هنوز شمر و یزیدند روبروی حسین(ع)/ هر برگ از «صحیفه»‌ات دشتستانی است از گل‌های راز
کد خبر: 3992038
تاریخ انتشار : ۳۰ مرداد ۱۴۰۰ - ۱۲:۰۸
گزارش ایکنا از نشست «عاشورا در ادب فارسی»

هنوز شمر و یزیدند روبروی حسین(ع)/ هر برگ از «صحیفه»‌ات دشتستانی است از گل‌های راز

شاعران فارسی‌زبان ایران و سایر کشورهای جهان در سوگ شهادت حسین‌بن علی(ع) به شعرخوانی پرداختند و مهمان خوان سیدالشهدا(ع) شدند.

شاعران هندیران مهمان خوان حسین(ع) شدندبه گزارش خبرنگار ایکنا، نشست ادبی «عاشورا در ادب فارسی» شب گذشته ۲۹ مرداد با حضور شاعران، استادان و هنرمندان فارسی‌زبان کشور‌های گوناگون به همت گروه بین‌المللی هندیران در فضای مجازی برگزار شد.
 
در این نشست، شاعرانی از کشور‌های ایران، هند، پاکستان، تاجیکستان، بنگلادش، افغانستان و ... سروده‌های عاشورایی خود را به امام حسین(ع) و یارانش تقدیم کردند. تعدادی از شاعران نیز به خوانش شعر‌های خود پرداختند. همچنین هنرمندان خوشنویس نیز قطعات خوشنویسی با مضامین عاشورایی را ارائه کردند.
 
عبدالرحیم سعیدی‌راد نیز یادداشتی را به مناسبت روز شهادت امام زین العابدین(ع) ارائه کرد که در بخشی از آن آمده است؛ «از دو راهی تردید گذشته‌ام، از جاده‌های اشراق و از آسمان‌های دور دست؛ همه پل‌های فاصله را دویده‌ام تا لحظاتی در کنار تو باشم. تویی که آغاز تبسم‌های ماندگاری. تویی که وقتی چشم باز کردی نخل‌های مشتاق برای دیدنت سرک می‌کشیدند. گل‌های داودی آواز می‌خواندند و فرشته‌های آسمان هفتم برای رسیدن به تو از هم سبقت می‌گرفتند.
 
امروز قلمم را از محبت بی‌اندازه‌ات پر کرده‌ام تا وقتی از تو می‌نویسم واژه‌هایم به رقص در آیند، پرستو‌های عاشق در ایوان لحظه‌هایم لانه کنند و گل‌های رازقی فضای اتاقم را معطر سازند.  کاش «فرزدق»‌ی از گریبان کلماتم طلوع کند و در بیان از تو یاریم رساند.  امروز غم‌های ارغوانی‌ام را پنهان کرده‌ام تا زیبایی حضور تو را بهتر ببینم.  
 
تو چقدر شبیه اولین طلوعی هستی که در خاطره‌هایم قاب شده است. حتی اگر چند قرن از آمدنت گذشته باشد بازهم می‌شود ابر‌های دعا را دید و زمزمه ملکوتی‌ات را شنید؛ وقتی که آسمان را به زمین گره می‌زدی.  خوشا به حال قطعه خاکی که در سجده بر پیشانی‌ات بوسه می‌نوشت. خوشا به حال سجاده‌ای که با نجوای ربنای تو بال می‌گرفت؛ و خوشا به حال ماه که هر شب به نماز‌های تو اقتدا می‌کرد.
می‌دانم هر برگ از «صحیفه» ات دشتستانی است از گل‌های راز و نیاز. پلکانی است برای گذشتن از ابر‌های دلواپسی و اقیانوسی است که در قاب کوچکی محصور شده باشد.‌ ای کسی که عطر خوش مناجات تو در سلول‌های زمین منتشر شده است؛ عمریست که از خود دور شده‌ام. مرا به خودم باز گردان!»
 
سیده فاطمه حسینی، مهدی باقرخان، محمد عرفان، اخلاق آهن، فلیحه کاظمی، یاور عباس کشمیری، جواد عسگری، سرویش تریپاتی و فاطمه صغری زیدی از کشور‌های هند و پاکستان و علیرضا قزوه، عبدالرحیم سعیدی راد، رضا اسماعیلی، غلامرضا کافی، امیر عاملی، ولی الله کلامی زنجانی، نغمه مستشار نظامی، فاطمه نانی‌زاد، وحیده افضلی، مرضیه فرمانی و ... شعر‌های خود را در این نشست به اشتراک گذاشتند.
تعدادی از شعر‌های این شاعران به قرار زیر است.
 
پروفسور اخلاق آهن از دانشگاہ جواهر لعل نهرو
 
حسین (ع) عطر خداوند در دل و جان است
به روی نیزہ کلامش کلام قرآن است
 
کسی که خاک رہ کربلا به سر دارد 
جهاد و رزم و شھادت برایش آسان است
 
حسین (ع) تا به قیامت نماد حق شده است
رہِ حسین (ع) ره عشق و عقل و برهان است
 
یزیدیان جھان تا هنوز هم هستند
به چشم‌شان بنگر خون خلق، ارزان است
 
نبرد کرب و بلا جاری است تا محشر
به هر کجا نگری جنگ کفر و ایمان است
 
خوشم که نان و نمک خورده‌ام ز سفره دوست
خوشا کسی که به خوان حسین (ع) مهمان است
 

علی اصغر الحیدری از هندوستان

 
در عزاخانه دل رنگ شهادت دارم
زندگی نذر نظر‌های ولایت دارم
 
بهر پابوسی من خیل ملایک آمد
چون شنیدند که من قصد زیارت دارم
 
جانب کرب و بلا می‌روم از شوق وصال
عشق می‌بارد و من شوق ارادت دارم
 
کوفه‌ی دل که پر از مهر جهان فانیست
من در این کوفه دلی، حسّ حقارت دارم
 
هندو و گبر و مسیحی سوی تو آمده اند
از مسلمانیم امروز خجالت دارم
 
تشنه باید به سوی کرب و بلا راهی شد
من به این تشنگی عمری است که عادت دارم
 
احمد شهریار از پاکستان 
 
هزار کابل و کشمیر و شام و لبنان است
اگر تو حُر بشوی، کربلا فراوان است
 
هنوز شمر و یزیدند روبروی حسین(ع)
هنوز دشمنِ دینِ خدا، مسلمان است
 
بیا و لااقل آزاده باش‌ ای انسان
اگر درون تو چیزی به نامِ وجدان است
 
سری که مستحق نیزه بود در پیکار
گریخت از صفِ حق، حال در گریبان است
 
بجز کسی که به زن احترام بگذارد
در این نبرد که مرد است و مردِ میدان است؟
 
کسی سلامِ تو را پاسخی نخواهد گفت
جناب شاعر از اینجا برو، زمستان است
 
 سیده بلقیس فاطمه حسینی
 
روی زیبای تو بر فرش زمین می‌بینم
شعشع نور تو تا عرش برین می‌بینم 
 
بهر تسلیم غبارم ز هوا شد به زمین 
این چه هنگامه که من نور جبین می‌بینم
 
چشم زیبای تو را دیدم با تار نگاه
نه هراسی نه شکستی نه حزین می‌بینم
 
چشم در چشم منت بود و پیامی می‌داد
عمر جاوید در این فتح مبین می‌بینم
 
کرد پنهان لب خشکیده خود را از من
حسرتم ماند که آن دُرّ ثمین می‌بینم
 
بر تلی زینب کبری به تماشای برخاست
شمر ملعون را با خنجر کین می‌بینم 
 
رفت موسی به سوی طور خدا را بیند
تاب نظاره نمانده ست و چنین می‌بینم
 
مهدی باقر خان از دهلی نو هندوستان
 
ماییم شهیدان ره عشق، خدا را
از روی تفقّد، نگهی کشته ما را‌
 
ای کوثر امید! پر از نور سحر کن 
این کاسه‌ی خشکیده دستان دعا را
 
تو سنگ تمام ره ارباب ولایی
مشکن دل آزرده این آینه‌ها را
 
با حضرت حر جان و دلم گشته هم آواز‌
ای دل! بستان، لذت احساس خطا را
 
جا مانده‌ام از قافله عشق و محبّت
برمن تو بخوان واقعه کرب وبلا را
 
فرعون زمان، بار دگر بر سر کفر است‌
ای موسی اعجاز، بینداز عصا را
 
سردادن در راه تو دشوار نباشد
گر حرف زند تیغ تو با ما به مدارا
 
گفتم سخنم را به سلیمان گل امشب
در کوی تو ره نیست مگر باد صبا را
 
یارب بفرست آن یل آزاده حق را
کز پای جهان باز کند سلسله‌ها را
 
مردم همه لب تشنه دیدار شمایند
تا دهلی و تهران و سمرقند و بخارا
 
سید سکندر حسینی از افغانستان
 
امشب بیا که جانب صحرا سفر کنیم
با سوز اشک قافله‌ها را خبر کنیم
 
دریا چه بی‌وفاست که غم موج می‌زند
از یاد او همیشه قلم موج می‌زند
 
چون گل شکفت مثل بهار و جوانه شد
پرچم به دست جانب صحرا روانه شد
 
شعری سرود وقتی که مشکی به دوش داشت
در شعر خود نمونه ز جوش و خروش داشت
 
خورشید رفت و دامن رنگین‌کمان گرفت
باران تیر هر طرف او را نشان گرفت
 
تا سمت خیمه‌های برادر قدم گذاشت 
با شور و اشتیاق مکرر قدم گذاشت
 
ایثار را ز آیه قرآن گرفته بود
دستی نداشت؛ مشک به دندان گرفته بود
 
وقتی که رنگ‌های شقایق به بر گرفت
در شط خون چو بال زد و بال و پر گرفت
 
وقتی عمود از سر او بوسه برگرفت
آمد در آن میانه حسین از کمر گرفت
 
در علقمه فتاده علم ـ دست یک طرف
عباس خفته با تن بی دست یک طرف
 
یک ساعتی گذشته، دقایق به روی آن
دریا به خون نشسته و قایق به روی آن
 
«چون کشتی شکسته توفان کربلا
افتاده در کرانه بی جان کربلا
 
این شورشی که دیده‌ای در خلق عالم است
شاعر بخوان چکامه خود را محرم است»
 
وقتی به دشت و صخره هیاهو بلند شد
بالای تخته سنگ که آهو بلند شد
 
اشکی کنار چشمه سنگی چکید و رفت
بر جان خویش خون خدا را کشید و رفت
 
امشب بیا که جانب صحرا سفر کنیم
با سوز اشک قافله‌ها را خبر کنیم
 
یاد آوریم قصه لب‌های تشنه را
وقت هجوم نیزه و شمشیر و دشنه را
 
یاد آوریم تپه بالای دشت را 
مرد غریب و یکه و تنهای دشت را
 
وقتی غبار و همهمه پیچید بین دشت 
آبی نبود مزرعه خشکید بین دشت
 
خونش به پای مزرعه جاری نمود و رفت
آن دم کویر را که بهاری نمود و رفت
 
پلکی گذشت تا به میان غبار رفت
با اسپ عشق در شکم شعله زار رفت
 
با یک لگام جانب ذات البروج رفت
افتاده بین خاک و به شوق عروج رفت
 
با کودکی به دست به صحرا که مست شد
در فکر سر کشیدن جام الست شد‌
 
ای وای و آه! حَرمَله تیر و کمان گرفت
بنگر گلوی اصغر او را نشان گرفت
 
وقتی که تیر حَرمَله داد آن جواب را
نازل نمود قادر مطلق عذاب را
 
زیر گلوی کودک شش ماهه نور داشت
گویا خیال رفتن و، اما حضور داشت
 
وقتی گلوش پاره شد از تیر حَرمله
چیزی نبود بین پدر نقطه... فاصله
 
خونش گرفت و ریخت به آن سوی آسمان
سمت خدا نهاده پلی با دو نردبان
 
امشب بیا که جانب صحرا سفر کنیم
با سوز اشک قافله‌ها را خبر کنیم
 
یاد آوریم لحظه راز و نیاز را
با خون وضو گرفتن و خواندن نماز را
 
از هر طرف که تیر به مثل تگرگ ریخت
قرآن که صفحه صفحه شد و برگ برگ ریخت
 
آتش گرفت خیمه خورشید روی دشت
تا پخش کرد دانه توحید روی دشت
 
فاطمه صغری زیدی از هندوستان
 
امشب شب وداع برادر ز خواهر است
امشب حسین فاطمه دلتنگ مادر است
 
امشب به روی سینه بابا ست جای تو
فردا تویی و درد یتیمی دوای تو
 
لالا بخواب اصغر لب تشنه‌ام بخواب
فردا تویی و گریه و دلتنگی رباب
 
امشب عمو وداع غریبانه می‌کند 
فردا غمی به سینه ما خانه می‌کند 
 
امشب حسین سنگ صبور خیام ماست
فردا فتاده جسم شهیدش به کربلاست
 
سر روی نیزه دارد و جسمش به روی خاک 
خورشید شرم دارد از آن راس تابناک 
 
یارب ببین حسین تو اینک چه می‌کند
دارد به خاک کرب و بلا سجده می‌کند
 
من اکبر و علی و علمدار داده‌ام
دل را دوباره در ره دلدار داده‌ام
 
آمد حسین تشنه‌تر از هر زمانه‌ای ‌
می‌خواند از رضای تو یارب نشانه‌ای
 
این جسم پاره پاره و عریان حسین توست
این ماه اوفتاده به میدان حسین توست 
 
 امشب دلم چه خون شده از درد بی‌امان
دیگر به داد ما برس‌ ای صاحب الزمان
 
علی اکبر زاولی از افغانستان
 
روی نهری فرود می‌آید، تشنه «ماه» ی، بهشت بر دوشش
مُهر یک آسمان به پیشانی، پرچم سرنوشت بر دوشش
 
دست بر آب می‌برد تا لب‌تر کند این عقیق روشن را
مشتی از آب می‌برد بالا این گنه‌کار پاک‌دامن را
 
بعد یک مکث مختصر اما، آب را روی آب می‌ریزد
شرمگین است و آتشی گویا، از خَم گونه‌هاش می‌خیزد
 
شاید از هرچه آب دلگیر و، در دلش یک کرانه آشوب است
یا که بالا ستارگان عزیز، تشنه اند و زبان شان چوب است
 
مشک را آب می‌کند، چون باد سوی خورشید راه می‌افتد
غافل از این‌که بین راه اما، اتفاقی سیاه می‌افتد
 
غافل از این‌که رعد وحشی‌ها، می‌ربایند بود و هستش را
غافل از این‌که می‌کَند از تن، ناگهان یک شهاب دستش را
 
ماه یک‌سو و مشک هم یک‌سو، هردو را پاره پاره می‌بینی
ماه پرخاک و مشک بی‌بازو، شهر را بی‌ستاره می‌بینی
 
بعد، هر آفتاب یکباره، بر فراز طلوع می‌خشکد
بعد، هر رودخانه‌ جاری، در حدود شروع می‌خشکد
 
سیدضیاء قاسمی از افغانستان
 
بیابانت کفن شد تا بمانی شعله‌ور در خون
گلستانی شوی در لامکانی شعله‌ور در خون
 
زمین و آسمان در خویش می‌پیچند از آن روز
که برپا کرده‌ای آتشفشانی شعله‌ور در خون
 
تو نوحی می‌بری، هر روز هفتاد و دو دریا را
به سمت عاشقی با بادبانی شعله‌ور در خون
 
دو بال سرخ افتادند از ماه و علم خم شد
کنار رود جا ماند آسمانی شعله‌ور در خون
 
نگاهت بوی باران داشت تا خواند آیه گل را
سرت بالای نی، چون کهکشانی شعله‌ور در خون
 
و قبله با نگاه تیغ جاری شد که با حلقت
نماز آخرینت را بخوانی شعله‌ور در خون
 
خودت را ریختی‌ ای مرد در حلقوم آهن‌ها
غزل خواندی در آتش با زبانی شعله‌ور در خون
 
تعدادی از انبوه شعر‌هایی که شاعران ایران تقدیم کردند نیز به این ترتیب است.  
 
حجت الاسلام سیدعبدالله حسینی
 
آمد به یاری پدرش کودکی صغیر
چابکترین مجاهد و کوچکترین امیر
 
بر تاج هیچ پادشهی در درشت نیست 
گوهر نبوده است به عالم مگر صغیر
 
برق نگاه نافذ آن کودک غیور
آنگونه تابناک کزآن کهکشان منیر
 
خورشید را تلالو چشمان روشنش
تحقیر کرده بود چو سیاره کی حقیر
 
گر آن سوال سرخ که قاسم جواب داد
پرسیده میشد از علی اصغر دلیر
 
کودک اگر زبان سخن داشت درجواب ‌
می‌گفت زخم تیر مرا به ز شهد شیر 
 
اصغر زبان نداشت بگوید؛ پدر مرا
شیرین‌تر است ناوک تیر از خم عصیر
 
شش ماه شهد و شیر شجاعت مکیده است
از سینه ربابه و سبابه امیر
 
زین خاندان نبود چنین کودکی عجیب
زیرا که مثل شیر شجاع است بچه شیر
 
پیکان تیز حرمله قصدش علی نبود
وان تیر را نبود گلوی علی مسیر
 
تیر سه شعبه را هدف آری حسین بود
او با گلو‌ی خویش سپر شد گرفت تیر
 
آمد بیاری پدر خود کفن به تن
اما نه با درفش که با حلق تیر گیر
 
تیر سه شعبه تشنگی‌اش را کفاف کرد
نوشید آنقدر که شد از خون خویش سیر
 
دانی چرا حسین محاسن خضاب کرد
زیرا که تا گلوی علی دید گشت پیر
 
باب الحوایجی که صغیر و کبیر را
در روز رستخیر شفیع است و دستگیر‌
 
از گوش تا بگوش و ز رگ تا به رگ شکافت 
آن روز با گلوی تو ای گل چه کرد تیر
 
پر کرد کف ز خون و فرستادش آسمان
یک قطره هم نریخت از آن جام می‌ به زیر
 
پاشید خون کودک خود را به عرش پاک 
یک قطره هم نگشت ازآن خون نصیب خاک
 
جواد محقق
شبی که بر سر نی آفتاب دیدن داشت
حدیث دربه‌دری‌های من شنیدن داشت
 
بسیط دشت، چنان لاله‌زار حسرت بود
که سبزه نیز سر سرخ بر دمیدن داشت
 
هدف چه بود در این کارزار خون‌آلود
که شعله شوقِ به هر خیمه سرکشیدن داشت
 
چه بود در سر گل‌های باغ سبز رسول
که دشت فتنه هنوز آرزوی چیدن داشت
 
به اوج آبی آن آسمانِ خونین‌رنگ
کبوترِ دل من شوق پرکشیدن داشت
 
ستارگان چمن پیش تیغ صف بستند
خدا دوباره مگر عزم گل گُزیدن داشت
 
ننالم از خط تقدیر خویش در زنجیر
که سرنوشت تو در خاک و خون تپیدن داشت
 
صبور ثانیه‌های غم و بلای تو بود
دلم که وعدهٔ بسیار داغ دیدن داشت
 
پیام پرپرِ گل‌های باغ را می‌برد
نسیم صبح که بر خاک و خون وزیدن داشت
 
رباعی‌هایی از غلامرضا کافی
 
شب، خنجر آبدیده در دستش بود
خورشید به خون تپیده در دستش بود
 
از گودی قتلگاه بیرون آمد‌
ای وای سر بریده در دستش بود!
 
*
 در پشت غبار، خون و خاکستر بود
آشوب گلو بریدن و خنجر بود.  
می‌سوخت ردیف خیمه‌ای در آتش 
انگار پَرِ عبای پیغمبر بود!  
 
*‌ای صاعقه مرد، یا ابا عبدالله!  
اسطوره‌ی درد، یا ابا عبدالله!  
 
 با نازکی گلوی، چون برگِ گلت
آن تیغ چه کرد، یا ابا عبدالله!
 
محمدحسین انصاری‌نژاد
دیده‌ام در جوشش خون خدا  شش ماهه را
روی دست حضرت روحی فدا شش ماهه را
 
دیده‌ام ظهر عطش با‌ های های جبرییل
دست در شرح حدیث مصطفی  شش ماهه را
می‌وزد بوی فتوت ازدهانش مثل شیر
دیده‌ام سرشارشورلافتی شش ماهه را
 
دیده‌ام گهواره جنبان در غروب کربلا
با طنین البلاء للولا شش ماهه را
 
دیده ام مهر شهادت نامه را بر حنجرش
دیده ام لای زیارت نامه‌ها شش ماهه را
 
دیده‌ام در شاهراه کهکشانش درخروش
دیده‌ام در جاده‌ای شیری رها شش ماهه را
 
بشنوید از نعره یالیتنا کنا معک
بشنوید از نعره یالیتنا شش ماهه را
 
«بلبلی برگ گلی خوش رنگ..»، حافظ دیده بود
نینوایی‌تر در آن برگ ونوا شش ماهه را
 
«سرنی در نینوا می‌ماند اگر اصغر نبود»
بنگر آن جا کربلا در کربلا شش ماهه را
 
تا مؤذن شد علی اکبربه بام نینوا
برمی انگیزند با حی علی شش ماهه را
 
با سه شعبه تیر در حنجر ببین گرم طواف
بر مدار ذوالفقار مرتضی شش ماهه را
 
در هوای آب می‌چرخد به سوی علقمه
تا بچرخاند در آن آب و هوا شش ماهه را
 
نقش‌ها می‌گیرد از گل دوزی گهواره‌اش ‌
می‌کشد نقاش هفتاد و دو تا شش ماهه را
 
روی دست هاجر، اسماعیل، گرم هروله‌ست
تا ببیند تشنه در سعی و صفا شش ماهه را 
 
این صدای کیست می‌پیچد رجزهایش به کوه‌
می‌رسد از کوه، پژواک صدا شش ماهه را
 
با چهل بند مصیبت نامه می‌بیند رباب
تا چهل منزل به آهنگ درا شش ماهه  را
 
مادرم می‌گفت تا شام غریبان بگذرد
پیش رو بگذار در شام عزا شش ماهه  را
 
عارفان فانی فی الله رویت کرده‌اند
در بقا شش ماهه را و در فنا شش ماهه را
 
کاش می‌شد کرد پنهان از دو چشم مادرش
کاروانی برده روی دست‌ها شش ماهه را
 
خواب دیدم بر لب خورشید، چوب خیزران
خواب دیدم خیره بر طشت طلا شش ماهه را
 
مادرم می‌گفت، چون باب الحوائج اصغر است
در شفاعت یاد کن روز جزا شش ماهه را
 
آخراسباب شفاعت چیست؟ خون حنجرش
یاد کن وقت قنوت و ربنا.. شش ماهه را
 
آخر از پیران کوفی هیچ دودی برنخاست 
یاد باید کرد در قحط وفا شش ماهه را
 
کیست آیا جز خدای عشق، خونخواه حسین (ع)
چیست جز خون دوعالم خونبها شش ماهه را
 
کارعالم می‌شود باگردش چشمش درست
دیده ام در پیش، چون دست دعا شش ماهه را
انتهای پیام
captcha