همین دیروز بود که تاج جوانی بر سرشان می‌درخشید
کد خبر: 4108631
تاریخ انتشار : ۳۰ آذر ۱۴۰۱ - ۰۹:۴۴
شب یلدا با سالمندان

همین دیروز بود که تاج جوانی بر سرشان می‌درخشید

اینجا میان انبوه درخت‌های چنار در باغی به وسعت تقریبا زیاد بنایی خودنمایی می‌کند که سال‌هاست در کنج اتاق‌هایش سرمایه‌های جوانی دیروز کنج عزلت گزیده‌اند، اینجا خانه سالمندان امام علی (ع) ملایر است.

خانه سالمندان ملایرهماهنگی‌های لازم را برای رفتن به آسایشگاه سالمندان با مسئول آسایشگاه تلفنی انجام دادم و قرار شد همزمان با جشن یلدایی که قرار بود در این مکان برگزار شود حضور پیدا کنم.

آسایشگاه خیریه کمی دورتر از شهر و اول روستای گوراب(جوراب) ملایر بود، در طول مسیر نگاهم به اطراف شهر بود که شاید روزی نیز من میهمان جایی باشم که امروز برای ملاقات با جوانان دیروزش راهی آنجا می‌شوم. دور از هیاهوی روزمره به بریدگی جاده راهی که به آسایشگاه خیریه سالمندان امام علی(ع) ختم می‌شد رسیدم، دستم را روی زنگ گذاشتم و نگهبانی با چهره گشاده در را باز کرد، از قبل با مسئول آسایشگاه هماهنگ شده بود.

اینجا میان انبوه درخت‌های چنار در باغی بزرگ بنایی خودنمایی می‌کند، 110 سالمند ملایر، استان همدان و تعدادی از استان‌های دیگر در کنار هم انس و الفت گرفته‌اند، جای هیچ فرزندی نیستم و اجازه تصمیم‌گیری به جای آن‌ها را ندارم، اما صحنه غریب و تلخی است دیدن مردان و زنانی که هر کدامشان برای خود کسی بودند و امروز تنها و غمگین در سرای سالمندان روزگار می‌گذرانند.

با راهنمایی مسئول آسایشگاه به داخل سالن هدایت شدیم؛ صدای موسیقی از انتهای سالن به گوش می‌‌رسید، قبل از رفتن به سالن اصلی به اتاق‌ها سری زدیم چند جعبه شیرینی و شکلات نیز تحفه ناچیز یلدایی ما بود تا کامشان را شیرین کنیم که آنها را به مسئولان آسایشگاه تحویل دادیم، این صحنه‌ها را می‌بینم و نمی‌توانم جلوی بارانی شدن چشم‌هایم را نگیرم، اما به خاطر عدم تأثیرگذاری در روح لطیف این سالمندان عزیز جلوی خود را می‌گیرم، اشک از چشمان من و همکارانم سرازیر شده؛ آمده بودیم تا لحظاتی شاد برای آن‌ها رقم بزنیم، نه آنکه خاطر افسرده آن‌ها را بیازاریم. نمی‌خواستیم اتاق‌ها را ترک کنیم دلمان می‌خواست ساعت‌ها در کنارشان باشیم، اما وقت تنگ بود و می‌خواستیم زودتر در جشن یلدای آن‌ها حضور داشته باشیم، وارد سالن شدیم.

نگاه‌ها وصف‌ناپذیر بود، احساسات این مادران و پدران در توصیف نمی‌گنجد؛ از گرمی کلامشان، مهربانی‌های نگاهشان تا حرکات موزون دست‌های لرزانشان همراه با موسیقی، پیرزنی دعایمان می‌کند، دیگری با نگاهی سرشار از محبت ما را می‌نگرد، تعدادی از پیرمردها و پیرزن‌ها روی صندلی‌ها نشسته‌اند همه نگاهشان مهربان است برخی سر پایین انداخته و خیره به افق به سرنوشت رقم خورده خود فکر می‌کند.

اینجا پر است از مادرانی که آثار وجودی خود را در جان فرزندان دلبندشان دمیده و پدرانی که کوه غم‌ها و سنگینی ستبر کار را بر سینه خود تحمل کرده‌اند؛ امروز گوشه‌ای تنها نشسته‌اند تا غم و درد ریشه دوانده در قلب‌های خود را بی‌درمان بدانند. اینجا پر است از پدربزرگ و مادربزرگ‌هایی که لبخندهایشان تا عمق جان نفوذ می‌کند، لبخندی به فرزند خردسالم که همراه من است می‌زنند و خاطرات کودکی‌شان تداعی می‌شود. لبخندی به من که شاید جوان‌تر هستم و یاد بهترین دوران زندگی‌شان می‌افتند گویی همین دیروز بود که تاج جوانی بر سرشان می‌درخشید و در نهایت لبخندی که بی‌وفایی دنیا می‌زنند و آهی می‌کشند.

خانه سالمندان ملایر

در این سالن امروز هر چه هست باید شاد بود، شب یلدایی متفاوت اینجا برپاست؛ گروهی از هنرمندان با شادی، دف و موسیقی و میهمانانی که شادی‌هایشان را با سالمندان این مؤسسه خیریه تقسیم کرده‌اند تا مهربانی و محبت دوباره رنگ و بویی دیگر بگیرد. کنار سالمندانی که سال‌های بسیاری جشن این شب را در کنار خانواده بود و این روزها تنها هستند اینجا از برنامه‌هایی برای ایشان تدارک دیده است.

دوستانی که آمده بودند تا روزی شاد و خاطره‌انگیز را برای پدران و مادرانی به یادگار بگذارند که روزگاری هستی خود را به پای فرزندانشان فدا کرده و امروز اما به باد فراموشی سپرده شده بودند.

چه روزهای خوبی در جوانی داشتم

به کنار مادری می‌روم که چهره مهربانش تمام وجودم را سراسر محبت می‌کند، وی با بیان اینکه حدود دو سالی است که میهمان این خانه است و فرزندانش او را رها کرده‌اند با بغضی که تمام سینه‌اش را می‌فشارد، می‌گوید: برای خودمان کسی بودیم شب چله‌هایی داشتیم، سماور را غروب آتش می‌کردم و شام مفصلی برای بچه‌ها تدارک می‌دیدم بچه‌ها و نوه‌ها که می‌آمدند تمام خستگی‌ها از تنم پر می‌کشید و تا پاسی از شب بگو بخند داشتیم اما حالا چه؟ دیگر نمی‌تواند حرف بزند، من هم اصراری ندارم بیشتر روح مهربان و لطیفش را بیازارم.

مادری دیگر از من می‌خواهد کنارش بنشینم، وی با بیان اینکه خودش خواسته تا اینجا باشد، می‌گوید: چهار فرزند دختر و دو فرزند پسر دارم، خواستم بچه‌هایم راحت باشند، اینجا احساس غریبی ندارم و بعد از فوت همسرم زندگی برایم سخت بود، فرزندانم به من سر می‌زنند و من در این مدت خیلی اذیت نشدم.

بانویی دیگر با چهره‌ای مهربان موی سپیدش کتاب گران‌بهای تجربه‌ها و چشم‌های کم‌سو اما زیبا که ستاره‌های شبستان زندگی است و دست‌های پینه بسته‌اش جغرافی دردهای زمین است و چین‌های پیشانی‌اش تاریخ مرارت‌های روزگار سال‌هاست که شیشه دلش با کمترین طوفانی می‌شکند و قطره‌ای دریایی دلش روانه چشمانم می‌شود، دستانش را می‌فشارم و پیشانی‌اش را می‌بوسم، اجازه نمی‌دهم از غصه‌هایش بگوید، نمی‌خواهم غمگینش کنم، جواب تمام سؤال‌هایی که از وی دارم را خودم در دلم می‌دهم که چرا رهایشان کرده‌اند به جای محبت کردن و بوسیدن دست‌هایش و چرا این‌قدر آزرده‌خاطر است.

پدر پیری که آرام آرام صحبت می‌کند توجهم را جلب کرده و به سویش می‌روم و همدم تنهایی‌هایش می‌شوم، نامش علی است، از زمانه شکایت می‌کند؛ علی آقا که من وی را حاج آقا صدا می‌زنم با بیان اینکه دو دختر و یک فرزند پسر دارد از روزهایی می‌گوید که تمام وقت و جوانی‌اش را برای آسایش و خوشبختی فرزندانش گذاشته و بعد از فوت همسرش فرزندانش او را در خانه سالمندان رها کرده‌اند و حتی زنگی هم به وی نمی‌زنند. علی آقا خیلی ناراحت است با غیرت و مردانگی که دارد خودش را نمی‌شکند، اما خدا می‌داند دلش آشوبی است که اگر فریاد بزند قلب سنگ را آب می‌کند.

خانه سالمندان ملایر

یکی از سالمندان که نامش را متوجه نمی‌شوم حدود هفت ماه است که میهمان این خانه است؛ او هم گله و شکایت می‌کند و از زمانه بد می‌گوید؛ از زن و بچه‌اش خبر ندارد و برایم دعا می‌کند دخترم عاقبت به‌خیر شوی و من چقدر مجذوب نگاهش می‌شوم که بهترین دعا را در حق من دارد. می‌گوید سر نماز برایت دعا می‌کنم، می‌گویم دعای تو مستجاب است ممنونم که دعایم می‌کنید.

به نزد یکی دیگر از پیرمردهایی که وسط سالن روی صندلی نشسته و منتظر است تا سری به او بزنم می‌روم چقدر با مهربانی جواب سلامم را می‌دهد، اسمش را نمی‌پرسم، صدای لرزانش چه دلنشین است از حال و روزش می‌پرسم که با نگاهی حسرت‌بار می‌گوید بارها آمده‌اند و رفته‌اند و... گفته‌اند بر می‌‌گردند... اما دیگر نیامدند. و من متحیر از این آرزوی ساده و کوچک! فقط دیدار! و دریغ از اجابت همین خواسته کوچک! با خود می‌اندیشیدم که آخر چرا؟... چرا؟... آیا نمی‌شود با همین کار ساده‌دل‌هایی را شاد کرد؟ فقط دیداری ساده! تا برویم و ساعتی را در کنار آنان باشیم؟... آیا نمی‌شود؟ قرار بود سه ماه اینجا بماند اما الآن 11 سال است که در این مرکز زندگی می‌کند.

آقا اسماعیل پیرمرد با صفای دیگری است که روی صندلی گوشه دیوار نشسته و عصایش را کنار صندلی گذاشته؛ به سمت وی می‌روم، من را دخترم خطاب می‌کند و سر صحبت را با آقا اسماعیل که اهل همدان است باز می‌کنم، می‌گوید: 11 سال است که اینجاست، گرچه قرار بود اول سه ماه اینجا باشد وقتی تصادف کرد بچه‌هایش وی را اینجا آوردند. الآن هم گاهی اوقات برایش زنگی می‌زنند، اما از دستشان دلخور است که چرا به وی سر نمی‌زنند.

خیلی حرف دارد، می‌گوید: بیمارم، قفسه سینه‌ام درد می‌کند، گاهی نفس‌هایم به شماره می‌افتد و من هم قول می‌دهم که به مسئولان آسایشگاه حرف‌هایش را منتقل کنم.

پیرمرد دیگری که خودش می‌گوید از تهران آمده و قبلا در نیروی هوایی مشغول کار بوده است، دو سال است که میهمان این آسایشگاه است. خودش می‌گوید 60 سال سن دارد و کاش دوباره به ‌روزهای جوانی برگردم و خدمت کنم.

اما دیگر روزهای سالمندی رمقش را گرفته و زیاد حرف نمی‌زند، هر سؤالی که از وی می‌پرسم فقط سرش را تکان می‌دهد، گوشه چشمانش قطره اشک جمع شده؛ دیگر من هم نمی‌توانم بغضم را نگه دارم، با سر از وی خداحافظی می‌کنم.

خانه سالمندان ملایر

با تمام وجود خم می‌شوم و به قد خمیدگانی که روزی سر جوانی رشید بوده‌اند ادای احترام می‌کنم. دیگر کم‌کم جشن در حال شروع شدن است، میهمانان آمده‌اند و مجالی برای ماندن نیست، نمی‌خواهم بیشتر مانع شادی سالمندانی شوم که ساعات یلدایی خود را به حضور میهمانان مهربان و خیرانی گره زده‌اند که در کنارشان باشند.

نگهداری 110 سالمند در مرکز خیریه حضرت علی(ع)

به دفتر مدیریت می‌رویم علی کفاشیان، مدیرعامل مرکز خیریه حضرت علی(ع) ملایر با بیان اینکه در این مرکز، ۱۱۰ سالمند زندگی می‌کنند، اظهار کرد: از این تعداد ۷۵ نفر آقا و مابقی سالمندان زن هستند که متأسفانه تعداد 41 نفر از آنها عملا بی‌سرپرست و مجهول‌الهویه هستند، 37 نفر بیماری خاص دارند و 39 نفر وابسته به تخت هستند.

علی کفاشیان مدیرعامل مرکز خیریه حضرت علی(ع) ملایر

وی با بیان اینکه این مرکز تنها مرکز نگهداری سالمندان استان همدان با این وسعت است، گفت: از همه نقاط استان پذیرش داریم، حتی تعدادی خارج از استان هستند و از تهران نیز درخواست داشتیم که البته به مکاتباتی نیاز دارد.

کفاشیان با بیان اینکه این مرکز از سال ۱۳۷۸ فعالیت خود را شروع کرده و به‌صورت یک مرکز خیریه بوده و هیئت امنایی اداره می‌شود و در حال حاضر زیر نظر بهزیستی است، افزود: هزینه‌های این مرکز از سوی خیران و بخش کمی به‌صورت یارانه از سوی دولت تأمین می‌شود که البته بخش یارانه‌ای آن فقط هزینه پرسنل است.

وی تصریح کرد: این مرکز یکی از مراکزی است که هر چیزی که یک خانواده نیاز دارد در این مرکز نیز نیاز است؛ این مرکز نیازمند دارو، مواد غذایی، پوشاک، کمک خیرین و... است. ما نیازهای فراوانی داریم که از همشهریان درخواست می‌کنیم نذورات، خمس و زکات، فطریه و هر آنچه را که خودشان نیت دارند به این مرکز هدیه دهند.

مدیرعامل مرکز خیریه حضرت علی(ع) گفت: سالمندان ولی نعمت ما و کوله‌باری از تجربه هستند و هر کدام خودشان صاحب زندگی‌هایی بودند و امیدواریم زمانی برسد که مردم به این سطح فرهنگی برسند که پدر و مادرانشان را به این مراکز سوق ندهند.

وی با بیان اینکه بسیاری از این سالمندان بد وارث هستند و حتی خانواده‌هایشان برخی از دادن شهریه کوتاهی می‌کنند، اظهار کرد: اکثرا حتی به این عزیزان سر هم نمی‌زنند. ما در همه مناسبت‌ها برای این‌ عزیزان برنامه داریم؛ در ماه محرم و صفر برنامه‌های هیئت با حضور هیئت‌هایی از ملایر و در ایام جشن‌ها و اعیاد نیز برنامه‌های شاد را داریم. خیلی از خانواده‌های مهربان حتی جشن تولد فرزندانشان و یا سالگرد ازدواج و یا مراسم‌ جشن‌شان را اینجا برگزار می‌کنند و ما نیز استقبال می‌کنیم.

خانه سالمندان ملایر

کفاشیان با بیان اینکه قبول داریم فشار اقتصادی بسیاری بر خانواده‌ها وجود دارد و بسیاری از خانه‌های ویلایی به آپارتمانی تبدیل شده؛ اما سالمندانی هستند که واقعا جای آنها اینجا نیست، افزود: پدر و مادر سرمایه ارزشمندی هستند و هیچ توجیهی برای تنها گذاشتن و فرستادن آن‌ها به خانه سالمندان وجود ندارد؛ همه دعا می‌کنند مرکز و اداره‌هایشان وسیع و بزرگ شود، اما ما دعا می‌کنیم این مرکز روز به روز کوچک‌تر شود و هیچ سالمندی اینجا نباشد.

مدیرعامل مرکز خیریه سالمندان حضرت علی(ع) ملایر افزود: بالغ بر 31 نفر نیرو در این مرکز شامل 20 نفر آقا و 11 نفر خانم فعالیت دارند و در حال حاضر ظرفیت این مرکز 125 نفر است.

وی با بیان اینکه در این مرکز ساختمانی دیگر توسط خیری به نام غلامحسین آیین‌فر به نیت و یاد همسر مرحومشان ساخته شده است، گفت: این ساختمان دارای 12 سوئیت است و همه هزینه‌های ساخت و تکمیل آن توسط این خیر انجام شده است، اما نیازمند تکمیل امکانات از جمله تجهیزاتی مانند یخچال، تلویزیون، تخت و... است.

موقع خداحافظی است باز دوباره خودم را در آیینه می‌بینم، خودم را و چهره یکایک این عزیزان! روزی را که ما نیز نیازمند همین یک لحظه همدلی هستیم. می‌آییم و می‌گذریم و می‌سازیم و می‌شکنیم! شکوفا می‌شویم و پژمرده!... اما در این میان آنچه از ما بر جای می‌ماند بذر گل‌های عشق و محبت، مهربانی و صفا، همدلی و همیاری، وفاداری و همدردی... است که می‌توانیم و باید طراوت‌بخش باشیم.

خداحافظی می‌کنیم با چشمانی خیس و من دعا می‌کنم خدایا مثل امروز همیشه لحظه‌ها و دل‌های این سالمندان را شاد کن.

گزارش از فاطمه رحمتی

انتهای پیام
captcha