معاد صدرایی مخالف با قرآن و روایات است
کد خبر: 3847076
تاریخ انتشار : ۱۲ مهر ۱۳۹۸ - ۰۸:۴۸

معاد صدرایی مخالف با قرآن و روایات است

مهدی نصیری در پاسخ محمد حسن وکیلی گفت: ملاصدرا معاد وهمی و مخالف با صد‌ها نص دینی در باب معاد و آخرت ارائه می‌کند.

به گزارش ایکنا؛‌ مهر نوشت: نشست تلگرامی - صوتی مهدی نصیری درباره بررسی نقدهای حجت الاسلام محمدحسن وکیلی (بر مطالب کانال نقد فلسفه وعرفان مهدی نصیری) سه شنبه ۲۶ شهریورماه در گروه خصوصی الاهیات اسلامی برگزار شد. در ادامه قسمت اول متن پیاده شده این سخنان از نظر شما می گذرد:

بسم الله الرحمن الرحیم

با عرض سلام و ادب خدمت همه اعضای گروه الاهیات اسلامی و شنوندگان این بحث و جناب آقای وکیلی و با تشکر از مدیران این گروه که بخشی از بار مطالبه بر زمین مانده رهبری معظم انقلاب را در برگزاری کرسی های آزاد اندیشی بر دوش می کشند، سعی می کنم به اختصار به اهم مسائلی که آقای وکیلی در نقد مطالب کانال من مطرح کرده جواب بدم.  

آقای وکیلی گفته اند که: دستگاه فلسفی ملاصدرا با فلسفه مشاء و ابن سینا از زمین تا آسمان متفاوت است و مبدء مشترکی در بین اینها وجود نداره، مگر در برخی از جزییات.

خب در این ارتباط گفتنی است که: تفاوت فلسفه مشاء و ابن سینا با فلسفه صدرایی قابل قبوله، حالا از زمین تا آسمانه یا کمتر و بیشتر، مهم نیست اما مساله ما تفاوت یا عدم تفاوت این دو فلسفه و مشرب نیست، بحث ما در این بود که فلسفه به اصطلاح اسلامی در هر سه شاخه مشائی و اشراقی و صدرایی اش، یونانی زاده و محصول مدرسه فلسفی بونان است و ربطی به مدرسه عقلانی و وحیانی قران و اهل بیت علیهم السلام ندارن و همه این فلسفه ها از ارسطو به عنوان معلم اول و فارابی به عنوان معلم ثانی خود نام می برند و از معلمان مدرسه خود با عظمت یاد می کنند در حالی که در مدرسه عقل و وحی، خداوند معلم اول و انبیاء و اهل بیت علیهم السلام معلم ثانی هستند.

حالا این که بعدا بین خودشان نزاعی و انشعاب رخ می دهد و مثلا ملاصدرا به ابن سینا اهانت می کنه و او را تحقیر و تجهیل می کنه و او را کودن و عقب مانده ای می دانه که حقایق وجودی را نمی توانه درک کنه  و یا این که ابن سینا نظریه اتحاد عاقل و معقول را به استهزاء می گیره و رساله فُرفریوس را سراسر یاوه می دانه، چیزی را عوض نمی کنه و این واقعیت را که هر دو،  شاگردان و متلمذان در مدرسه یونانی و نه مدرسه قران و اهل بیت علهیم السلام هستند، تغییر نمی ده.

البته ملاصدرا بعضا در کنار تقدیس فلاسفه یونانی از مثلا نزدیک بودن فلسفه اش به قران و معارف وحیانی دم می زنه، که از نظر ما صرف ادعاست و تقریبا در تمامی مسائل اساسی، حکمت متعالیه رو در روی معارف قران و اهل بیت علیهم السلام و عقلانیت منطوی در اونه و ما در میان تشیع، گرایش معرفتی ای بیگانه تر از فلسفه صدرایی نداریم.

آقای وکیلی گفته اند که: خدایی که فلسفه مشائی ترسیم می کند با خدای حکمت متعالیه متفاوت است. خدای حکمت متعالیه خدای نامتناهی است که جایی برای وجود غیر باقی نمی گذارد اما خدای فلسفه مشائی یک وجود منحاز و مستقل دارد و از نظر بزرگان حکمت متعالیه فلسفه مشاء به نوعی شرک دچار است و شرک آلود است.

اولا در اینجا دوستان به عنصر تکفیر و نسبت شرک دادن در فلسفه صدرا آن هم به یک فیلسوف دیگه توجه کنند.

 ثانیا بله این تفاوت هم قابل قبوله یعنی خدای ساخته و پرداخته ابن سینا با خدای صدرا تفاوت داره اما از نظر ما این یک تحول انحطاطی در حکمت متعالیه است و قطعا خدای نامتناهیِ عین الاشیاء و کل الاشیاء، که لو دلّیتم بحبل إلی الأرض لهبط علی اللّه یا  لوقع علی الله، (یعنی اگر ریسمانی را بر زمین بفرستید بر هر جا که بیفته و العیاذ بالله اگر بر مزبله ای هم بیفته روی خدا افتاده چون مزبله هم حصه ای از این وجود بی نهایته) این خدا وضع فجیع تری از خدای منحاز و مستقل فلسفه مشاء داره که به نحوی البته ناقص بینونت بین خالق و مخلوق قائله و مثلا از علت و معلول و واجب و ممکن سخن می گه که با بحث خالق و مخلوق در قران و ادیان شباهت و اشتراکاتی داره و همین اشتراکات هم عامل جذب برخی از عالمان و متکلمان به فلسفه ابن سینا بوده

اما فلسفه صدرا آمد گفت اگر ما از دوگانه مثلا علت و معلول حرف می زنیم از باب رعایت مراتب تعلیم و تعلمه تا دانش آموز و طلبه ای که بر اساس تربیت خانوادگی دینی و انس با قران در ذهنش خالق و مخلوق شکل گرفته و خداوند را متعالی از جهان و هستی می دانه، وحشت نکنه و درس فلسفه را رها نکنه، لذا اول با تعابیر رایج و مقبول شروع می کنیم و بعد در اواسط و یا پایان کار حرف آخرمان را می زنیم که جهان و هستی و انسان و جن و شیطان و جماد و حیوان  همه خواب و خیالند و لیس فی الدار غیره دیار «و مما یجب أن یُعلم أن إثباتنا لمراتب الوجودات المتکثرة و مُواضعتَنا فی مراتب البحث و التعلیم علی تعددها و تکثرها لا ینافی ما نحن بصدده من ذی قََبَل إن شاء الله من إثبات وحدة الوجود و الموجود ذاتا و حقیقة کما هو مذهب الأولیاء و العرفاء من عظماء أهل الکشف و الیقین‏ (اسفار ج ۱ ص ۷۱)

 و یا گفتند اول از واجب الوجود و ممکن الوجود حرف می زنیم و آدمها را به این هوا و حساب که دارند همان معارف فطری و قرانی را می آموزند جذب می کنیم و بعد در موقع مقتضی می گوییم بحث از امکان و ممکن سرگرمی است. این عبارت آقای حسن زاده در ممد الهمم ص ۱۰۷ است که: چون بدقّت بنگری آن چه در دار وجود است وجوب است و بحث در امکان برای سرگرمی‌ است»   هر کسی به این دو گانه قائل باشه لوچ و احوله.

البته باید بدانیم که منشأ این تحول باطل در فلسفه صدرا در درون عالم اسلامی و آموزه های اسلامی نبوده بلکه منشاء آن هم یونانی است و ملاصدرا این شیفت پارادایمی از فلسفه مشاء به حکمت به اصطلاح متعالیه را بر اساس آموزه های افلوطین و کتاب اثولوجیای او که کتاب مقدس صدرا محسوب میشه انجام داد و یک فلسفه صوفیانه و مبتنی بر کشف و شهود را تحویل اهالی و علاقه مندان به فلسفه داد و به گفته آقای سید محمد خامنه ای رییس بنیاد ملاصدرا این فیلسوفان مشائی بودند که پیش و بیش از همه به خاطر زیراب فلسفه استدلالی مشاء را زدن بر صدرا سخت گرفتند و او را تحت فشار قرار دادند.

ملاصدرا پای ابن عربی را که بیشترین لعب و بازی و تحریف را با آیات قرآن کرده به فلسفه خود باز کرد. بد نیست برای این که آقای وکیلی بداند و البته به نظر ما خوب می داند ـ که مخالفت با فلسفه و عرفان مصطلح و حکمت متعالیه ربطی به اخباریان و اخباری گری ندارد و اتفاقا این جماعت چون بعضا اهل عمق و بحث نبودند به عمق بطلان فلسفه و عرفان پی نبردند ـ مطلبی را از کتاب سه رساله نقد عرفان میرزای قمی عالم مبرز اصولی شیعه و صاحب کتاب قوانین الاصول در باره این عبارت ابن عربی نقل کنم که در کتاب فصوص الحکم گفته: «فرعون به دلیل توبه قبل از غرق شدن طاهر و مطهّر از دنیا رفت».

میرزای قمی می گوید: «گمان حقیر این است که کسانی که متصدّی قبول توبه فرعون شده اند خجالت می کشند از اهل اسلام، بلکه از یهودیان و غیرهم این که بگویند: فرعون بر گزیده خدا بود لکن چون توبه و قبول توبه از کافر و مسلمان منافات با دین و شرع ندارد این را پیش گرفته اند تا از ملامت اهل دین و اسلام فارغ شوند و تشفّی خاطر خود را هم در اظهار معتقَد خود به قدر مقدور کرده باشند». بعد میرزا اضافه می کند: این سخن از محیی الدین شقی ضالّ مضلّ است که سزاوار است ملقّب شود به ممیت الدین و ماحی الدین، و طامات و هرزه ها و گزافات و دعوی های باطل او فوق آن است که در دفاتر ثبت شود. و همان قدر در حماقت و سفاهت و بی شرمی او کافی است که خود را خاتم الاولیاء نامیده و خود را از چندین وجه ترجیح داده بر خاتم انبیاء و تأویلاتی که در آیات قرآن می‌کند هر طبع سلیمی از آن نفرت می کند» بله این ملاصدرا بود که پای ابن عربی را به فلسفه اش باز کرد و نه ابن سینا و از این جهت باید امتیازی برای ابن سینا نسبت به صدرا قائل شویم.

آقای وکیلی گفته اند: معاد صدرایی با معاد قرآن کریم و ظواهر آیات کاملا سازگار است برخلاف معاد متکلمین و مشائیان که انبوهی از آیات را تأویل می کردند.

آقای وکیلی با این همه فضل و دانش ادعایی که همیشه در گفتگوها و مناظراتشان افراد مقابل را متهم به ندانستن و نخواندن و نفهمیدن می کنه، ادعای عجیبی کرده و گفته متکلمان اهل تأویل بودند اما صدرا کاملا به ظواهر آیات و روایات پای بند است.

اولا، عرض کنم که با اندک آشنایی با متون کلامی شیعه و متون فلسفه صدرایی معلوم میشه که بیشترین و بدترین تاویلات از آیات و روایات معتبر، در این فلسفه رخ داده به خصوص آنجا که پای عرفان ابن عربی و تاویلات او از آیات در کار است که گوساله پرستی را عین خداپرستی قلمداد می کند و بعضا برداشت های ابن عربی فراتر از تاویل و تفسیر به رأی و مصداق دروغ بستن آشکار به خداوند و یحرفون الکلم عن مواضعه است.

دوستان توجه کنند که صدراییان به ادعای آقای وکیلی اهل تعهد به ظواهر آیات چه بر سر سوره عظیم القدر توحید آوردند و تک تک واژه های این سوره را که ارزش و فضیلت آن معادل یک سوم کل قرآن است وارونه معنا و تفسیر کرده ان.

صمد را که کلیدی ترین واژه این سوره است بر خلاف تصریح اهل لغت و نیز مبانی عقلی و وحیانی توحید به توپر معنا کردند تا با نظریه وحدت وجود و خدای نامتناهی ساخته و پرداخته عرفان و حکمت متعالیه جور در بیاد، در حالی که صمد یعنی الذی لاجوف له، یعنی موجودی که اساسا تو نداره و متجزی و مقداری نیست تا فرض توخالی و یا توپر بودن آن مطرح باشه و بعد صدراییان توپر بودن آن را کشف کنند و عجیب تر این که برخلاف نص لم یلد و لم یولد قائل به ولادت و صدور و تطور و ترشح جهان از ذات خداوند شدن.

ثانیا، تشت بطلان معاد ملاصدرا و حکمت متعالیه (لا اقل در برخی آثارش مانند اسفار) چنان از بام افتاده که صدای خود صدراییان هم در آمده. و من بعید می دانم آقای وکیلی با این همه ادعای تسلط و دانایی بر علوم اولین و آخرین، این  مطالب ملاصدرا را ندیده باشه و یا دیده باشه ولی نفهمیده باشه.

آقای وکیلی تعهد عجیبی در خود برای توجیه هر مطلبی که صدرائیان و ابن عربی مطرح کرده احساس می کنه و آسمان و ریسمان را به هم می بافه تا انحرافات بیّن و فاحش فلسفه و عرفان صدرایی را که خود صدراییان متدین و با تقید بیشتر به شریعت، آنها را رد و انکار کرده اند، توجیه کنه.  

من حالا به نمونه های از اعلام برائتهای صدراییان از معاد ملاصدرا در اسفار نقل می کنم تا عمق تعارض این معاد با صدها آیه قران در مورد معاد به اعتراف خودشان روشن بشه:  

شیخ‌ محمد تقی آملی (متوفای ۱۳۹۱هـ) در درر الفوائد می نویسد: «قسم‌ به‌ جانم‌ که‌ این‌ معاد، {معاد اسفار} مخالف‌ است‌ با آنچه‌ شرع‌ مقدس‌ فرموده‌ ‌و من‌ خداوند را و فرشتگان‌ را و پیامبران‌ و رسولان‌ خدا را گواه‌ میگیرم‌ که‌ درباره‌ معاد جسمانی، معتقدم‌ به‌ آنچه‌ قرآن‌ کریم‌ فرموده‌ است‌ و حضرت‌ محمد و ائمه معصومین صلوات الله علیهم اجمعین  به‌ آن‌ اعتقاد داشته‌اند و امت‌ اسلام‌ بر آن‌ (و قبول‌ آن‌) اجماع‌ کرده‌اند؛ و من‌ ذره‌ای از قدرت‌ خداوند را منکر نمی شوم‌.»

میرزا احمد آشتیانی(متوفی‌ ۱۳۵۴ ش‌) درباره معاد ملاصدرا می نویسد: «این‌ صوری که‌ اصولی برای‌ اثبات‌ آن‌ تأسیس‌ کردید و قواعد آن‌ را محکم‌ ساختید و بنیان‌ آن‌ را استوار داشتید و افکار خود را در تبیین‌ آن‌ خسته‌ کردید، به‌ هیچ‌ روی‌ با بدنی‌ که‌ در رستاخیز بزرگ‌ محشور می‌گردد منطبق‌ نیست‌؛...‌ «انکار معاد جسمانی‌» و بازگشت‌ روح‌ها به‌ بدن‌ها ـ که‌ عقل‌ سلیم‌ نیز با آن‌ مساعد است‌ ـ مخالف‌ نص‌ّ قرآن‌، بلکه‌ مخالف‌ همه ادیان‌ است‌ و انکار یک‌ امر ضروری‌ در اسلام‌ می‌باشد. خدای‌ متعال‌ خود ما را از لغزش‌های‌ وهمی‌ و آراء بزک‌ کرده‌ به‌وسیله شیطان‌، محفوظ‌ نگاه‌ دارد.»

امام‌ خمینی‌: «علی‌ ای‌ حال‌، بدن‌ نفس‌، در نشئه آخرت‌، بدنی‌ معلول‌ و مخلوق‌ نفس‌ نیست‌، بلکه‌ بدنی‌ است‌ که‌ نفس‌، خودِ آن‌ بدن‌ است‌ و ایجاد و اعدام‌ آن‌، مُساوق‌ اعدام‌ و یا ایجاد خودش‌ می‌باشد؛ و البته‌ ممکن‌ نیست‌ شی‌ء به‌ فعالیت‌ خودش‌ موجود شود، زیرا مستلزم‌ دور صریح‌ باطل‌ است‌؛ و اگر عبارتی‌ از عبارات‌ آخوند [ملاصدرا] موهم‌ این‌ معنی‌ باشد که‌ نفس‌ با فعالیت‌، بدن‌ خودش‌ را «ایجاد» می‌کند، از خطاهای‌ لفظی‌ است‌ و فرضاً اگر آخوند و یا دیگران‌، مصرّ بر این‌ معنی‌ باشند، درست‌ نبوده‌ و به‌شدّت‌ مورد انکار ماست‌.

نظر استاد مطهری درباره معاد مورد نظر ملاصدرا:  «امثال‌ ملاصدرا گفته‌اند معاد جسمانی‌ است‌، اما همه معاد جسمانی‌ را برده‌اند در داخل‌ خود روح‌ و عالم‌ ارواح‌، ...‌ ما این‌ را با مجموع‌ آیات‌ قرآن‌ نمی‌توانیم‌ تطبیق‌ کنیم‌؛»

آیت‌الله‌ سبحانی‌: «ایشان‌ [علامه‌ طباطبایی‌] هیچ‌ وقت‌ معاد را تدریس‌ نمی‌کرد. به‌ خاطر دارم‌، هنگامی‌ که‌ خدمتشان‌ منظومه‌ می‌خواندیم‌، وقتی‌ به‌ مبحث‌ معاد رسیدیم‌، درس‌ را تعطیل‌ کردند. علت‌ را هم‌ هیچ‌ وقت‌ بیان‌ نکردند. فقط‌ تنها چیزی‌ که‌ ما توانستیم‌ کشف‌ کنیم‌ این‌ بود که‌ مرحوم‌ علامه‌ طباطبایی‌، معاد مرحوم‌ صدرالمتألهین‌ را قبول‌ نداشت‌، چون‌ با ظواهر آیات‌ تطبیق‌ نمی‌کرد. البته‌ صدرالمتألهین‌ خیلی‌ تلاش‌ کرد که‌ بگوید معادی‌ را که‌ آورده‌ عین‌ قرآن‌ است‌ و از قرآن‌ استخراج‌ شده‌ و آیات‌ را بر آن‌ تطبیق‌ داد. با این‌ حال‌، معاد مرحوم‌ آخوند (ملا صدرا) با اکثر آیات‌ قرآنی‌ تطبیق‌ نمی‌کند.»

نکته دیگه این که به نظر ما موضع ابن سینا که نمی تونه معاد جسمانی را با دستگاه فلسفی خودش بفهمه و می آد می گه چون صادق مصدَّق گفته من آن را می پذیرم بسیار عالمانه تر و منصفانه تر از موضع صدرا است که یک معاد وهمی و خیالی و مخالف با صدها نص دینی در باب معاد و آخرت ارائه می کنه. 

آقای وکیلی گفته است: هیچ نقطه مشترکی بین فلسفه مشائی و حکمت متعالیه وجود ندارد و صرفا اشتراک در الفاظ و اصطلاحات است و امثال آقای نصیری گول می خورند و بعد نقل قولی از امام خمینی را می خوانند که می فرماید: حکمت و عرفان اسلامی از یونان نیست و اصلا شباهتی به آن ندارد/ حکمت شیخ و ابن سینا در پیشگاه اهل معرفت ارزشی ندارد./ کی فلسفه یونان از این حرفها سر در آورده اند؟ این حرفها در کتب آنها نبوده و نخواهد بود.

خب آقای وکیلی در اینجا پای امام خمینی را وسط می کشد تا لابد بنده را مرعوب کند اما همه می دانند که بنده نه حق و حقیقت را با رجال می شناسم و نه مرعوب چنین برخوردهایی می شوم. با تمام احترامی که برای بزرگان از جمله امام خمینی قائلم و اساسا باز شدن چشم خودم را نسبت به فاجعه فلسفه صدرایی، مدیون انقلاب اسلامی می دانم که فضایی فراخ را برای تفکر و آزاد اندیشی فراهم کرد و به امثال بنده و صدها مثل منی این اعتماد به نفس را داد که فضاهای تبلیغی را بشکنیم و بطلان فلسفه به اصطلاح اسلامی و به خصوص از نوع صدرایی اش را اعلام کنیم.

با این مقدمه در پاسخ به این ادعا که فلسفه صدرایی یونانی نیست عرض می کنم که: ملاصدرا خودش در اسفار تصریح می کنه که قاعده بسیط الحقیقه را که مثلا شاهکار و مخ حکمت متعالیه است از اثولوجیا گرفته. خب چرا آقای وکیلی درسش را کامل و یا دقیق نخوانده؟ من به ایشان پیشنهاد می کنم یک سری مشرف بشن به قم برای زیارت بی بی فاطمه معصومه سلام الله علیها بعد یک سری هم به جلسات منتقدان فلسفه صدرایی بزنند و ببینند که اینان هم متون کلامی را خوب می خوانند و تدریس و تدرس می کنند و هم کتابهای فلسفی  را و همه مباحث تو مشتشانه

ببینید متن حرف صدرا در ج‏۷، ص: ۳۳ اسفار این است که: «و قد بینا فی هذه الأسفار و فی غیرها بالبرهان الحِکمی أن بسیط الحقیقة کلُ الأشیاء و قال معلم حکمة المشائین و مُقدمُهم فی المیم العاشر من کتابه المعروف بأثولوجیا الواحد المحض هو علة الأشیاء کلِها و لیس کشی‏ء من الأشیاء بل هو بدء الأشیاء و لیس هو الأشیاء بل الأشیاء کلها فیه و قد صرح بهذا فی غیر موضع من مواضع کتابه.

در مورد حرکت جوهری هم در جلد سوم اسفار ص ۱۰۸ تا ۱۱۱ که بحث از حرکت جوهری می کنه، می گوید: و لعلک تقول هذا إحداث مذهب لم یقل به أحدُ من الحکماء، یعنی فکر کنی که ابداع منه، بعد در پاسخ می گوید:  اولا واعلم آَن المتبَع هو البرهان و بعد در ادامه آیاتی را که به زعم او دال بر حرکت جوهریه ذکر می کنه ـ که البته در جای خودش بیان شده که این آیات ربطی به جرکت جوهری نداره ـ می گوید: و فی کلمات الأوائل تصریحات و تنبیهات علیه فلقد قال معلمُ الفلاسفةِ الیونانیةِ فی کتابِه المعروف بکتاب أثولوجیا إِنه لا یمکن أن یکون جرمُ من الأجرام ثابتا قائما مبسوطا کان أو مرکبا ....الی اخر (ص ۱۱۱) و در جای دیگه در باب اتحاد عاقل و معقول و تجرد نفس هم مأخذ آن را اثولوجیا می داند. خب صدرا به اعلی صوته داره می گه بابا! من ریزه خوار افلوطین و اثولوجیا یونانی ام اما آقای وکیلی با اعتماد به نفس عجیبی خلاف اون را مدعی میشه.

بعد آقای وکیلی در ادامه به نقل از امام خمینی میگه: صحیفه سجادیه و نهج البلاغه و قران و ادعیه مادر و سرچشمه این حرفهاست.

خب این یک ادعای محض است و ما بر خلاف این دیدگاه امام خمینی معتقدیم که فلسفه صدرایی در تعارض تام با قرآن و نهج البلاغه و صحیفه سجادیه و ادعیه است. نظریه وحدت وجود و موجود، در تعارض با دو گانه ای است که قران به عنوان خالق مخلوق از اولین آیه خود که بسم الله است تا آخرین آیه اش که من الجنة و الناس است ترسیم می کنه. در بسم الله این انسان مخلوق و عبد خداونده که ابتدا به نام خدا می کنه و یا استعانت می جویه و در من الجنة و الناس هم باز صحبت از مخلوقی به نام جن و انس است.

آقایان که این همه از ادعیه میگن بیشترین استنادشان به ذیل دعای عرفه است که مجعول بودن آن سندا اثبات شده و حتی آقای حسینی طهرانی هم به تعلق آن به ابن عطاء الله اسکندرانی اعتراف کرده

آقای وکیلی گفته اند: خاندان نوبخت مسئول بیت الحکمه بودند.

خب این هم حرف غلطی است. نوبخت که جد خاندان نوبختی بوده منجم منصور عباسی بوده که زرتشتی بوده و مسلمان میشه و بعد پسرش ابوسهل منجم منصور عباسی میشه و از پهلوی به عربی ترجمه می کرده و بعد با دو واسطه اسماعیل ابوسهل نوبختی متکلم برجسته شیعه در زمان غیبت صغری میاد که در دفاع از امامت و مبانی کلامی شیعه کار می کرده و آثاری داشته که تنها کتاب فرق الشیعة از او باقی مانده. و دیگری هم حسن بن موسی نوبختی بوده که تنها گفته شده با مترجمان متون فلسفی مراوداتی داشته و کتابی با عنوان «توحید و حدوث عالم» از آثار اوست.

پس نوبختی ها در نهضت ترجمه متون فلسفی و تهاجم فرهنگی غربی و یونانی صدر اسلام نقشی نداشته اند و عمده مترجمان یهودی و مسیحی و زرتشتی بوده اند.

آقای وکیلی گفته: هیچ سندی حتی مجعول و بی اصل و اساس دال بر این که فلسفه برای بستن در خانه اهل بیت ترجمه شد نداریم.

خب این اشکال را به آقایان مصباح و طباطبایی کنید که آنها هم این دیدگاه و ادعا را مطرح کرده اند و تحلیل تاریخی هم موید این انگیزه امویان و عباسیان است. چرا که وقتی بنی امیه و بنی عباس اهل بیت علیهم السلام را که معدن علم و حکمت بودند خانه نشین و منکوب کردند، به خلا فرهنگی و تئوریک دچار شدند و باید این خلا را با بدیل و آلترناتیوی پر می کردند و بهترین راهی که به ذهنشان رسید همین ایجاد نهضت ترجمه متون یونانی و از جمله فلسفه یونان بود و چقدر هم در این نقشه شیطانی شان موفق بودند چرا که تا به امروز همچنان محصول این تهاجم فرهنگی در عالم اسلامی و در متن حوزه های علمیه تشیع وجود داره. 

جناب آقای وکیلی گفته اند: هیچ نهی ای از ائمه وارد نشده که در مقابل جریان ترجمه ایستاده باشند.

 خب باز هم از آقای وکیلی با این همه ادعای دانایی چطور خبر ندارد  که اهل بیت علیهم السلام به دلیل شزایط سخت تقیه گاهی حتی نمی توانستند یک فرع جزئی فقهی را که بیانگر خطی جدا از خط حکومت باشه، مطرح کنند. حال با این وضع چطور می توانستند به مخالفت صریح با بیت الحکمة بپردازند اما یکی از بهترین ادله این امر گزارش نجاشی رجالی معروف شیعه است که اثری را با عنوان رد بر ازسطو از متکلم و شاگرد برجسته امامان صادق و کاظم علیهما السلام ذکر می کنه

و به‌ این‌ واقعه‌ تاریخی‌ اشاره‌ می کنه که‌ زمانی‌ یحیی‌ بن‌ خالد برمکی‌ به‌ شواهد و نوشته‌هایی‌ از هشام‌ که‌ حاوی‌ طعن‌ بر فلاسفه‌ بود، دست‌ پیدا می کنه ‌ و هارون‌ را علیه‌ هشام‌ تحریک‌ می کنه  تا او را به‌ قتل‌ برسانه. همچنین فضل بن شاذان نیشابوری از اصحاب امامان همام جواد و هادی و عسکری علیهم السلام بوده که ۱۸ رساله برای او ذکر شده که از جمله آنها «الرد علی الفلاسفه« است.

ضمن این که اهل بیت علیهم السلام به تصریح فرموده اند:  عن ابی جَعْفَرٍ علیه السلام لِسَلَمَةَ بْنِ کُهَیْلٍ وَ الْحَکَمِ بْنِ عُتَیْبَةَ شَرِّقَا وَ غَرِّبَا لَنْ‏ تَجِدَا عِلْماً صَحِیحاً إِلَّا شَیْئاً یَخْرُجُ مِنْ عِنْدِنَا أَهْلَ الْبَیْتِ و نیز:  عن الباقر علیه السلام: «کُلُّ مَا لَمْ یَخْرُجْ مِنْ‏ هَذَا الْبَیْتِ‏ فَهُوَ بَاطِلٌ‏» و دهها آیه و روایتی که دال بر ضرورت اخذ علم و حکمت از خاندان وحی هست.

جناب آقای وکیلی گفته اند: ـ ملاصدرا اگر تعابیر بلند و بالایی را در مورد فلاسفه یونان به کار می بردند به دلیل این است که معتقد بود این حکما یا از انبیاء هستند و یا از شاگردان انبیاء

اولا این تجلیل مشابه زیارت جامعه صدرا برای فلاسفه یونان که ما در کانالمان ذکر کردیم دلیل محکم  دیگری بر یونانی بودن فلسفه صدرایی است و الا این تجلیلها با این غلظت جز ادای دین به معلم و مراد و مرشد چه معنایی می تواند داشته باشد؟  کدام عالم شیعی دیگر از این فلاسفه این گونه تجلیل کرده؟ ثانیا، می گویند اینها از انبیا بوده اند؟ بر اساس گدام گزاره متقن و معتبر تاریخی؟ این صرف ادعای بلادلیل برای موجه جلوه دادن درب خانه بونانیان رفتن و اعراض از قران و اهل بییته. ثالثا، سلمنا که اینها انبیاء بوده اند خب با وجود پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و اهل بیت اساسا چه نیازی برای به سراغ اینها رفتن بوده؟

اجازه بدید در اینجا پاسخ آقای وکیلی را از رساله الانصاف مرحوم فیض کاشانی بدم که آقای وکیلی اصرار داره بگه فیض مستبصر از فلسفه و عرفان نشده ولی ما بر اساس این رساله معتقدیم چنین تحولی فی الجمله در فیض رخ داده، هر چند ممکنه موفق نشده باشه همه رسوبات فلسفی و عرفانی را از خودش زدوده باشه و تا آخر عمر گرفتار آنها بوده .

فیض در الانصاف می نویسه: سبحان اللّه عجب دارم از قومی که بهترین پیغمبران را بر ایشان فرستاده‏اند به جهت هدایت، و خیر ادیان ایشان را ارزانی فرمود از روی مرحمت و عنایت و پیغمبر ایشان کتابی گذاشته و خلیفه دانا به آن کتاب واحدا بعد واحد بجای خود گماشته به نصی از جانب حق تا افاضت نور او تا قیام قیامت باقی و تشنگان علم و حکمت را به قدر حوصله و درجه ایمان هر یک ساقی باشد حیث قال «انی تارک فیکم الثقلین ان تمسکتم بهما لن تضلوا بعدی، کتاب اللّه و عترتی اهل بیتی»؛ ایشان التفات به هدایت او نمی‏ نمایند و از پی دریوزه علم بر در امم سالفه می ‏گردند و از نم جوی آن قوم استمداد می‏ جویند [و] به عقول ناقصه خود استبداد می‏ نمایند.

«رُوی اَن اناسا من المسلمین اتَوا رسولَ اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بکتف کُتب فیها بعضُ ما یقول الیهود فق.ال صلّی اللّه علیه و آله و سلّم: کفی بها ضَلالةُ قومِ اَن یَرغَبوا عما جاء به نبیُهم الی ما جاء به غیر نبیهم فنزلت‏ «أَ وَ لَمْ یَکْفِهِمْ أَنَّا أَنْزَلْنا عَلَیْکَ الْکِتابَ یُتْلی‏ عَلَیْهِمْ إِنَّ فِی ذلِکَ لَرَحْمَةً وَ ذِکْری‏ لِقَوْمٍ یُؤْمِنُونَ»

همانا این قوم گمان کرده‏اند که بعضی از علوم دینیه هست که در قرآن و حدیث یافت نمی‏شود و از کتب فلاسفه یا متصوفه می‏توان دانست و از پی آن باید رفت. مسکینان نمی‏دانند که خلل و قصور نه از جهت حدیث یا قرآن است بلکه خلل در فهم و قصور در درجه ایمان ایشان است. قال اللّه سبحانه «وَ نَزَّلْنا عَلَیْکَ الْکِتابَ تِبْیاناً لِکُلِّ شَیْ‏ءٍ وَ هُدیً وَ رَحْمَةً وَ بُشْری‏ لِلْمُسْلِمِینَ» الی غیر ذلک مما جاء فی معناه.

آقای وکیلی باز هم از حربه نخ نمای اخباری بودن مخالفان فلسفه استفاده کرده و گفته:  عمده کسانی که مخالف فلاسفه هستند در مسائل اعتقادی اخباری هستند. اخباری ها نسبت به دریافت های عقلی کم مهری می کنند و ارزش عقل را پایین می آورند. این جوهره روش اخباری هاست.

اولا اخباری ها به دلیل بساطت ذهنی ای که داشتند اغلب وارد این نزاع نشدند و بیشترین نزاع با فلسفه و عرفان از سوی متکلمان شیعه یا محدث متکلمان شیعه مانند علامه مجلسی صورت گرفته که این جریان از شیخ مفید و سید مرتضی و  شیخ طوسی و ابوالصلاح حلبی و علامه حلی آغاز میشه و تا به امروز ادامه پیدا می کنه که ما در همین بحث به فرازی از نقد میرزای قمی صاحب کتاب قوانین بر ابن عربی اشاره کردیم.

همین الان عمده مراجع تقلید مانند آیات صافی و وحید و سیستانی و مکارم و نوری همدانی و فیاض و شبیری زنجانی که مخالف فلسفه و مخصوصا عرفان ابن عربی و تصوف هستند، همه در زمره اصولیان هستند.

ثانیا، هیچ اخباری ای به دلیل آن که لااقل با روایات عدیده ای سرو کار داشته که از عقل ستایش کرده اند و او را مخلوق محبوب الهی دانسته اند؛ و لو آن که نقش عقل را در فقه نپذیرفته باشند، اما به مذمت و تحقیر عقل نپرداختند در حالی که یکی از ارکان عرفان صوفیانه ابن عربی و ملاصدرا و مولوی و عطار و ... تحقیر عقل و ستایش از جنون و مستی به این عنوان که مرحله ای بالاتر از عقلانیتند، هست.

مولوی می گوید:

عاشقم من بر فن دیوانگی

سیرم از فرهنگ و از فرزانگی

چاره ای کو بهتر از دیوانگی

بگسلد صد لنگر از دیوانگی

زین خرد جاهل همی باید شدن

دست در دیوانگی باید زدن

و نیز نعمت الله ولی می گوید:

زید و عمرو و بکر و خالد هر چهار 

 چهار باشد، نزد ما ایشان یکی است   

 عقـل اگر گویــد خــلاف این سخن 

 حرف او مشنـو که ابله مردکی است

منظور این عارف و صوفی کرمانی اینه که اگر چه عقل ما کثرات را می بینه و ادعای وحدت در کثرت را قبول نمی کنه اما این از ابله بودن عقل است!!

آقای وکیلی گفته: تفکیک بین کفر قول با کفر قائل منطقی نیست مگر در موردی که طرف آدم بیسواد و یا بسیطی بوده که از سر عدم توجه حرفی را زده باشد و کفری را گفته باشد. چطور در مورد ملاصدرا یا آقای حسن زاده می توان گفت که نفهمیده حرفی را زده اند؟

خب جناب وکیلی باز با این همه دانایی مثل این که تفسیر سوره حمد امام را ندیده اند. امام در آنجا می گوید: «یکی از آقایان می گفت که ظاهراً مرحوم آقا شیخ محمد بهاری ‏‎یک وقتی که اسم یک کسی آمد، گفت: «عادل کافری است». گفتیم: «خوب، عادل است یعنی چه؟ کافر است یعنی چه؟» گفت: «اما عادل است، برای اینکه روی موازین عمل می کند؛ هیچ معصیت نمی کند؛ اما کافر است، برای اینکه آن خدایی که او می پسندد، خدا نیست، آنکه او می پرستد اصلًا خدا نیست.» پس می بینید که از نظر امام می توان بین کفر قول و کفر قائل تفکیک کرد.

چرا فکر می کنید که ملاصدرا و آقای حسن زاده امکان نداره نفهمیده حرفی را بزنند. اتفاقا ما معتقدیم کل پیروی آنها از حکمت متعالیه که قاطبه مبانی و مسائلش در تعارض با عقلانیت و کتاب و سنت است، به دلیل لشبهة حصلت لهم و اشتباه در فهم است و الا از نظر ما امکان نداره یک مسلمان شیعه قائل به وحدت وجود و جبر و پلورالیسم و اباحی گری عرفانی و امثال این باورهای عجیب بشه.

آقای  وکیلی گفته  که: شیخ مفید و طوسی و مرتضی در اثار کلامی و اعتقادی شان به روایات مراجعه نکرده اند و بعد به شکلی شهودی و کشفی مدعی شده اند که بنده آثار کلامی اینها را حتی تورق هم نکرده ام.

به جناب وکیلی عرض می کنم که: اولا نجات و استبصار بنده و بسیاری دیگر مانند بنده از فلسفه یونانی و غیر عقلانی ترین شاخه آن که فلسفه صدرایی است، بعد از برکت توجه به آموزه های قران و اهل بیت علیهم السلام و مراجعه و انس من با این آثار از بیست سال پیش به این سو نشان داد که جریان فلسفه به اصطلاح اسلامی،  بیگانه با جریان اصلی و اغلبی علمای شیعه است و نحله فلسفی و عرفانی در درون شیعه در اقلیت است و این یکی از شواهد مهم ـ در کنار براهین عقلی و نصوص وحیانی ـ بر حقانیت جریان کلامی تشیع بود.

ثانیا، اگر مفاد کتب کلامی این بزرگان متخذ از قران و سنت نیست، متخذ از کجاست؟ از یونان؟ از معتزلیان؟ بله کلام شیعی ممکنه نقاط مشترکی با جریان کلامی معتزله داشته باشه مانند این که خداوند جسم و جسمانی نیست (همان طور که حکمت متعالیه در جبراندیشی و تجسیم خداوند با اشاعره نقطه مشترک داره  با این فرق که اشاعره در موضوع تجسیم خداوند قید کرده اند جسم لا کالاجسام تا از فضاحت تشبیه شانه خالی کنند اما ملاصدرا در شرحش بر اصول کافی در ذیل مقسم جسمِ سه بعدی، قائل به جسمیت خداوند شده)

پس وجود برخی نقاط مشترک به معنای معتزلی بودن کلام شیعی و عدم ابتنای آن بر برهان و قران و روایات متقن و محکم توحیدی نداره. متون کلامی شیعه عموما  مبتنی بر براهین سدید عقلی در عقاید  است که قران و اهل بیت به آن ارشاد کرده اند، اگر چه آیات و روایات را در مواردی ذکر نکرده باشند و به همین دلیل با کلیت  مبانی و مسائل فلسفه صوفیانه صدرایی تباین دارند.

مرحوم شیخ مفید در کتاب اوائل المقالات مطلب مهمی را در نیاز عقل به سمع و وحی شامل قران و روایات معتبر بیان می کنه که متن آن اینه:

«و اتفقت الإمامیة علی أن العقل محتاج فی علمه و نتائجِه إلی السمع و أنه غیر منفک عن سمع ینبه العاقل علی کیفیة الاستدلال و أنه لا بد فی أول التکلیف و ابتدائه فی العالَم من رسول و وافقهم فی ذلک أصحابُ الحدیث و أجمعت المعتزلة و الخوارج و الزیدیة علی خلاف ذلک و زعموا أن العقول تعمل بمجردها من السمع و التوقیف.»  (أوائل المقالات فی المذاهب و المختارات/ ۴۴)

«شیعه امامیه و اثنی عشری بر این امر اتفاق نظر دارند که عقل آدمی در آگاهی و تصدیقهایش به وحی و شنیدن (از معصوم) نیاز دارد و محتاج به معلمی است که انسان عاقل را بر چگونگی استدلال (و رسیدن به گزاره های درست عقلی) راهنمایی کند. از همین رو انسان عاقل در آغاز تکلیف به رسول و پیامبر نیاز دارد. اهل حدیث هم با امامیه در این اعتقاد توافق دارند اما معتزله و خوارج و زیدیه مخالف این حرف هستند و گمان برده اند که عقول انسانها می توانند به طور خودبنیاد و مستقل از وحی و آموزش وحیانی به معارف دست یابند.»

یعنی شیخ مفید در این عبارت راه کلام شیعه را از معتزله و خوارج و زیدیه و به نحو اولی فلاسفه جدا می کنه و ضمن تاکید بر عقلانیت و اتباع از عقل بر نیاز عقل در بارور شدن به وحی تاکید می کنه.

آقای وکیلی گفته: با همان منطقی که اخباری ها با اصول فقه مخالفت کرده اند به این دلیل که اصولیون آن را از اهل سنت گرفته اند، بنده هم با فلسفه مخالفت می کنم به این دلیل که از خارج عالم اسلامی و یونان وارد حوزه های علمی شیعه شده.

اولا، اخباری ها بی جهت و از سر عدم دقت و سطحی اندیشی با دانش اصول فقه مخالفت کرده اند و وزر و وبال آن بر گردن خودشان.

ثانیا، قیاس اصول فقه با فلسفه و عرفان مع الفارقه. عمده مباحث اصول فقه شیعه متخذ از عقل و یا سیره و مبانی عقلایی و یا آموزه های کتاب و سنت و یا مباحث الفاظ است و اصول یکی از بهترین دانش های شیعه به خصوص برای عصر غیبت و عدم دسترسی به حجت معصوم علیه السلام است و به نظر ما اگر فلاسفه و عرفا به برخی قواعد این علم پای بند بودند مانند مبحث حجیت ظواهر و عدم جواز عدول از ظواهر مگر به دلیل قرینه صارفه نقلیه و یا عقلیه، مرتکب بسیاری از اشتباهات و تاویلات بی دلیل و تفاسیر به رای در مورد آیات و روایات نمی شدند.

پس اصول فقه شیعه کجا و فلسفه صدرایی کجا که جز مبانی مدرسه فلسفی یونان و آثولوجیای افلاطون دستاوری نداره. البته این که اصول فقه ما متورم شده و یا در جایی ممکنه متاثر از فلسفه شده باشه و از این جهت قابل نقد باشه، بحث دیگری است که ربطی به این بحث نداره.

مهمترین بخش جلسه اول نقد جناب آقای وکیلی بر مباحث کانال من بخش پایانی آن است که تقریبا بخش عمده آنچه را که در آغاز رشته بودند، پنبه کردند.

من در کانالم گفته ام که سه دلیل ممکنه برای اخذ فلسفه اسلامی از یونان از طرف فلاسفه مسلمان مطرح بشه که هر سه از نظر ما مردوده.

یکی این که گفته بشه دین و معارف دینی ناقصه و ما برای جبران این نقص نیاز به مباحث و الهیات و به قول عربها لاهوت یونانی داریم و بعد گفتم اغلب کسی از فیلسوفان مسلمان جرات نمی کنه چنین چیزی را بگه و یا تا به حال من جایی ندیده ام چون این اعلام نقصان دینه اما با کمال تعجب جناب وکیلی شجاعت و صراحت به خرج داده و اعلام نقصان دین واصل و موجود را کرده و این که پس نیاز داریم سراغ یونان و دیگران برای جبران این نقص بریم که حالا من به این حرف جواب می دم.

دلیل دومی که فلاسفه برای اخذ از یونان مطرح می کنند این است که ما برای فهم ماثر و معارف و متون دینی مثلا خطبات توحیدی امیرالموحدین علیه السلام نیاز داریم به سراغ فلسفه یونان به عنوان ابزار فهم بریم که این را هم ما اعلام نقصان دین می دانیم چرا که دینی که ابزار فهم معارف خودش را ارائه نکرده باشه و موکول به فرهنگ و تمدنی دیگر کرده باشه، ناقصه

و دلیل سومی که فلاسفه میگن اینه که دین کم و کاستی نداره و ابزار فهم خودش را هم ارائه کرده اما ما برای دفاع از مبانی و مسائل عقیدتی و الهیاتی دین در برابر ملحدان و زندیقان، نیازمند سلاح فلسفه هستیم که به نظر ما چنین حرفی هم نسبت دادن نقصان به دینه و معارف قرآن و اهل بیت علیهم السلام و عقلانیت در بطن آن و ارشاد شده به آن، مسلح به سلاح دفاع از خود به بهترین و قوی ترین وجهه و نیازی به یونان و غیر یونان نداره

اما آقای وکیلی ظاهرا اشکالی در این نمی بیند که نیاز دین به فلسفه یونانی را در وجه اول آن که بدتر از دو وجه دیگر آن اعلام کند و کتاب و سنت را ناقص اعلام کند.

عین تعبیر آقای وکیلی این است که: اولا دین کامل نیست و تعارف هم ندارد.  دین نفس الامری کامل است ولی دین نفس الامری ربطی به بنده و آقای نصیری ندارد. مرحله بعدی دین،  دین صادر است و بلاشک دین صادر ناقص است. و پله پایینتر دین واصل است و آنچه به دست ما رسیده ناقص است.

خب اولا شما برای این که اثبات کنید حکمت متعالیه یونانی نیست از امام خمینی کد آوردید که بله حکمت متعالیه مبتنی بر قران و نهج البلاغه و صحیفه سجادیه و ادعیه است و الان برای این که به اشکال بنده جواب بدید دارید اعلام می کنید که اینها دین صادر و واصل است و ناقص است. خلاصه خیلی زود به تناقض گویی افتادید و آنچه رشته بودید پنبه کردید.

ثانیا اگر به همین مقدار دین واصل اعتقاد دارید خب  حکمت متعالیه با همین مقدار دین واصل که ما مکلف به تبعیت از آن هستیم تعارض تام دارد.

 ثالثا، دین واصل که قران بخشی از آن است در مسائل اساسی و امهات مبدء و معاد مانند بینونت خالق و مخلوق و معاد جسمانی و مساله جبر و اختیار و نفی پلورالیسم تام است و  موظف به تمسک به آن هستید و  به تعبیر مرحوم وحید بهبهانی ما در امهات مسائل کلامی و اعتقادی دچار انسداد نیستیم.

من در کتاب اخیرم با عنوان عصر حیرت که جستاری کلامی بر حکمرانی فقهی در عصر غیبت و سیطره مدرنیته است به تفصیل در باره کاستی های فقه عصر غیبت با همه نقاط قوتی که دارد بحث کرده ام و از نظریه انسداد باب علم در فراتر از مسلمات دینی و فقهی دفاع کرده ام اما این نکته را متذکر شده ام که این انسداد در امهات عقاید و اصول دین نیست و ما در این عرصه دستمان با براهین عقلی و آیات محکم وروایات متقن و معتبر پر است.

با اجازه بنده یک بار دیگر این فراز از رساله الانصاف فیض را که چند دقیقه پیش خواندم دوباره می خوانم که گویا داره به آقای وکیلی جواب می دهد:  «همانا این قوم گمان کرده‏ اند که بعضی از علوم دینیه هست که در قرآن و حدیث یافت نمی‏ شود و از کتب فلاسفه یا متصوفه می‏توان دانست و از پی آن باید رفت. مسکینان نمی‏ دانند که خلل و قصور نه از جهت حدیث یا قرآن است بلکه خلل در فهم و قصور در درجه ایمان ایشان است. قال اللّه سبحانه «وَ نَزَّلْنا عَلَیْکَ الْکِتابَ تِبْیاناً لِکُلِّ شَیْ‏ءٍ وَ هُدیً وَ رَحْمَةً وَ بُشْری‏ لِلْمُسْلِمِینَ».

رابعا مگر آقای طباطبایی که از نظریه تفسیر قرآن به قرآن دفاع می کنند و می گویند که قرآن در تبیین و فهم مراداتش نیاز به معصوم و حتی شخص پیامبر(ص) ندارد به دلیل این که خود می گوید تبیانا لکل شئ است، آیا در امر توحید و معاد دچار نقصان است و باید نقصانش با مراجعه به فلاسفه یونانی جبران بشه؟

خامسا اگر نقصان دین مجوز مراجعه به غیر و مکاتب دیگر است آیا نباید مواظب باشیم که این مأخوذات مخالف مسلمات عقلی نباشه؟ ما معتقدیم مبانی حکمت متعالیه مخالف مسلمات عقل و وحی  است. وحدت وجود به تصریح ابن عربی در فتوحات مکیه یا فصوص متضمن تناقض است و عقل آن را نمی پذیرد و بعد مدعی می شود که ما با نقل و مثلا آیه ما رمیت اذ رمیت آن را ثابت می کنیم؟ واقعا این حرف مبتنی بر عقلانیت است؟

جناب آقای وکیلی که در بحثتان مدام تلاش کردید که بگویید مخالفت با فلسفه از سر اخباری گری است، آیا یک اخباری عوام را سراغ دارید که گفته باشد خلاف بداهت عقلی و اجتماع نقیضین یا ضدین را  میشه با نقل و قرآن و حدیث حل کرد که شیخ اکبر چنین ادعای عجیب و سخیفی کرده؟

چند دقیقه آخر این بحث که در باره روایت خذ الحکمه من اهل الضلال و ... بوده پیاده نشده که علاقه مندان می توانند به فایل صوتی مراجعه کنند.

سُبْحانَ رَبِّکَ رَبِ‏ الْعِزَّةِ عَمَّا یَصِفُونَ‏ وَ سَلامٌ عَلَی الْمُرْسَلِینَ وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِین

انتهای پیام
captcha