به گزارش خبرگزاری بینالمللی قرآن(ایکنا)، ابراهیم آهور، قاری و مدرس قرآن کریم و از شاگردان مرحوم استاد مولایی، خاطراتی را در قالب یادداشت در اختیار خبرنگار ایکنا قرار داده است که برای نخستین بار منتشر میشود.
صفای خانههای حیاطدار و نسیم عصرگاهی تهران
حدودا سال ۱۳۵۴ در حالی که سن کمی داشتم به اتفاق پدر عزیزم جناب استاد حاج رحیم آهور که در مسیر قرآنیام
خیلی به ایشان مدیون هستم، برای اولین بار به جلسه مرحوم استاد ابراهیم پورفرزیب(مولایی) رفتم. حضور در این جلسات، برایم خیلی جالب بود. یادم میآید که در آن موقع، جلسات استاد،
یکشنبهها در منازل حیاطدار آن موقع تهران با حوضهایی با ماهی قرمز و حیاطهای مفروش و خنکی بعد از عصر تابستان تهران و نماز جماعت مغرب و عشاء در حیاط و
متعاقب آن دادن چای در انگارهها و استکانهای کوچک قوسدار و نعلبکیهای منقش شده، همراه
با لیمو در سینیهای کوچک و شستن آنها برای نفر بعدی در تشتی پر از آب که همچنان شلنگی آب را
در تشت میریخت و ... همراه بود. مگر میشد
که با این تفاصیل به کسی خوش نگذرد! بعد از پذیرایی میهمانان در همان محوطه باز حیاط، استاد به تدریس مشغول میشدند. احساسم در آن سن کم، این
بود که ملائکه از بالا نظارهگر محفل هستند.
طبق روال، استاد مولایی در ابتدای جلسه، خودشان یک صفحه با صوت زیبا به سبک شیخ مصطفی اسماعیل که مورد پسند ایشان بود، تلاوت میکردند. جلسه با نظم و ترتیب خاصی شروع میشد و تا پاسی از شب ادامه پیدا میکرد و علت این نظم و ترتیب، یکی وجود مبارک خود استاد بود که به تصدیق همه تبحر خاصی در اداره جلسات داشتند و مورد بعدی وجود رئیس جلسه آن موقع پیرمردی سرد و گرم چشیدهای به نام مرحوم حاج رحیم معین بود که از همسرش جدا شده بود و فرزندی نداشت و ضمن نگهداری از مادر پیرش، تمام وقتش را روی جلسههای یکشنبه و نیز صبح جمعه که اضافه شده بود، صرف میکرد.
روزی مغازه پدرم بودم که حاج رحیم معین آمد و تمام مدت از تدارک و برنامهریزی جلسه پیش روی صحبت میکرد. خیلی باعث تعجب من شده بود و آنجا بود که متوجه شدم که ما حضوری چند ساعته در جلسات داشتیم، لکن این عزیزان، تمام طول هفته فکرشان و وقتشان و قدمهایشان برای جلسه بود. از ویژگیهای حاج رحیم معین، اقتدار و نظم استبدادی ایشان بود و واقعا جلسه قرآن استاد برایش، انگار که فرزندی بود که نداشت و اگر کسی غفلتاً باعث عملی در جهت خلاف نظم جلسه میشد، به قول معروف، فاتحهاش خوانده بود.
شام آشتیکنان
پدرم تعریف میکرد، هنگامی که استاد در عنفوان جوانی جلسه را از داییشان جناب استاد مولایی بزرگ(فامیل دایی استاد، مولایی بود که برای استاد لقب شد) تحویل گرفتند، سنشان حدودا ۲۱ الی ۲۲ سال بود و گویا بنابر دلایلی روزی قهر میکنند و تصمیم میگیرند که دیگر جلسه نروند از آن طرف مرحوم معین، بدون اطلاع استاد مولایی به همه اعلام میکند که جلسه آتی، یکشنبهشب در منزل خود استاد به صرف شام برگزار میشود. عصر روز یکشنبه استاد مولایی از همه جا بیخبر، میبیند که نفرات و دوستان جلسه طی ساعتی دقالباب کرده و یا الله گفته و داخل منزل میشوند! و به همین ترتیب طی ساعتی نفرات بعدی نیز حاضر میشوند که از وجود آن همه افراد و گفتار آنها متوجه قضایا شده و ناچاراً از چلوکبابی محل، آن شب همه را میهمان کردند و این شد که دیگر هیچوقت از جلسه قهر نکردند.
مراد از صحبتهای فوق این بود
که تا حدی به جو جلسات آن موقع آشنا شوید. اما از صحبتهای بالا درباره مرحوم حاج رحیم
معین با آن خلق و خوی خاص، البته چون در جهت منافع جلسه بود، همه دوستش
داشتند، آشنا شدید. حال به مسائلی که هدفم بود، میرسیم که با وجود آن مدیریت خاص جناب معین، اما جوانی خوشتیپ
با بهترین لباسها و کت و شلواری اتو کشیده آخرین مد آن زمان که به قولی، خط شلوار آن،
هندوانه، قاچ میزد با سبیلی پر پشت، کنار حاج رحیم معین بود. آن شخص کسی نبود جز جناب
حاج محسن مظاهری خودمان که به گفته خودشان از سن هفتسالگی در جلسه استاد مولایی
بزرگ(دایی استاد) حضور داشتند و بعدها نیز در جلسات استاد، بزرگ شدند. جناب حاج محسن
عزیز، همان موقع با برادرشان صاحب چاپخانهای معظم در تهران بودند و به قول معروف، سرشان
بین بزرگان تهران بود و خودشان و خانوادهشان از سرشناسان شهر و خصوصاً صنف چاپ بودند.
ولی به جهت عشق به قرآن مانند کارآموز در کنار جناب معین جلسه را نظم و تدارک میدیدند
و جالب این بود که فرامین از سوی حاج معین پیرمرد صادر میشد و حاج محسن عزیز جوان
با شور و اشتیاق و عشقی فراوان به جلسه، اجرا میکرد و دو تایی زوجی جالب، یکی پیر
و دیگری جوان را تشکیل داده بودند. کارآیی
بسیار بالایی داشتند و جلسه استاد، بزرگترین
محفل قرآنی کشور بود که اساتیدی نظیر مرحوم مروتها و اربابیها و سلیمیها و ... حضور داشتند و حتی قاریان مصری که به کشور میآمدند به جلسه استاد مولایی
میآمدند.
اگر اشتباه نکنم سال ۱۳۵۸ بود که حاج رحیم معین بر اثر سکته قلبی از دنیا رفت و از آن موقع رسما حاج محسن مظاهری دوستداشتنی، عهدهدار نظم جلسات استاد مولایی شد و خودم و دیگر عزیزان شاهد بودیم که استاد مولایی به ایشان علاقه عجیبی داشت و بعضا در محافل خصوصی و حتی جلسات، بیاختیار ایشان را محسن خطاب مینمود. حاج محسن نیز به استاد علاقه عجیبی داشت و بیش از ۶۰ سال تقریبا با هم بودند و جوانیشان را با یکدیگر در جلسات قرآن سپری کردند.
کفش دزدیده شده استاد و مهربانی شاگرد
خاطره شیرین و بامزهای از این دو عزیز به خاطر دارم
که یکی از شبهای ماه مبارک رمضان حدودا سال ۱۳۶۴ بود که استاد کفش نویی خریده
بودند و با آن به جلسه آمده بودند. در پایان جلسه، متوجه میشوند که شخصی کفش ایشان
را تبرکاً برده است و با لحنی که من هنوز هم متوجه نشدم که جدی بود یا شوخی، گفتند
که تقصیر محسن است که کفش مرا بردهاند! محسن باید برای من کفش نو بخرد. فردا شب،
ملاحظه کردم که حاج محسن با یک جعبه کفش نو و اعلاء آمد و آن را تقدیم استاد کرد
که باعث حیرت حاضرین شد.
صدایش هم شنیدنی بود
خاطره دیگر آن است که در یکی از جلسات، استاد مولایی با سماجت از حاج محسن خواستند که حتما امروز باید تلاوت داشته باشی! و خوب، ما و خود حاج محسن عادت داشتیم که ایشان دم درب ورودی که جای ریاست بود، ببینیم. بالاخره حاج محسن به جایگاه تلاوت رفتند و تلاوت زیبایی را انجام دادند و من تا آن موقع تلاوت و صوت زیبای ایشان را نشنیده بودم و استاد مولایی در واقع میخواست به ما نشان دهد که حاج محسن چه صوت و صدای زیبایی دارد و در کودکی دوره تجوید را گذرانده بودند و به خاطر جلسه از خودشان میزدند تا دیگر عزیزان تلاوت نمایند.
به هر روی حقیر از حاج محسن عزیز، طی این سالیان که قریب بیش از ۴۰ سال است، خاطرات بسیاری دارم که در این مطلب نمیگنجد. البته اطلاع یافتم که ایشان به جهت کهولت سن و درد پا قادر نخواهند بود که در جلسات و محافل قرآنی حضور داشته باشند که باعث تأسف حقیر و دیگر دوستان شد. همیشه عادت داشتم که در محافل قرآنی ایشان را در صدر مجلس مشاهده نمایم و باورم نمیشود که دیگر ایشان را در محافل نبینم. همچنین ضمن تسلیت به حاج محسن مظاهری در پی رحلت همسر گرامی، علو درجات را برای این کنیز حضرت زهرا(س) خواستارم و امیدوارم که حاج محسن مظاهری به زودی سلامتی خود را باز یافته و در جلسات و محافل قرآنی حضور بهم رسانده و از راهنماییهای خود به جوانان این مرز و بوم دریغ نفرمایند.