«برای شکلگیری هویت باید به فرزندان اولاً اجازه گفتوگو و ثانیاً اجازه انتخاب آزاد را بدهیم، نه به این معنا که مدیریت را رها کنیم، بلکه با منطق و نه با اجبار با او گفتوگو کنیم؛ تعارض پدر و مادر با فرزندانشان در سن نوجوانی عادی و مقداری از آن هنجار است، در این سن نوجوان درصدد هویت پیدا کردن است. فرزند از مادر ارزشمندی دریافت میکند و در مقابل از پدر توانمندی دریافت میکند، چون این پدر است که قانون را به خانواده میدهد.» را در بخش اول گفتوگوی ایکنا از قم، با حجتالاسلام والمسلمین توپچی، روانشناس حوزه نوجوان مرکز مشاوره و تحقیقات خانواده پژوهشگاه حوزه و دانشگاه با عنوان «چگونه میتوان بین نقش حمایتگر مادر و تذکردهنده پدر توازن برقرار کرد؟» ملاحظه کردید.
در شماره دوم این گفتوگو با این روانشناس حوزه کودک و نوجوان، در خصوص حد و مرز انتخاب آزاد و کنترلگری و نظارت والدین بر نوجوان، سخن به میان آمده است که در ادامه میخوانیم:
والدین در این مسیر تحول و 12 سال قبل نوجوانی، مواردی مانند مهارت تصمیمگیری و انتخاب درست را به فرزند یاد بدهند، بهطور مثال در خرید اسباببازی به فرزند اجازه بدهند که بین انتخاب چند وسیله، تصمیم بگیرد و پیامد تصمیم خود را تجربه کند؛ متأسفانه گاهی پدر و مادرها بهدلیل مداخلات زیاد، اجازه مواجه فرزندان با پیامدهای انتخاب خود را نمیدهند.
باید این نکته را بدانیم که والدین همیشه نمیتوانند فرزندانشان را کنترل کنند، در مدرسه، جامعه و دوران جوانی این کنترل وجود ندارد، بنابراین به جای کنترلگری بیرونی باید کودک را به نحوی تربیت کنیم که نظام تصمیمگیری، نظام ارزشی و هویت او درونی شده و خودش را کنترل کند.
کنترلگری بیش از اندازه باعث میشود که نوجوان در سن هویتسازی نتواند تصمیم بگیرد و انتخاب آزاد داشته باشد و نهایتاً آسیب ببیند؛ در حالی که اگر این کنترلگری درونی شود، نظام ارزشی درونی، اجازه برخی تصمیمگیریها را به فرزند نمیدهد، این محکمترین قدرتی است که در مقابل فرزند میایستد. بنابراین، باید به بچهها اعتماد کنیم و اجازه دهیم خودشان این کنترل را داشته باشند.
درخصوص آسیب دیدن فرزندان نیز باید بیان کرد که تصمیمها یک مرتبه اتفاق نمیافتند، بلکه بچهها به مرور این تصمیمها را میگیرند و به مرور اجازه انتخاب خواهند داشت، بنابراین به مرور آسیب میبیند؛ اما والدین باید همچنان حضور داشته باشند و نقش حامی را ایفا کنند، به نحوی که کودک تصمیم میگیرد اما میداند اگر اشتباه کند، پدر و مادر حامی او هستند و او را طرد نمیکنند.
این حمایت، به کودکان جرئت انتخاب میدهد، والدین باید نظارت را همواره انجام دهند و کودک را با انتخابهای کوچک و توصیف منطقی انتخابهایش، آماده انتخابهای بزرگتر کنند؛ بهطور مثال در کودکان زیر هشت سال هیجان غالب است و در سنهای بالاتر، تفکر عینی میشود و با بیشتر شدن سن، تفکر انتزاعی میشود.
صحبت از روانشناسی، صحبت از یک علم و یک قدرت دارد، ما باید روانشناسی واقعی و آکادمیک اساتید بزرگ دنیا را با روانشناسی زردی که در فضای جامعه ما رشد پیدا کرده است، تفکیک کنیم؛ بنده معتقدم روانشناسی نه تنها به مسئله احترام به والدین آسیب نزده است، بلکه اگر به روانشناسی درست و تخصصی بها بدهیم، مانند سایر علوم انسانی به بشر کمک هم کرده است.
در جامعه این جمله رواج پیدا کرده که والدین با فرزندشان رفیق باشند، در صورتی که منظور از این جمله، صمیمیت بین فرزند و خانواده باشد، قابل قبول و مفید است؛ اما پدر و مادر نباید با فرزند رفیق باشند؛ در خانواده، هر کسی نقش خود را دارد و نباید این نقشها به هم بخورد.
مفهومی در روانشناسی مبنی بر کنش آینهای، کنش آرمانی و کنش همزادی داریم؛ ما از همزادها، همسالها و رفیقهای خودمان یکسری دریافتهای روانشناسی داریم و از پدر و مادر یکسری دریافتهای روانشناسی دیگر، بنابراین فرزند از پدر، پدر بودن میخواهد نه رفیق بودن.
فرزند نیازهای همزادی خود را از رفیق، نیازهای آرمانیسازی را از پدر و نیازهای آینهای را از مادر میگیرد، فرزند نیاز دارد که مادرش او را بپذیرد؛ به عبارت دیگر فرزند از مادر ارزشمندی، از پدر توانمندی و از همسالان خود عادی بودن را دریافت میکند. بنابراین، روانشناسی تخصصی آکادمیک به این مسئله آسیب نزده است، البته هر علمی خطا دارد، اما اگر روانشناسی مسیر درست را طی کند، خطاها را با رویکردی دیگر پاسخ میدهد، اما روانشناسی زرد چون علمی نیست و هدف آن جذب و کارهای رسانهای است به موضوع احترام به والدین آسیب زده است.
همچنین اگر روانشناسی در عموم، بسیاری از مباحث را بیان کند، آسیبزا خواهد بود. روانشناسان متخصص در کلینیک با آموزشهای جزئیتر و با افراد کار میکنند، نه اینکه در حالی که افراد را نمیشناسیم، بهصورت رسانهای، مطالب کلی بیان کنیم، انسانها منحصر به فرد بوده و هر فرد با فرد دیگر متفاوت است، بنابراین یک قاعده را نمیتوان برای همه بسط داد.
راهکار دادن به والدین در حالی که از زندگی، بستر خانواده و سیستم آنها مطلع نیستیم، باعث ایجاد مقاومت در والدین و فرزند شده و بیشتر از کمک و راهنمایی، باعث آسیب میشود، ما نیز در این مطلب بیشتر به تئوریها میپردازیم.
اولاً والدین باید به انتخاب فرزندشان اعتماد کنند، دوم اینکه این انتخاب کردن، به مرور آموزش داده شده باشد، یعنی بدون مقدمه آنها را در یک بحران که میدانند قدرت تصمیمگیری ندارند، قرار ندهند؛ نکته سوم اینکه والدین با نظارتگری و تعامل منطقی به مرور فرزند را به اجتماع میفرستند و با دادن گذارههایی باعث میشوند که نظام ارزشی درونی فرد در بحرانهای اجتماعی عکسالعمل مناسب را انجام دهد؛ والدین باید با انتقال دادهها به فرزند خود، آسیبها را برای او بیان کنند.
به علاوه بسیاری از مشکلات ارتباطی والدین و فرزندان، به دلیل مخفیکاری والدین است، آنها گاهی فکر میکنند که بچهها موضوعی را نمیدانند و بهتر هم است که ندانند، در حالی که بهتر این است که فرزندان، بسیاری از موضوعات و آسیبها را از طریق خانواده یاد بگیرند، زیرا برای مواجه با هر آسیبی مهارت خاص آن لازم است.
نوع بیان کردن مسائل و مشکلات نسبت به هر سنی متفاوت است، بهطور مثال در سن 6 تا 12 سالگی بچهها دارای تفکر عینی هستند و چون موضوعات را بزرگ میکنند، با دادن گذاره به آنها باعث وارد شدن اضطراب به فرزندان میشویم؛ لذا باید براساس سن، نوع مسائل و سازههای فکری فرزند با او صحبت کنیم، ضمن اینکه فرزندان سریع متحول میشوند، بنابراین والدین باید به تحول فرزند و اصول فرزندپروی مسلط باشند؛ نکته بعدی این است که جلوتر از دانستهها و دادههای فرزند نروند و تمام دادهها را به او ندهند، تربیت گام به گام است و ما عجله نداریم.
والدین مدنظر داشته باشند که کنترلگری و پیگیری در ذهن نوجوان، باعث ایجاد حس عدم اعتماد به او میشود، در حالی که این پیگیری به دلیل نگرانی و دلشوره برای اوست، پس مهم است که این احساسها بیان و انتقال حس در خانواده انجام شود. بنابراین، اگر این اضطراب منطقی است مشکلی ندارد، پدر و مادر تا همیشه نگران فرزندانشان خواهند بود؛ اما اگر والدین نگرانی و اضطراب غیرمنطقی دارند، باید آن را حل کنند، گاهی این دلشورهها به سمت اختلال میرود؛ یکی از شرایط فرزندپروری، سالم بودن والدین از نظر روانی است.
همچنین والدین ریسکهای اشتباه که باعث ایجاد دلشوره میشود، نداشته باشند، یعنی فرزند را با قصد تجربه در شرایطی قرار ندهند که احتمال خطا در آن زیاد است.
در این صورت والدی که دارای اضطراب غیرمنطقی است، باید با مراجعه به مشاوره رشد کند و یاد بگیرد و مهارتافزایی کند تا بتواند در فضای منزل مدیریت درست را شکل داده و تأثیرگذار باشد.
همچنین کنترلگری باید از طریق پدر انجام شود نه مادر، به علاوه مادری که احساس میکند پدر کنترلگر است زمانی که مداخله میکند بیشتر آسیب میزند، یعنی دوصدایی در تربیت آسیبزاست. در این شرایط پدر و مادر باید در خلوت خود مسئله را حل کنند و در تربیت یکصدا باشند تا کودک احساس نکند که بین پدر و مادر میتوانند رخنه کنند، این رفتار باعث ایجاد مثلث در خانواده و آسیب جدیتر میشود؛ والدین در تربیت علاوه بر بیان، در رفتار نیز طوری عمل کنند که فرزند متوجه شود تفاوت در نحو تعامل پدر و مادر با او به دلیل تفاوت در نقش آنهاست.
در مراجعه به مشاوره سه سطح وجود دارد؛ راهنمایی، مشاوره و درمان؛ والدین اگر سؤال دارند و داده میخواهند و مشکل دارند باید به مشاوره مراجعه کنند تا اگر اختلال دارند، درمان شوند.
والدین در هر سطحی میتوانند به مشاوره مراجعه کنند، اما نکته مهم این است که تعامل آنها با نوجوان منطقی و همراه با اعتماد باشد؛ بعضی از نوجوانانی که سرکشی میکنند به والدین خشم دارند، این خشم ناشی از مشکل در تعامل بوده و قابل حل است؛ بنابراین ممکن است در سرکشی پرخاشگرانهای که گاهی در جامعه مشاهده میکنیم مشکل از بیرون نوجوان باشد، نسل جدید آسیب دارد و باید به این مسئله در ردههای مختلف مانند خانواده، سیستم آموزشی و نهادهای مذهبی توجه کرد.
والدین اگر به شکلگیری هویت واقعی و درست در فرزندانشان توجه داشته باشند دیگر نیاز به کنترل کردن ندارند، در این صورت فرزند خود رشد کرده و بالنده میشود؛ در هویت مذهبی نیز توجه داشته باشند اگر تعامل با مبدأ و ادراک از خدا و خود در نوجوان شکل بگیرد، بسیاری از مسائل حل خواهد شد.
همچنین برخی هویتها دیر شکل میگیرد که بهدلیل کوتاهی در وظایف والدین و جامعه است و باعث آسیبهایی خواهد شد، بهطور مثال اگر کسی قبل از شکلگیری هویت ازدواج کند، بعد از شکلگیری هویت، زندگی مشترک او دچار آسیب میشود، زیرا این انتخاب با هویت خودش انجام نشده است.