چند دهه است که بحث از علم دینی و درافکندن تحولی اسلامی، بهویژه در عرصه علوم انسانی، چالشهایی را در ایران و جهان برانگیخته است. برخی «علم دینی» را این میدانند که مسلمانان علوم جدید را کنار بگذارند و با مراجعه به متون معتبر دینی (کتاب و سنت) از نو به تولید علم همت گمارند و برخی از برقراری نوعی تعامل بین آموزههای وحیانی و دستاوردهای علوم جدید سخن میگویند. عدهای این مفهوم را در حد تنفس در فضای پیشفرضهای دینی و الهام گرفتن از متون دینی برای فرضیهسازی قلمداد میکنند و برخی حتی در مطلوبیت همین مقدار الهامگیری از دین برای تحولآفرینی در علم هم تردید دارند. در این میان گروهی دیگران را به بیدینی متهم میسازند و عدهای مخالفان خود را به تعصب و علمکشی و عدهای هم در این میانه از هر دو سو به التقاط متهم میشوند؛ اما چرا این بحثها در جامعه کنونی ما مطرح شده و چرا نزاع این اندازه شدید است؟ کسی که از منظری کلان به این نزاعها بنگرد، درمییابد که همانند بسیاری از بحثهایی که ثمره اجتماعی دارد، مسئله فقط در اختلاف نظرات و اختلاف مبناها خلاصه نمیشود، بلکه مسئله احتمالاً مهمتر، سوءتفاهمهایی است که بین افراد و گروههای فکری پیش میآید تا حدی که گاه قرابت بین برخی از مدافعان علم دینی و برخی از مخالفان آن، بسیار بیشتر از قرابت بین کسانی است که از این اصطلاح استفاده میکنند.
یکی از مشکلات مهمی که بر مشکل فوق میافزاید، آمیخته شدن این مسئله با پارهای از جنجالهای سیاسی است. اگر سیاستزدگیِ افراطیای که بر محیط اجتماعی و حتی محیطهای علمی جامعهی ما سایه افکنده هم در نظر آوریم، متوجه میشویم که چرا این بحث این اندازه جنجالی شده و بسیاری از افرادی که نه در علوم جدید تخصص دارند و نه در معارف اسلامی، عمق پیدا کردهاند، وارد این عرصه شده و با اظهارنظرهای خود بر ابهامات ناظران میافزایند، تلقیهای ناصواب را ترویج میکنند و شناسایی معنای قابل دفاع از این اصطلاح را با چالشهای بیشتری مواجه میسازند.
از راهکارهایی که میتواند از این سوءتفاهمها، هم در میان موافقان و مخالفان این اصطلاح و هم در میان جامعه علمیای که این نزاع را مشاهده میکنند و گاه تحت تأثیر شعارهای موافق یا مخالف قرار میگیرند، بکاهد، دقت در ریشههای تاریخی مسئله و دستهبندی معرفتی از کسانی است که در قبال این دیدگاه موضع گرفتهاند تا معلوم شود که از منظر نیاز معرفتی و جدای از بحثهای سیاسی، چرا این بحث در جامعه ما مطرح شده و واقعاً مدعای کسانی که خود را موافق یا مخالف آن معرفی میکنند، چیست و این دیدگاهها چه اندازه به هم نزدیک یا از یکدیگر دورند؟ چنین تحلیلی ما را در رسیدن به درک صحیحی از مسئله پیشآمده، کمک میکند و از آنجا که «فهم سؤال، نیمی از جواب است»، موضعگیریهای احتمالی در قبال این مسئله را منطقیتر خواهد کرد و زمینه را برای ارائه تصویر معقولی از این مسئله و راهکارهای واقعبینانه فراهم میسازد.
بدین ترتیب مسئله نوشتار حاضر این است که چه تحولات فکریای منجر به پیدایش و طرح این مسئله در جامعه ما گردید و بر اساس مبانی معرفتی دیدگاههایی که در قبال علم دینی موضع گرفتهاند، چه دستهبندی کلانی از جریانات موافق و مخالف میتوان ارائه داد و نهایتاً چه تصویر معقولی از علم دینی قابل ارائه است و راه وصول به چنین علمی چگونه خواهد بود؟ طبیعی است که برای پاسخ، ابتدا باید نگاه مختصری به علم جدید و جایگاه آن در غرب افکند، سپس ورود این علم به کشورهای اسلامی و تحولاتی که در این راستا پدید آورده را مورد ملاحظه قرار داد تا چرایی پیدایش مفهوم علم دینی به نحو عام در جوامع اسلامی و به نحو خاص در ایران آشکار شود و آنگاه با دستهبندی منطقهای از دیدگاههای موجود، جایگاه و مواضع کلی هر دیدگاه معلوم شود تا هرکس بتواند به بررسی معقولی از دیدگاهها نایل آید و موضعی شایسته اتخاذ کند.
علم و دین، در کنار هم یا در مقابل هم
اگرچه در طول تاریخ، بین یافتههای علمی بشر و آموزههای دینی، گاه اختلافات و تعارضاتی مشاهده میشده است؛ اما، بهویژه در جهان اسلام، هیچگاه جریان علمی و جریان دین بهعنوان دو جریان رقیب و متعارض شناخته نمیشد و نظام آموزشی نیز به گونهای بود که فرقی بین آموزش مباحث علمی و مباحث دینی نمیگذاشت. در حوزههای علمیه، همان قدر درس فقه و فلسفه و تفسیر رواج داشت که دروسی همچون طب و ریاضیات و نجوم؛ شخصی که در هریک از این علوم تحصیل میکرد هم دانشمند محسوب میشد و هم دیندار. در تمدن اسلامی، دوره شکوفایی علم، دورهی بالندگی دین و دینداری بود و دوره افول و انحطاط این تمدن، دوره انحطاط و افول هم علم و هم دینداری بود.
دنیای مسیحی از ابتدا وضعیت دیگری داشت، اگرچه در آنجا هم در قرون وسطی مدارس و مجامع علمی وابسته به کلیسا بود و دو نهاد آموزشی موازی وجود نداشت؛ اما بر اساس مشهوری که امروزه شیوع دارد، کلیسا اجازهی چندانی به رشد آزاد علمی نمیداد و لااقل این اندازه مسلم است که دورهای که برای اروپاییان دورهی دین بود، به لحاظ علمی نسبتاً عقبمانده بودند و دورهی پیشرفتهای علمی در غرب همراه بود با دورهی انحطاط و زوال جایگاه دین در جامعه.
بههرحال، با تحولاتی که از دوره رنسانس در اروپا شروع شد و به شکلگیری تمدن جدید و مدرنیته انجامید، برای اولین بار در طول تاریخ مشاهده میشود که جریان علم بهتدریج سعی میکند جایگزین جریان دین شود. البته این واقعه نه در ۱۰ سال و ۱۰۰ سال، بلکه در طی چند قرن رخ داد. بسیاری از پیشگامان علم نوین -همچون رابرت بویل، نیوتن[۱] و لایب نیتس[۲] – نه تنها بین علم و دین تعارضی نمیدیدند، بلکه اساساً نظریات جدید علمی خود را به گونهای مطرح میکردند که -لااقل از نظر خود- به تقویت نگاه دینی به عالم منجر شود؛[۳] اما از طرفی ضعف مبانی فلسفی که از ابتدای رنسانس دامنگیر تفکر جدید شده بود و نیز ضعف کلیسا در مواجهه معقول و عمیق با پیشرفتهای علمی و از طرف دیگر نقشآفرینی علوم جدید در دستیابی روزافزون به تکنولوژیهایی که روال زندگی دنیوی را تسهیل و دنیازدگی انسانها را تشدید میکرد، به شکلگیری جریان «علمزدگی»[۴] انجامید که روزبهروز عرصه را بر دین و دینداری تنگتر میکرد؛ بدینسان نزاع علم و دین در این تمدن جدی و جدیتر میشد. بااینحال، از آنجا که از سویی دینداری و پرستش در فطرت آدمیان نهاده شده و اِعراض کامل از آن ممکن نیست و از سوی دیگر، علم جدید از عهده پاسخگویی به پارهای از نیازهای مهم انسان برنیامد و بلکه خود مشکلات جدیدی را در عرصه حیات انسانی پدید آورد، امروز در همان جوامع هم شاهد توجه مجددی به دین و معنویت هستیم.
ورود علم مدرن به جوامع اسلامی و طرح مسئله علم دینی
ورود علم جدید به کشورهای اسلامی، حکایتی دیگر داشت. اگر تحولات علم جدید در مغربزمین سیر تدریجیای طی کرد و نشستن علم به جای دین چند قرن به طول انجامید، در کشورهای اسلامی -و بلکه عموم مشرقزمین- وضع دیگری رخ داد. تفوق تکنولوژیکی و نظامی غربیان در هنگام مواجهه با شرقیان، نوعی احساس ذلت و عقبماندگی را در شرقیان دمید و برخی از شخصیتهای مشرقزمین در برابر عظمت مادی، خود را باختند، علم جدید را زادهی فرهنگ جدید -آن هم فرهنگ بیدینی- دانستند و در کنار اصرار بر ورود علم، خواسته یا ناخواسته بر ورود فرهنگ جدید نیز اصرار ورزیدند. روحیهی استعماری حاکم بر سردمداران مغربزمین نیز مزید بر علت شد و لذا ورود علم غربی از ابتدا نه در بستری طبیعی، بلکه در وضعیتی تحمیلی به جوامع شرقی رخ داد: عدهای که برای تحصیل این علم راهی دیار فرنگ شده بودند، چنان شیفتهی این علم گردیدند که به جای اینکه این علم را بهتدریج در نظام آموزشی موجود تزریق کنند، نظام آموزشی موجود -مکتبخانهها و حوزههای علمیه- را از اساس مورد بیاعتنایی قرار دادند و برای عرضهی این علوم، نظام آموزشی کاملاً جدیدی تأسیس کردند. البته افراط و تفریطهای پارهای از دستاندرکاران نظام آموزشی قبلی نیز در وقوع این امر بیتأثیر نبود.
بهتدریج در اغلب کشورهای اسلامی شاهد رقابت دو نظام آموزشی هستیم، یکی نظام آموزشی سنتی که توسط رهبران دینیِ جوامع اسلامی مدیریت میشد و دیگری نظام آموزشی مدرن که غالباً توسط حکومتها -حکومتهایی که عمدتاً تحت سلطهی مستقیم یا غیرمستقیم کشورهای غربی بودند- تأسیس و اداره میشد. از آنجا که بودجههای عمومی که در اختیار حکومتها بود به سمت این مراکز هدایت میشد و کمکم آیندهی شغلی افراد جامعه نیز با این نظام آموزشی مدرن گره میخورد، روزبهروز موقعیت اینها مستحکمتر و موقعیت نهادهای آموزشی سنتی در جامعه ضعیفتر میشد.
بدین ترتیب چالشی که در غرب طی چند قرن بین علم و دین پدید آمده بود، در کشورهای اسلامی در کمتر از چند دهه محقق شد: پیروان علوم جدید بهتبع فضای پوزیتیویستی غربی، علوم سنتی و نظام آموزشی سنتی را غیرعلمی خواندند و آن را نماد «دین» و خود را نماد «علم» معرفی کردند و اغلب تحصیلکردگان نظام سنتی نیز به این ادبیات تن دادند و تقابل پیروان علوم جدید و پیروان علوم سنتی بهعنوان تعارضات علم و دین در جامعه مطرح شد.[۵]
بااینحال، از همان اوان ورود این علوم، عدهای در صدد آشتی این دو عرصه بودند. برخی از اینان که هم دغدغهی حفظ زندگی دینی را داشتند و هم خواهان دستیابی به پیشرفتهای علمی بودند، توصیههای دین به علمآموزی را بر تعلیم و تعلم علوم جدید منطبق دانسته، تنها هنگام مواجهه با تعارضات صریح آموزههای دینی با مدعیات علوم جدید، به چارهجویی میپرداختند، غافل از اینکه حتی از نظر پارهای از متفکران غربی نیز علم جدید در یک نظام آموزشی خاص و با یک مبانی و پیشفرضهای نظری و هنجاری خاص رشد میکند (هوسرل، ۱۳۸۸) و موارد تعارضش با دین، تنها به تعارض برخی از گزارههای علم جدید با برخی از گزارههای متون دینی محدود نمیشود. علوم جدید که مبتنی بر نگاه دیگری به عالم و آدم بود، مخصوصاً در مواردی که از طریق نظام آموزشی جدید تعلیم داده میشد، خواهناخواه نسل جدیدی را شکل میداد که پایبندی سابق را به آموزههای دینی نداشت. شاید مواجهه با این نسل یکی از عوامل مهمی بود که کمکم اندیشمندان جامعه را متوجه اهمیت و عمق تعارضهای برخی از دستاوردهای این علوم با اندیشههای دینی کرد و بهتدریج عدهای پیدا شدند که خواستند این بار به نحو عمیقتری تکلیف خود را در بین این دو عرصهی معرفتی معلوم سازند.
اکنون مسئله این گونه ملاحظه میشد که بین عقلانیت کنونی بشری و درک معارف انسانها از آموزههای وحیانی ناسازگاری پدید آمده است و باید چارهای اندیشید. آیا میتوان علم جدید را به نحوی متحول ساخت که با نگاه دینی سازگار باشد؟ این اقدام بعدها در برخی از کشورها نام «اسلامی کردن علوم» را به خود گرفته و مسئلهی اصلیِ آن این بود که آیا میتوان «علمی» داشت که هم «عقلانیت بشری» را جدی بگیرد و هم توجه جدی و عمیقی به «آموزههای وحیانی» داشته باشد؟
برخی از متفکران مسلمان در چنین فضایی و با همین دغدغه دست به تألیف بردند که شاید کتاب «اقتصادنا» اثر شهید صدر از نمونههای بارز چنین اقدامی باشد. مطالبی همچون استفاده از روش علوم مصطلح دینی، همچون استفاده از اصول فقه (البته با پیشنهاد انجام تحولاتی در آن)[۶] و یا بهکارگیری روشهای تفسیر قرآن در فهم علوم اجتماعی (حاجحمد، ۱۳۸۵: ۱۰۵-۱۵۱) مطرح شد و برخی دغدغهی این را داشتند که عطف توجهی به پیشفرضها و مبادی متافیزیکی و اخلاقی علوم جدید -خصوصاً علوم اجتماعی- صورت گیرد و با تغییر آنها فضای حاکم بر علوم عوض شود (صافی، ۱۳۸۵؛ رجب، ۱۳۸۳). معدود افرادی هم بودند که توجه داشتند که ابتدا باید ماهیت علم و معرفتی جدید و نسبت آن با دین و گزارههای وحیانی را از منظر فلسفی مورد بررسی قرار داد و آنگاه سخن از امکان تلفیق یا عدم تلفیق مطرح کرد.
همزمان دغدغههای جمعی و تشکیلاتی نیز در حال شکوفایی بود: در سال ۱۹۷۲ میلادی (۱۳۵۰ ه. ش) در آمریکا و کانادا با همین دغدغه، «جمعیت جامعهشناسان مسلمان» تأسیس شد. در ۱۹۷۴ اولین کنگرهی جهانی اقتصاد اسلامی در عربستان به راه افتاد و سپس در سال ۱۹۷۵ مرکز جهانی مباحث اقتصادی اسلامی تأسیس شد. در سال ۱۹۷۷ اولین کنگرهی جهانی ترکیب اسلامی در مکه آغاز به کار کرد و ظاهراً اولین بار در همین همایش عبارت «اسلامی کردن دانش» مطرح گردید (باقری، ۱۳۸۲). در همین سال همایش دیگری تحت عنوان کنگرهی جهانی اندیشهی اسلامی با شرکت ۳۰ تن از دانشمندان و شخصیتهای اسلامی در سوئیس تشکیل شد که در پایان آن، شرکتکنندگان بر این نکته تأکید کردند که بزرگترین بحران معاصر جامعهی اسلامی، «بحران فرهنگی» است و خواستار تأسیس نهادی علمی، فکری و فرهنگی شدند که به اندیشه، معرفت و پژوهش علمی عمیق و پرحوصله توجه نشان دهد.
در سال ۱۹۸۱ مؤسسهی جهانی اندیشهی اسلامی (المعهد العالمی للفکر الاسلامی) در ویرجینیای آمریکا رسماً تأسیس شد که در سال ۱۹۸۲ با همکاری دانشگاه اسلامی پاکستان دومین کنگرهی جهانی اندیشهی اسلامی را با عنوان «اسلامی کردن معرفت» برگزار کرد و در پی آن مانیفستی با عنوان «اسلامی کردن معرفت: مبادی کلی، راهکارها و اقدامات»[۷] توسط اسماعیل الفاروقی منتشر شد. جالب اینجاست که تأسیس این مؤسسه در آمریکا تقریباً همزمان با تأسیس ستاد انقلاب فرهنگی در ایران (۱۳۵۹) است که میخواست همان وظایف و اهداف را محقق کند، بدون اینکه این دو جریان اطلاعی از کار یکدیگر داشته باشند. البته مدتی بعد سید محمد نقبالعطاس -که مدعی بود او اولین بار اصطلاح «اسلامیسازی معرفت» را ابداع کرده و دیگران (یعنی عبدالحمید ابوسلیمان نخستین رئیس مؤسسهی سابقالذکر و اسماعیل الفاروقی) از او سرقت کردهاند-[۸] «مؤسسهی بینالمللی اندیشه و تمدن اسلامی»[۹] را با همین هدف در مالزی تأسیس کرد (باقری، ۱۳۸۲).
طرح مسئله علم دینی در ایران
جدای از اینکه چه کسی این اصطلاح را اولبار به کار برد، باید اذعان کرد که وقوع انقلاب اسلامی در ایران و تغییر حاکمیت یک نظام سیاسی در جهان از وضع غربزده به وضعیت اسلامی، نقطه عطفی در این تحولات پدید آورد، خصوصاً که این نظام جدید نه تنها در صدد بود که بهطورکلی، مبانی و تعالیم اسلام را در عرصهی زندگی اجتماعی انسانها پیاده کند، بلکه میخواست به طور خاص، نظام آموزشی رسمی را نیز از وضعیت غربزده به وضعیت اسلامی تغییر دهد. در این راستا مؤسساتی همچون «دفتر همکاریهای حوزه و دانشگاه»[۱۰] و سازمان مطالعه و تدوین کتب علوم انسانی دانشگاهها (سمت) تأسیس شدند که دغدغهی تأسیس یا تدوین علومی که با اسلام سازگار باشند، داشتند و مراکز آموزش عالیای مانند دانشگاه امام صادق علیهالسلام و مؤسسهی آموزشی و پژوهشی امام خمینی راهاندازی شدند که در صدد ارائهی نمونهای از دانشگاه اسلامی بودند که به طور توأمان به ارائهی تعالیم اسلامی و علوم غربی بپردازند و فرآیند تولید علم دینی را از طریق تربیت نیروهایی که با هر دو عرصهی علوم جدید و علوم دینی آشنا باشند، پیگیری کنند.
در کنار این اقدامات سختافزاری، اقدامات نرمافزاری نیز آغاز شد. از اولین اقدامات ارائهی آثار و نوشتههایی به منظور ارائهی نمونههایی عینی از علوم انسانی اسلامی بود. به دلایل مختلف از جمله عدم درک صحیحی از ماهیت علوم جدید و نیز عدم برخورداری از توان علمی لازم و رواج سادهانگاری در تحلیل مسئله، اولین آثار در این زمینه، تلاشهایی بود که عملاً و چه بسا ناخودآگاه، علوم جدید غربی را متن اصلی قرار میداد و سعی میکرد با استشهاد به برخی از آیات و روایت و حذف برخی از مواردِ صریحاً ضد اسلامی، متون جدیدی پدید آورد. این مطلب در قالب کتابهایی با عناوینی همچون «روانشناسی اسلامی»[۱۱] و «جامعهشناسی اسلامی» بروز کرد؛ اما بیش از آنکه به بسط اندیشهی جدیدی منجر شود، به ظواهر مجموعههای التقاطیای انجامید که نه عاملان اسلامی را خشنود میکرد و نه محققان علوم جدید را و لذا نوعی حساسیت ذهنی منفی نسبت به ایجاد علم دینی پدید آورد که هنوز نیز بسیاری از مخالفتها را میتوان ناشی از همان سابقهی ذهنی دانست.[۱۲]
با گذشت زمان و عمق یافتن بحثها و بهویژه در اثر انباشت تجربهها از سویی و طرح بحثهایی در زمینهی فلسفه علم، فلسفهی دین و سایر مباحث بنیادی مربوطه از سوی دیگر، سطح بحثها در کشور ارتقا پیدا کرد و کمکم آثار متعددی دربارهی نقش مؤلفههای غیرتجربی در علوم تجربی، جایگاه و کارکرد معرفتی دین در عرصههای مختلف زندگی و… پدید آمد و کمکم این بحث عنوان کلی «علم دینی» به خود گرفت و موافقان و مخالفان با این ادبیات به نقد مواضع یکدیگر پرداختند.
ادامه دارد…
پینوشتها
1 ـ نیوتن در مقدمهی کتاب معروفش Principia توضیح میدهد که اساساً این کتاب را بهعنوان برهانی بر وجود خدا نوشته است. وی در زمان خود، نه نتها بهعنوان یک فیزیکدان، بلکه بهعنوان یک متکلم و الهیدان شناخته میشد (باربور، ۱۳۷۴: ۴۹-۵۳ و ۵۹).
2 ـ او معتقد بود: «این، خصوصاً در علوم است که ما عجایب خداوند، را میبینیم، قدرت و حکمت و نیکی او را. به نقل از (گلشنی، ۱۳۸۵)
3 ـ در این زمینه، برخی به تفصیل از پیشفرضهای دینی. پیشگامان علوم جدید سخن گفته و نشان دادهاند که این پیشفرضها چه نقش عظیمی در شکلگیری و تکوین علم جدید داشته است (برت، ۱۳۶۹).
4 ـ Scientism
5 ـ برای نگاهی آسیبشناسانه به ورود علم در جوامع اسلامی و خصوصاً ایران ر. ک. (پارسانیا، ۱۳۸۳: ۱۷۴-۱۶۳ و نیز گلشنی، ۱۳۸۵- ۲۷).
6 ـ این مطلب در توصیههای طه جابر العلوانی مشاهده میشود (جابر العلوانی، ۱۴۱۵ و نیز ۱۳۸۵: ۱۹۶-۱۵۳) و در ایران نیز سید منیرالدین حسینی هاشمی با تأسیس آکادمی علوم اسلامی (بعدها: فرهنگستان علوم اسلامی) ظاهراً وجههی همت خود را در اصلاح و بازسازی علم اصول فقه گذاشت و به نظر میرسد سید احمد عابدی شاهرودی در مقالهی «نظریهی علم دینی بر پایهی سنجش علم و دین» (عابدی شاهرودی، ۱۳۸۵، ۷۵) نیز چنین دغدغهای دارد.
7 ـ خلاصهای از این کتاب با معرفی آثار این مؤسسه تا سال ۱۹۹۵ در کتابی تحت عنوان معرفتشناسی اسلامی، طرح، برنامهی عملکرد به قلم همان مؤسسه و با همکاری مؤسسهی تحقیقاتی ایران و اسلام در ایران به زبان فارسی منتشر شده است (فاروقی، ۱۳۷۴).
8 ـ این ادعا در سخنرانی وی در ۱۹۹۲ در دانشگاه بیناللملی کوآلالامپور مالزی که به دعوت رئیس این دانشگاه، عبدالحمید ابوسلیمان برگزار شده، مطرح گردیده است (مرادی، ۱۳۸۵). البته اصل این ایده را شاید بتوان به ابوالاعلی مودودی و دههی ۱۹۳۰ و سخنرانی وی در دانشگاه علیگره هند برگرداند که در آنجا از ضرورت تأسیس دانشگاه اسلامی و اسلامی کردن دانش سخن گفت و تصریح کرد که «تجدیدگرایان کافی میدانند که به فهرست دروس، معارف اسلامی را بیفزایند؛ اما این تبعیت کورکورانه و اسلامی کردن فریبکارانه نمیتواند دوام بیاورد و باید جهتگیری اسلامی را در کل نظام آموزشی وارد کرد» (گلشنی، ۱۳۸۵).
9 ـ international institute of Islamic thought and Civilization
10 ـ این دفتر که از ابتدا با هدفی متمایز تأسیس شد، بهتدریج به صورت یک مؤسسهی رسمی پژوهشی همچون سایر مؤسسات از این دست درآمد و اکنون با عنوان «پژوهشگاه حوزه و دانشگاه» بهعنوان یک پژوهشگاه در میان خیل پژوهشگاههای کشور و بدون تمایز ماهوی چندانی به فعالیتهای خود ادامه میدهد.
11ـ برای مشاهده نمونهای از کتابی با همین نام و همین رویکرد که مورد نقد قرار گرفته است ر. ک (باقری، ۱۳۸۲- ۲۱۶).
12 ـ این مطلب به محققان پاکستانی و خصوصاً همین جریان «اسلامی کردن معرفت» نسبت داده میشود، درحالیکه بسیاری از محققین پیرو این جریان مطلب فوق را تهمتی میدانند که ناشی از عدم مطالعهی آثار این محققان و در نتیجه برخورد ژورنالیستی با آنها رخ داده است (مرادی، ۱۳۸۵).
حجتالاسلام و المسلمین حسین سوزنچی
منبع: پایگاه اطلاعرسانی علم دینی