شهیدی که در شهادت به حضرت زهرا(س) تأسی کرد
کد خبر: 3997271
تاریخ انتشار : ۲۲ شهريور ۱۴۰۰ - ۱۵:۱۰
همگام با شهدای فارس / 34

شهیدی که در شهادت به حضرت زهرا(س) تأسی کرد

شهید «محمدجواد روزی‌طلب» یکی از شهدای خانواده سه شهیدی روزی‌طلب و از شهدای شاخص استان فارس است که در عملیات کربلای 5 و شب شهادت حضرت زهرا(س) با پهلویی شکسته به فوز عظیم شهادت دست یافت.

به گزارش ایکنا از فارس، در طی بیش از یک سال گذشته در روزهای دوشنبه، با شهدای مجموعه سلامت فارس در طول سال‌های دفاع مقدس که در کنار خدمات پشتیبانی در جبهه‌های حق علیه باطل و خدمت به رزمندگان غیور میهن در بهداری‌ها و بیمارستان‌های صحرایی، شهدای گرانقدری را به این انقلاب تقدیم کرده‌اند، آشنا شدیم. همچنین این برنامه با اجرای طرح «همراه با شهدا» در روزهای دوشنبه با معرفی شهدای استان فارس ادامه یافت که در این بخش، با شهید «محمدجواد روزی‌طلب» آشنا می‌شویم.

شهید محمدجواد روزی‌طلب

تاریخ و محل ولادت: ۲۸ مرداد ۱۳۴۲ شیراز

تاریخ و مکان شهادت: ۲۵/۱۰/۱۳۶۵ شلمچه عملیات کربلای ۵

شهید «محمدجواد روزی‌طلب» دوران نوجوانی‌اش در دبیرستان ابوذر به تحصیل پرداخت. با پیروزی انقلاب اسلامی نقش مهمی را در مبارزه با گروهک‌های ضدانقلاب داشت. با آغاز جنگ تحمیلی به‌عنوان نیروی داوطلب به جبهه آبادان رفت و تا سال ۱۳۶۱ در عملیات‌های شکست حصر آبادان و آزادی بستان و فتح‌المبین حضور داشت. در عملیات فتح‌المبین شهید «محمدحسن روزی‌طلب» برادر کوچکترش به شهادت رسید و پیکرش پس از ۱۵ روز در شیراز تشییع و به خاک سپرده شد. در اسفند ۱۳۶۲ نیز «محمدمحسن روزی‌طلب» کوچکترین فرزند خانواده روزی‌طلب در ۱۵ سالگی در عملیات خیبر و در جزیره مجنون به شهادت رسید.

شهید محمدجواد در سال ۱۳۶۵ با تأسیس تیپ مستقل ۳۵ امام حسن(ع) مسئولیت پرسنلی این تیپ را بر عهده گرفت و در عملیات کربلای ۴ شرکت کرد. او سرانجام در عملیات کربلای ۵ و در شب شهادت حضرت زهرا(س) و در عملیاتی که با رمز یا زهرا(س) شروع شده بود، با پهلویی شکسته و به همراه سرداران شهید «هاشم اعتمادی» و سردار شهید «محمد غیبی» به درجه رفیع شهادت نائل آمد.

همسر شهید در خاطراتش می‌نویسد:

محدجواد به اقامه نماز عشا ایستاد؛ یک نماز عارفانه و عاشقانه. آخرین نمازش را روی جانماز سبز مخمل خواند. دلم شاد بود؛ اما منقلب و پرهیاهو. کاسه بلور را پر از آب کردم. چند برگ سبز هم از درخت نارنج چیدم با ۲ تا گل نرگس... محمدجواد خیلی گل نرگس دوست داشت. برگ‌ها را در آب انداختم. قرآن و مقداری صدقه هم روی سینی گذاشتم. یکی یکی با همه خداحافظی کرد. به بچه‌ها می‌گفت: «یادتون باشه، من نیستم؛ اما خدا همیشه هست و مواظبتونه. شما رو می­بینه. پس سعی کنید کارهای خوب بکنید. حرف‌های خوب بزنید تا هم من خوشحال باشم و خدا هم دوستتون داشته باشه... .»

نمی‌دانم چه چیزی در دلش می‌گذشت؛ اما اشک در چشم‌هایش بازی می‌کرد. محسن پسر کوچکمان را بغل کرده بود و می‌بوسید. محو تماشای این صحنه بودم که یک آن دلم رفت کربلا، عاشورا، حضرت علی‌اصغر (ع) و ...

قلبم آتش گرفت. اشکم جاری شد. تا آمدم چیزی بگویم، محسن را به دست پدرش داد. با دعای «اِلهی هَب لِی کَمال الاِنقِطاعِ اِلَیکَ» دل بریدنش از دنیا و دل‌بستگی‌هایش را مجدد از پس پرده اشک‌هایش دیدم ...

انتهای پیام
captcha