گویی برای خداحافظی آمده بود
کد خبر: 3848580
تاریخ انتشار : ۱۷ مهر ۱۳۹۸ - ۰۹:۰۲

گویی برای خداحافظی آمده بود

گروه جهاد و حماسه ــ روز گذشته، 16 مهرماه، مصادف با سالگرد شهادت سردار رشید اسلام حسین همدانی بود. سیدعبدالله حسینی، شاعر آیینی، به همین مناسبت خاطره‌ای از شهید را که در محضر حضرت آقا اتفاق افتاده برایمان بیان می‌کند.

به گزارش خبرنگار ایکنا، چند روز قبل از شهادت سردار همدانی در محضر حضرت آقا مشرف بودیم. ایشان و همکارانشان آمده بودند برای دادن‌ گزارش در مورد ثبت خاطرات رزمندگان. من همراه با ستاد برگزاری کنگره سراسری شعر اشراق مشرف شده بودم.
سردار شهید همدانی هم در ردیف جلو روبروی آقا نشسته بود. سردار صفوی هم در کنار احمد واعظی در سمت راست و من در کنار سردار صفوی و در سمت چپ ایشان سردار سلیمانی و امام جمعه شهرکرد نشسته بودند.
سردار همدانی چه آرام و با وقار تمام ذهن خود را به چهره ایشان متمرکز کرده بود و نگاهش لحظه‌ای هم از صورت آقا جدا نمی‌شد. فکر می‌کنم قدر لحظه‌ها را می‌دانست. نوبت به‌ من رسید که گزارشی از برگزاری کنگره سراسری شعر اشراق را خدمت حضرت آقا ارائه کنم. گزارش را همراه با چاشنی خاطره‌ای از نلسون ماندلا ارائه دادم و آنگاه حضرت آقا صحبت کردند. صحبت‌‌شان درباره اهمیت شعر نزد علمای سلف بود. در صحبت‌های‌شان به مرحوم بحرالعلوم اشاره کردند که وقتی از نجف برای اربعین پیاده به کربلا می‌رفت چند تا شاعر هم باخود می‌برد. من وسط گفتم خب شما هم که مشهد تشریف می‌برید چند تا شاعر با خودتان همراه ببرید. حضرت آقا پس از یک خنده کوتاه بلافاصله گفتند چرا که نه. هم حضرت آقا خیلی عکس‌العملشان بجا بود و هم حضار برای چند لحظه از این‌ مطایبه خندیدند و فضای حاکم بر جلسه مقداری تلطیف شد. شاید برخلاف عرف دیدارهای رسمی وقتی وسط حرف حضرت آقا این جمله را گفتم، شهید عزیز ما نگاهی مهربانانه و متذکرانه‌ای داشت به من، یعنی که محضر حضرت آقاست، رعایت کنید.
بعد از دیدار دیدم دستی شانه مرا گرفته است. برگشتم دیدم سردار همدانی است. خیلی سعی کرد جوری با من حرف بزند که نرنجم. اول تعریف کرد. گفت خیلی خوب صحبت کردی. گزارشی که دادی خیلی عالی بود. بخصوص از خاطره‌ای که از نلسون ماندلا در مورد حضرت آقا تعریف کرده بودم خیلی خوشش آمد. گفت این خاطره‌ها را بنویسید که در جایی باقی بماند و من هم در پاسخ گفتم دفتر نشر آثار حضرت آقا چند ساعت از خاطراتم با آقا و مسائل مربوط به ایشان فیلم‌ گرفته و خاطرات با ماندلا را هم آنجا گفته‌ام. خوشحال شد. و بعد با لحن مهربانانه‌ای گفت خوب بود وسط حرف آقا نمی‌پریدی. بعد هم دلیل این تذکر را گفت که از حضرت آقا سنی گذشته است در یک جلسه رسمی شما بین گفتارشان چیزی بگویید ممکن است رشته کلام از دستشان خارج شود و بعد البته در حالیکه سرش را به علامت شکرانه ایزدی به سوی آسمان بلند کرد گفت، خدا را هزار بار شکر که حضرت آقا ماء‌شاالله بسیار سرحال‌اند و اصلاً حواسشان پرت نشد که هیچ؛ جواب شما را هم خیلی خوب دادند. من در جواب ایشان ضمن اظهار خوشحالی از اینکه با مردی بزرگی مثل ایشان سخن می‌گویم گفتم، جناب همدانی من سابقه دارم. ما از این شوخی‌ها زیاد داشتیم. وقتی تاریخچه جلسات چند ساعته شاعران با حضرت آقا را از سال 64 برایش گفتم انگار قانع شد و گفت عجب پس اینطور است. شماره‌ تلفن‌هایمان را با‌ هم ردوبدل کردیم و این اولین و آخرین دیدار من با مردی بود که امروز به کاروان کربلا پیوسته است.  گویا آمده بود برای آخرین خداحافظی با مراد و مولای خود.

سسثقصثق
سه روز بعد در کمال ناباوری خبر شهادتش منتشر شد و من برای دقایقی مبهوت و متحیر مانده بودم. هم خرسند از اینک توفیق دیدار او قبل از شهادتش نصیبم شده بود و هم دل شکسته از اینکه او را از دست دادیم. این قصیده شرح حال همان بهت و تحیر بعد از شنیدن خبر شهادت ناگهانی اوست.
مردی اگر بخون خفت از این قبیله غم نیست
از این قبیل مردان در این قبیله کم نیست

از گلشن شهادت پروردگار گل چید
گویا  بجز شهیدان محرم در این حرم نیست

هر کس ز دست ساقی جام وصال گیرد
خواهان جام غم هست محتاج جام جم نیست

گر جملگی بیفتیم مثل حسین بر خاک
ما راست قامتان را سر پیش ظلم خم نیست

باید سرود با عشق غم نامه ولا را
هر کس که ساخت شعری هم سنگ محتشم نیست

بیش و کم جهان را از عاشقان مپرسید
عاشق اگر کسی شد در فکر بیش وکم نیست

با شامیان داعش از صبحدم مزن دم
شیخ عرب شعورش بالاتر از شکم نیست

یک عمر دار بر دوش در انتظار مرگیم 
ما را خیال سازش با شحنه ستم نیست

با صد نوا به رقص آی مانند مرغ بسمل
بلبل به وقت خواندن در فکر زیر و بم نیست

روییده باغی از گل از سوریه تا کابل
غیر از شما مدافع از ساحت حرم نیست

در کیش ما نباشد شایسته شهادت
آنکس که با خمینی در عشق هم قسم نیست

ما را حیات جاوید با مرگ شد فراهم
این ره ندارد آغاز پایان راه هم نیست

مردی به خاک افتاد مردی دگر بپا خاست
یعنی حسین دوران بی یاور و علم نیست

ما وارثان آدم آماده ایم هر دم
مردن میان بستر در دودمان دم نیست

پایان گل شهود است پایان گل سجود است
پایان گل وجود است پایان گل عدم نیست

 

انتهای پیام
captcha