرن 16 بیان کرد: «من میاندیشم پس هستم.»
دوری از سختگیری و تعصب از دیگر نکات آثار مولوی است. «سختگیری و تعصب خامی است/ تا جنینی کار خونآشامی است» به اعتقاد مولانا تعصب کار کسانی است که هنوز به بلوغ فکری نرسیدهاند وگرنه انسان بالغ میتواند که به تعداد انسانها راه به سوی خداوند وجود دارد پس اجازه بدهیم هرکس به شیوه انتخابی خود به سوی معنویت برود.
به اعتقاد مولانا ادب جوهر آدمیت است.
از خدا جوییم توفیق ادب/ بیادب محروم گشت از لطف رب
بیادب تنها نه خود را داشت بد/ بلکه آتش در همه آفاق زد
از ادب پرنور گشتهست این فلک/ وز ادب معصوم و پاک آمد ملک
مولوی اعتقاد دارد اگر کسانی بخواهند بر زنان سلطهجویی کنند نادان هستند. سلطهجویی بر زنان نشان نادانی است. به گفته مولوی و برطبق حدیثی که از پیامبر(ص) نقل میکند: خردمندان و مردان عاقل اجازه میدهند که زن از مقام خود بالاتر رود همچنانکه نادان و خیرهسران میکوشند تا او را تحقیر کنند.
گفت پیغمبر که زن بر عاقلان/ غالب آید سخت و بر صاحبدلان
باز بر زن جاهلان چیره شوند/ زان که ایشان تند و بس خیره روند
کم بودشان رقت و لطف و وداد/ ز آنک حیوانیست غالب بر نهاد
مهر و رقت وصف انسانی بود/ خشم و شهوت وصف حیوانی بود
خیرهرو بهمعنای گستاخ و نادان است.
اگر ما شایستگی همنشینی با آثار بزرگان را پیدا کنیم و از رفتار و اشعار آنان تغییر رفتار پیدا کنیم ثابت کردهایم ملت شایستهای برای مولانا هستیم، در غیر این صورت گوهرشناسان دیگر از او آنان بهرهمند میشوند و ما در نادانی باقی میمانیم. پیام مولوی عشق، مهربانی، شکوفایی جان و زیبایی تن است که همگی باید به مناسبت و تعادل رشد کنند.
بیان شالودهای از تمام افکار مولوی کاری بس دشوار است، اما مهمترین نکته در مورد مولانا آن است که خود را فرزند خدا میدانست و انسان را بهطور کلی منزل خدا میدانست، بنابراین میتوان گفت خداگونگی، اندیشههای مولوی را ساخته است، مولوی یک عارف است.
گفت پیغمبر که حق فرموده است/ من نگنجم هیچ در بالا و پست
در زمین و زمان و عرش نیز/ من نگنجم این یقین دان ای عزیز
در دل مؤمن بگنجم ای عجب/ گر مرا جویی در آن دلها طلب
خدای مولوی با خدای برخی انسانها متفاوت است. خدای مولوی یک خدای عاشق، مهربان و زیباست و زیبایی دل برگرفته از لطف الهی است و بنابراین آموزش خدایی شالوده افکار مولاناست. مولوی خاستگاه فراوانی دارد که از عشق عرفانی، فرهنگ ایران پیش از اسلام و قرآن برگرفته است، قرآن برای مولوی همه چیز است.
شیخ بهائی درباره مثنوی معنوی گفته است: مثنوی معنوی مولوی هست قرآنی به لفظ پهلوی/ من نمیگویم که آن عالیجناب هست پیغمبر اما دارد کتاب.
اندیشههای عرفانی را با آموزههای قرآنی درهم تنیده است که غالب آن برای جامعه امروز زیبا و گیرا است.
یادآور میشود، احمد عزتیپرور تألیفات متعددی از جمله نیایشنامه، ادبیات تطبیقی ایران و جهان، گزیدهای از شاهنامه و مقالاتی با موضوعات ادبیات کلاسیک فارسی و قرآن در دانشنامه بزرگ قرآن کریم چاپ لندن دارد.
گفتوگو از محدثه نعیمی فرد
انتهای پیام