دلتنگی امانم را بریده بود، برای تبریک این ایام و گرامیداشت مقام مادران و نثار ثواب برای مادران آسمانی، چند روز پیش، سری به یکی از آسایشگاههای سالمندان تهران زدم. مشغول خوش و بش و حال و احوال بودم که ناگهان توجهم به تختی جلب شد، بالای تختش «اسمش» را نوشته بودند «رقیه».
حرکتش توجهم را جلب کرد، قرآن را به گونهای خاص خطبَری میکرد، قرآنی که از فرسودگی جلد و کاغذش میشد حدس زد که با خود به آسایشگاه آورده است. در حال و هوای خودش بود.
دو دل بودم که به تختش نزدیک شوم یا نه! در این میان افرادی که به صورت شخصی یا گروهی برای سر زدن به این مادران مهربان، با دستان پر از هدیه، آمده بودند، از راه رسیدند. یکی از آنها هدیهای را با احترام تمام به مادران تقدیم کرد.
رقیهبانو به اندازهای شور باز کردن هدیه را داشت که به محض خروج آنها از اتاق، کادو را در کمال احساس و با ظرافتی تمام، یکی پس از دیگری باز کرد، هدیه یک روسری بود. برق چشمانش را دیدم. طعم لذت رقیه بانو را از این فاصلهای که ایستادهام، حس میکنم، روسری را مقابل چشمانش باز میکند، به همان حالت چهارگوش بر روی سرش میاندازد، روی روسری زیرینش.
دوباره خم میشود و شروع به خطبری قرآن میکند، ذوب ارتباطش با حضرت حق شدم. رقیه بانو چه میگویی با خدایت؟ انگشتان و دستانش یاد خاطرات دور از یکی از عزیزانم را برایم زنده میکند. ته دلم برایش آرزوی سلامتی کردم و از خدا خواستم قوت جسم و سوی چشمانش را بیشتر کند.
شاید رقیهبانو روشنایی کلمات قرآن و روشنیبخش بودنش را دیده است. قرآن، نور است؛ «وَ أَنْزَلْنا إِلَیْكُمْ نُوراً مُبِیناً» یا «قَدْ جاءَكُمْ مِنَ اللَّهِ نُورٌ وَ كِتابٌ مُبِینٌ».
از هم اتاقیاش درباره رقیه بانو پرسیدم، اینکه اهل کدام خطه هست؟ گفت: «از یکی از روستاهای شمال غرب کشور به اینجا آمده، با گویش و لهجهای خاص که فردی منظورش را متوجه نمیشود، با کسی حرف نمیزد، اما حرفهای دیگران را متوجه میشود و این توجه را با حرکت سر و دست نشان میدهد».
به گفته ناهیدبانو، از مادرانی که ناخواسته این آسایشگاه محل زندگیاش شده است «کلی تلاش کردم به مسئولان، دکترها و مددکاران آسایشگاه القا کنم که ما مددجو نیستیم، «مهرجو» هستیم. بالاخره پذیرفته شد و از این کلمه جایگزین استقبال کردند.»
حتی به هنگام فراخوان افراد با بلندگوی مرکز، از واژه زیبای مهرجو استفاده میکنند و چه واژه با مسمّایی... .
هستند در این گوشه دنیا مهرجویانی که در عین بیلطفی وابستگان و نزدیکان، به دور از انصاف و نادیده گرفتن مشقتهایی که برای آنها کشیده شده، بزرگانشان را راهی خانه سالمندان کردهاند، اما سر زدن به آنها به بهانههای مختلف، کمترین کاری است که در این شلوغیها و دلمشغولیها از عهده هر کدام از ما بر میآید.
در این شادی سهیم باشیم... .
سمیرا انصاری
انتهای پیام