کد خبر: 4289944
تاریخ انتشار : ۳۱ خرداد ۱۴۰۴ - ۲۱:۲۶
یادداشت

قد کشیدن توأمان انسانیت و زنانگی در متن الهیات جنگ

در دوران دفاع مقدس ما معانی متعالی را هر روز زندگی می‌کردیم و بدون این که کسی برایمان دیکته کند در لحظه‌های زندگی باورشان می‌کردیم. از آن روزهای پر رنج جنگ یک خوشی ملیحی در ذایقه‌مان مانده است؛ خوشحالی‌های جمعی که دستمایه آرامش‌هایمان در متن جنگ بودند و باورهای محکمی که زندگی با بهترین الگوها به ما بخشیدند.

به گزارش ایکنا از قم، به نقل از روابط عمومی پژوهشکده زن و خانواده، فریبا علاسوند، عضو هیئت علمی پژوهشکده زن و خانواده طی یادداشتی نوشت: در دوران دفاع‌مقدس همه هشت سال در استان حادثه خیز خوزستان بودم. هر زمان که میراژها، سوخوها و اف۱۴های غربی با خلبانهای عراقی بالای سر ما حاضر می‌شدند تنها کاری که انجام می‌دادیم این بود که یا گوشه‌ای بخزیم تا حمله تمام شود و یا با قلب های کوچکمان منتظر بمانیم و فرود بمب‌ها را نظاره کنیم و این اتفاق در هر هفته بارها تکرار می‌شد یا بمب یا موشک‌های غول‌پیکر بدون دفاعی جانانه که خیالمان را راحت کند اگر چه سربازان، پاسداران و بسیجیان ایران زمین با همه هستی خود دلاورانه می‌جنگیدند.

با وجود همه این رنجها که شرایط خاص توزیع آذوقه‌های کوپنی، پارچه‌های چیت و رنگارنگ بسیار معمولی و دیر و زود رسیدن بسیاری از امکانات به آنها ضریب می‌داد، ما دوره‌ای منحصربه‌فرد در نوجوانی را پشت سر نهادیم.

جمع شدن فامیل نزدیک در یک خانه، خرید کردن مادران با هم، پختن دسته جمعی غذا که با شوخی های نمکین آنها و خنده‌های ممتد ما همراه می‌شد، تعریف کردن لطیفه‌هایی که از لحظه‌ای تجربه ترس تغییر ماهیت داده بودند که یادآوری آنها تا امروز خنده به لبهایمان می‌نشاند، جمع شدن مردان و تحلیل‌های سیاسی آنها در گوشه‌ای از حیاط خانه احساس همدلی زنانه را با آگاهی سیاسی مردانه آن روز در هم می آمیخت و ما ماندیم یک دنیا خاطره.

چاردیواری خانه‌هامان مکان امنی بود که هر طرفش بزرگترهای متوکل و امیدوار بودند. پدرم همواره آن روزها را با شهریور ۱۳۲۰ مقایسه می‌کرد و می‌گفت من دوازده ساله بودم که متفقین برای عبور از ایران به ظاهر بی‌طرف کشور ما را در فاصله‌ای کوتاه به آشفتگی کشاندند. می‌گفت در آن زمان ایران قحطی شد و من خودم دیدم که خاک اره را با آرد قاطی می‌کردند تا به مردم نان برسانند. زمانی که خرید می‌کرد و برمی‌گشت با اشاره به میوه و سبزیجاتی که خریده بود لبخند میزد و می‌گفت اینها همه از صدقه سر «خمینی» است و ما غرق امید می‌شدیم که خدا با ماست.

آن زمان صلابت مادران شهدا، شعارهای کوبنده همسران شهدا، دختران محجبه و ساده پوش که برای رفتن به پشت جبهه و کمک‌های امدادی صف کشیده بودند، زنانی که مدام تجهیزات خوراکی و لباس برای رزمندگان تهیه می‌کردند، داشت به تدریج برای ما اسطوره می‌ساخت، قد زنانگی را برایمان عظمت می‌بخشید و در ناخودآگاه و آگاهی مان الگوی ارزشمندی جدیدی را شکل می داد که در آن معنای زندگی داشتن، خوب انتخاب کردن، موثر بودن، به زندگی برین اولویت دادن و خداخواه بودن بسیار مهم بودند.

در آن هنگامه ما معانی متعالی را هر روز زندگی می‌کردیم و بدون این که کسی برایمان دیکته کند در لحظه‌های زندگی باورشان می‌کردیم. از آن روزهای پر رنج جنگ یک خوشی ملیحی در ذایقه مان مانده است؛ خوشحالی‌های جمعی که دستمایه آرامش‌هایمان در متن جنگ بودند و باورهای محکمی که زندگی با بهترین الگوها به ما بخشیدند.

انتهای پیام
captcha