به گزارش ایکنا؛ بچه لب شکری داشتن، آن هم در یک منطقه محروم، آن هم با وضعیت مالی بد یعنی کویر دلت هر روز تفتیدهتر از روز قبل؛ یعنی هر لحظه که فرزندت را میبینی اندوه یک خواستن اما توان نداشتن و نتوانستن. انگار هر لحظه خنجر در قلبت میکنند؛ آینده دخترم، پسرم چه خواهد شد؟
آنوقت وسط این همه بالا و بالاتر شدن دلار و ناامیدی از بهبود وضعیت اقتصادی و باور به اینکه دیگر همه به فکر خودشان هستند و هیچ کس به فکر مردم نیست، خبر میدهند که قرار است یک گروه فوق تخصص جراحی پلاستیک برای عمل رایگان شکاف لب و کام به بیرجند بیایند. یک بارقه امید؛ با هزاران امید ثبت نام میکنی و مانند همه مردم کویر آرام به انتظار مینشینی و هر لحظه رویاپردازی میکنی، درست میشود مثل همه بچهها میخندد، راحت غذا میخورد، راحت نفس میکشد، دهانش خشک نمیشود، دندانهایش میرود پشت لبش، خوشگل میشود، کسی مسخرهاش نمیکند.
تلفن زنگ میزند، پشت تلفن میگویند کودک شما باید عمل شود، بیاوریدش بیرجند، اگر پول ندارید بیایید ماشین بفرستیم، نگران اسکان در بیرجند و غذا هم نباشید، اینجا خودمان اسکانتان میدهیم و غذا هم با ماست. دیگر این حد از خوشبختی محال واقعی است. با هزاران امید میروی و میبینی که دقیقاً همانگونه که گفتند همه چیز مهیا است کودک عمل میشود زیر تیغ بهترین جراحان و تو باور میکنی هنوز هم فرشتهها روی زمین زندگی میکنند، هنوز هم به بقای انسانیت امید هست.
بغضت، اشکت، شکرت، دعایت، باورت همه چیز قاطی هم میشود و نمیدانی از خوشحالی چه کار کنی. واقعاً اینجا لب مرز افغانستان، در یکی از محرومترین مناطق کویری ایران بهترین پزشکان فوق تخصص ایران با هزینه شخصی خودشان آمدند، لبخند به لب لبشکریت آوردند و بیتوقع رفتند.
گروه 36 نفره مؤسسه مرهم، شامل 11 فوق تخصص جراحی پلاستیک به سرپرستی پروفسور کلانتر هرمزی، با همکاری تعدادی از بهترین پزشکان طب فیزیکی برای درمان دردهای اسکلتی، عضلانی، مفاصل و ستون فقرات در بیست و دومین سفر خیریه خود به بیرجند رفتند. پس از بیش از 9 سال کار در حوزه خبر، این سفر و برنامهریزیهای صورت گرفته برای انجام آن به راستی موفقترین و بهترین مدیریت و برنامهریزی بود که برای تحقق یک برنامه شاهد آن بودم.
تمام مسئولان استانی، داوطلبان و گروه مرهم به حدی باور نکردنی با هم هماهنگ بودند و از آنجایی که بیشتر همکاران در این برنامه داوطلب بودند بیش از حد توانشان کار میکردند و تو باورت نمیشود یک دختر دهه هفتادی و دوستانش که داوطلبانه عضو مؤسسه مرهم بیرجند شدهاند، تا این حد برای اینکه همه چیز درست برگزار شود و آب در دل گروه مرهم و بیماران و خانوادههای آنها تکان نخورد دویده باشد، نگاهش نای نگاه کردن نداشت اما با قدرت میگفت خوب است.
وارد بیمارستان رازی که شدیم دکتر کلانتر گفت که زودتر برویم اتاق عمل و عملها را شروع کنیم، گفتند برایتان هتل در نظر گرفتهایم، گفت: هتل من اتاق عمل است. هتل نه. گروه مرهم را در پاویون استراحت پزشکان در طبقه آخر بیمارستان اسکان دادند و عملها شروع شد.
همزمان با شروع عملها اسکان و تغذیه همراهان بیماران هم شروع شده بود و فردی که مسئول این کار بود داوطلبی از بسیج پزشکان بیرجند بود. بیرون اتاق عمل در سالن انتظار بیمارستان هم دهها بیمار منتظر ویزیت بودند و چه صبورانه این مردم کویر نشین با نظمی باور نکردنی در حالی که عموماً از شب گذشته بچههایشان ناشتا بودند منتظر میایستادند تا وقت عملشان برسد. حالا فهمیدم چرا دکتر کلانتر تا این حد اصرار داشت زودتر عملها شروع شود، خب بچهها گرسنه بودند.
بچهها و بزرگترهایی که سالها آرزوی دیدن لبخند خودشان را توی آینده داشتند و خیلیهایشان با آینهها قهر بودند، دانه دانه میرفتند اتاق عمل و بیرون میآمدند. تصور کنید دختری 20 ساله هستید و لبتان به حدی به بینیتان نزدیک است که دندانهایتان از دهانتان بیرون آمده است و از وقتی خودتان را شناختهاید آرزوی خوب شدن داشتهاید، و خدا شاهد است که دکترهای مرهم چه نازی از این بچهها میکشیدند و با چه محبتی آنها را تا اتاق عمل میبرند.
قبل از عمل کلاس داشتند، یک کلاس آموزشی کوتاه که یاد بگیرند چطور مراقب خودشان باشند بعد از عمل. یکی از بچهها قهر بود؛ با همه عالم قهر بود. خدا میداند چه کشیده بود که چنین عمیق قهر کرده بود، رویش را به دیوار کرده بود و با هیچ کس حرف نمیزد، حاضر نبود دستش را از روی لبش بردارد مبادا کسی لبش را ببیند، دکتر کلانتر آنقدر نازش را کشید تا آشتی کرد و من مطمئن بودم بعد از اینکه لبش خوب شود با همه دنیا آشتی میکند.
تنها 20 کیلو وزن داشت؛ خیلی کوچک بود اما خیلی مردانه رفتار میکرد، یکبار عمل شده بود و باز هم عمل نیاز داشت، دستش را مشت کرده بود اما خیلی سعی میکرد نشان دهد نترسیده؛ آخر سر اشکش درآمد. یک عالمه آدم مهربان دورش بودند و نازش را میکشیدند هر کدام به یک نحو.
از اتاق عمل بیرون که آمدم مادرها منتظر بودند و تمام صورتشان و لرزش دست و صدایشان نشان میداد نگران هستند، با خیال راحت با قلبی پر از شادی به همه آنها گفتم که نگران نباشند، گفتم که بهترین دکترهای ایران بالای سر بچههایشان هستند و مثل خود آنها و حتی بیشتر ناز بچههایشان را میکشند.
علاوه بر بیمارانی که قبلاً عکسشان را فرستاده و وقت عمل گرفته بودند، اتاق انتظار بیمارستان هم پر بود از افرادی که تازه برای ویزیت آمده بودند، بهترین دکترهای ایران نه در مطبهای آنچنانی بلکه اینجا در خراسان جنوبی، شهر بیرجند در یکی از محرومترین مناطق ایران در سالن ورودی بیمارستان پشت یک میز نشسته بودند و مراجعان را ویزیت میکردند و هر کس باید عمل میشد، به سرعت وقت عمل میگرفت. بیمنت، بیزیرمیزی که به من هم وقت عمل بده یا وقت عمل بچه من را جلو بینداز.
خیلی ساده و راحت از بهترین دکترهای ایران وقت عمل میگرفتند. بچهها گاهی بدخلقی میکردند، نمیگذاشتند معاینه شوند، باورش برای من سخت بود اما خدا را شکر که در این سفر بودم و میدیدم که یک پزشک با چه محبتی با بچهها شوخی و بازی میکند تا به او اعتماد کنند و اجازه دهند معاینهشان کند. به یکی میگفت موهایت قشنگ است، به آن یکی میگفت چه روسری قشنگی میدهی من هم سر کنم، با آن دیگری ادای بستنی خوردن در میآورد و به یکی دیگر میگفت بزار ببینم چند تا انگشت داری، اِ 20 تا انگشت داری، خب دو تا گوش داری، موهات قشنگه حالا ببینم اِ لب هم داری لبتو ببینم، خب تموم شد. با یه عمل درست میشه برایت وقت عمل مینویسم.
حال آدم خوب میشود. اینجا هیچ کس به دنبال سوء استفاده نبود، هیچ کس. باورتان میشود بهترین دکترهای جراح پلاستیک ایران بیایند برای عمل جراحی رایگان و آدمهای نیازمند بیایند با احترام و عزت به آنها وقت عمل دهند، از آنها مراقبت کنند، بستری رایگان شوند، نخ بخیه و تجهیزات لازم را خود پزشکان بخرند و بیاورند و استفاده کنند بعد هم سرپرست گروه بگوید دست شما درد نکند که به ما اجازه دادید بیاییم و شما را عمل کنیم و بعد دست دخترک کوچک مضطربی را ببوسد و آرامش کند. خودش است و شاگردانش و آدمهایی که باورش کردهاند.
حال آدم در دنیایی که هر روز از اختلاس و خیانت، دزدی، قتل و کودک آزاری و دستگیر کردن آدمهایی که نباید و آزاد بودن آدمهایی که نباید و ... خبر مینویسد اینجا خوب میشود. در فضایی که گاهی به قول دکتر کلانتر هرمزی بوی تعفن گرفته است، هم میتوان بوی انسانیت را شنید.
تعریف کردن از خوبیهای این سفر پایان ندارد، وقتی همه با هم تلاش کنند همه چیز عالی میشود، وقتی همه نگذارند انسانیتشان لگدمال پول و مقام و غرور شود، مرزنشین خراسان جنوبی چه ایرانی باشد چه افغانی، میآید زیر تیغ محبت و درمان میشود و میرود اما با باور به اینکه هنوز انسانهای خوب هستند.
برای من اینجا دانشگاه بود؛ به قول دکتر کلانتر هرمزی دانشگاه مرهم. جایی که رئیس دانشگاه علوم پزشکیاش (دکتر کاظم قائمی) پزشکی خوانده، آلمان رفته و شاگرد پروفسور سمیعی بوده اما به منطقه محروم خراسان جنوبی بازگشته چون خود را متعهد به اینجا میدانسته و با بدترین ناملایمات مواجه شده اما آنقدر به دنبال اصلاح و کمک بوده که به محض راهانداختن بیمارستانی که سالهای سال در حال ساخت بود، گروه پزشکان خیر جراح پلاستیک را دعوت کرده تا به مردم منطقه کمک کنند. بودجه و امکانات نداشت اما باور و تلاش که داشت و این مهمتر از هر چیزی است. بیرون بیمارستان رازی را که نگاه میکردی باورت نمیشد داخلش تا این حد مجهز باشد. جالب بود در خیلی جاها اول بیرون ساختمان را میسازند که همه ببینند اما داخلش! اما اینجا متفاوت بود، داخلش مجهز و عالی بود اما خارجش اولویت بعدی بود.
بحران در کشور ما از زمانی آغاز شد که عدهای گفتند بقیه خوردند ما هم بخوریم، سفرهای پهن است و ما هم سهممان را برمیداریم و میرویم، اما سهمشان را چنان بزرگ گرفتند که ....
دیدن آدمهایی که اینقدر انسانند و انسان تربیت میکنند و چنین دانشگاهی راه میاندازند حال همه را خوب میکند. حالتان همیشه خوب.
گزارش تصویری این سفر را اینجا و اینجا ببینید!
گزارش از زهرا ایرجی
انتهای پیام
و یک نکته؛ این اقدامات را به وزارت بهداشت ارائه دهید و چرایی عدم ورود به این حوزه را از باب کمک و همدلی جویا شوید
شاید از ماقیا بازی دست بردارند و به فکر مردم باشند/ چطور اقای وزیر در دوره اول وزارتشان اینقدر بی پروا و مسئولانه عمل می کردند، این دوره خاموشند و در تفکر؟